۲۰۱- آخرین سخنان على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام
حضرت علىعلیهالسلام از همسرش فاطمهعلیهاالسلام به هنگام رحلتش پرسید: در این دستمال بسته چیست؟ آن را گشود، دید پارچه اى ابریشمى و سبز است و در آن پارچه كاغذ سفیدى است كه بر روى آن چیزهایى نوشته شده و نور از آن مى درخشد، فرمود: اى ابوالحسن! هنگامى كه پدرم مرا به همسرى تو درآورد، در شب عروسى دو پیراهن داشتم؛ یكى نو و دیگرى كهنه و وصله دار، سر نماز بودم، كه كسى در زد و سائلى از پشت در مى گفت: اى خاندان نبوت و معدن خیر و جوانمردى! مردم عادت دارند كه براى خوردن به منازل عروسى بروند، چون براى عموم مردم غذا آماده است. اگر شما پیراهن كهنه اى دارید، من نیازمند آن مى باشم؛ زیرا مردى فقیرم. اى خاندان محمد! فقیر شما برهنه است.
من پیراهن نو خود را برداشته و به او دادم و لباس كهنه را پوشیدم. صبح كه با لباس كهنه در حضور تو بودم، رسول خداصلىاللهعليهوآله بر من وارد شد و فرمود: دخترم مگر تو لباس نو نداشتى، چرا آن را نپوشیدى؟
گفتم: اى پدر جان! آن را به سائلى صدقه دادم.
فرمود: بسیار كار خوبى كردى، اگر به خاطر شوهرت لباس نو را خودت مى پوشیدى و لباس كهنه را صدقه مى دادى، در هر دو حالت توفیق شامل تو مى شد.
عرض كردم: اى رسول خدا! به تو هدایت یافته و به تو اقتدا كردیم؛ هنگامى كه با مادرم خدیجه ازدواج كردى، هر آنچه را كه به تو داده بود، در راه خدا انفاق كردى تا حدى كه سائلى به تو رسید و تو پیراهن خود را به او دادى و حصیر بر خود پوشیدى. جبرییل نازل شد این آیه را آورد:( و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (۲۴۷) ) .
رسول خداصلىاللهعليهوآله گریست و مرا به سینه اش چسباند، جبرییل نازل شده و گفت: خداوند سلام رسانده و مى فرماید: به فاطمه سلام برسان و به او بگو، هر چه مى خواهى طلب كن و اگر هر آنچه در آسمان و زمین است بخواهى به تو داده خواهد شد. به او بشارت بده كه من او را دوست مى دارم. به من فرمود: دخترم! پروردگارت به تو سلام رسانده، مى گوید: آنچه مى خواهى طلب كن.
عرض كردم: پدر جان! خدمتگزارى او مرا از سئوال كردن از او بازداشته است، من نیازى جز نگاه كردن به چهره بزرگوارانه او در بهشت برین ندارم.
فرمود: دخترم! دستهایت را بالا بیاور. من دست هایم را بالا بردم و حضرت نیز دست هایش را بالا برده، گفت: خداوندا! امتم را ببخشاى، و من آمین مى گفتم.
جبریل پیامى از سوى خداوند متعال آورد كه خداوند مى فرماید: من آن عده از گنهكاران امت تو را كه در دلشان محبت فاطمه و مادرش و شوهرش و فرزندانش را داشته باشند، بخشودم. فرمود: من در این سندى مى خواهم. خداوند به جبرییل دستور داد دیبایى سبز و دیبایى سپید بیاورد كه بر روى آن نوشته شده است:( كتب ربكم على نفسه الرحمة (۲۴۸) ) .
جبرییل و میكاییل و حضرت رسولصلىاللهعليهوآله بر آن گواهى داده و امضا كردند. حضرت فرمود: دخترم این نوشته در این بسته است، روز وفاتت كه رسید، وصیت كن در قبرت بگذارند. روز قیامت كه مردم سر از قبر بردارند و گناهكاران مسلم و حتمى شدند و آنان را به سوى دوزخ بكشانند، این امانت را تسلیم من كن تا آنچه را كه خداوند بر من و تو ارزانى داشته، از خداوند بخواهم، تو و پدرت براى جهانیان رحمت هستید(۲۴۹) .
۲۰۲- بر بالین فاطمهعلیهاالسلام
زمانى كه حضرت زهراعلیهاالسلام مرگ خود را نزدیك دید، ام ایمن و اسماء بنت عمیس را نزد خویش خواند و كسى را در پى علىعلیهالسلام فرستاد و او را نیز احضار كرد. چون علىعلیهالسلام بر بالین او حاضر شد، فاطمهعلیهاالسلام به وى گفت:
اى پسر عمو، من مرگ خود را نزدیك مى بینم، و احساس مى كنم كه ساعت به ساعت در پیوستن من به پدرم نزدیك تر مى شوم. اینك مى خواهم آنچه را كه دل دارم به تو وصیت كنم. علىعلیهالسلام فرمود: اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله هر چه مى خواهى وصیت كن. على بالاى سر زهرا نشست و هر كسى را كه در خانه بود بیرون كرد، آن گاه زهرا عرض كرد: اى پسر عمو تو از آغاز زندگى از من دروغ و خیانتى ندیدى و هیچ گاه در این مدت كه باهم بودیم با تو مخالفتى نكرده ام.
علىعلیهالسلام فرمود: پناه بر خدا، تو داناتر و نیكوكارتر و پرهیزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آنى كه بخواهم تو را بدین خاطر توبیخ و سرزنش كنم. جدایى و فقدان تو بر من بسیار سنگین است، اما با این حال از آن راه فرارى نیست، به خدا سوگند مصیبت رسول خداصلىاللهعليهوآله را بر من تازه كردى، بدان كه غم در گذشت و از دست دادن تو براى من بسیار سخت است.
و از مصیبتى كه چقدر دردناك و دردآور و گدازنده و اندوهبار است استرجاع مى كنم. به خدا سوگند این مصیبتى است كه تسلیتى براى آن نیست و كمبودى است كه جایگزین ندارد.
سپس هر دو، ساعتى گریه كردند و على سر فاطمه را در آغوش گرفت و فرمود:
هر چه مى خواهى به من وصیت كن كه مرا آن چنان خواهى یافت كه بدان فرمانم داده اى و من خواست تو را بر خواست خویش ترجیح مى دهم.
فاطمهعلیهاالسلام فرمود: اى پسر عموى رسول خداصلىاللهعليهوآله ، خداوند از سوى من بهترین پاداش را به تو بدهد، من به تو وصیت مى كنم كه پس از من با امامه دختر خواهرم ازداوج كنى كه وى براى فرزندانم همچون خود من است. زیرا مردان ناچارند كه زن بگیرند.
سپس فرمود: پسر عمو برایم تابوتى فراهم ساز. من دیدم كه فرشتگان تصویر آن را برایم كشیده اند.
على فرمود: آن را برایم توصیف كن كه چگونه بود؟
زهرا شكل تابوت را براى على بیان كرد، على آن را براى زهرا ساخت، بنابر این نخستین تابوتى كه در اسلام ساخته شد تابوت زهراعلیهاالسلام بود كه كسى پیش از آن چنین چیزى ندیده و نه ساخته بود. سپس فرمود: به تو وصیت مى كنم كه هیچ كس از اینانى كه به من ستم و حقم را پایمال كرده اند بر جنازه ام حاضر نشوند. زیرا اینان دشمن من و دشمن رسول خداصلىاللهعليهوآله هستند. اجازه نده كسى از آنان و پیروانشان بر من نماز بخوانند، مرا در شب كه دیده ها آرام گرفته و به خواب فرو رفته اند، به خاك بسپار، آن گاه آن حضرت چشم از جهان فرو بست. سلام خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش.
مردم مدینه یكپارچه ناله و فریاد سر دادند. زنان بنى هاشم در خانه فاطمهعلیهاالسلام گرد آمدند و همه با هم یك صدا شیون كردند. مدینه مى خواست از این همه شیون و فریاد از جاى كنده شود. زنان داغ دیده فریاد مى زدند: اى بانوى ما! اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله ، مردم گروه گروه به سوى علىعلیهالسلام روانه شدند. آن حضرت نشسته بود. حسن و حسین نیز روبه رویش بودند و هر سه مى گریستند. مردم همه از گریه آنان به گریه افتادند(۲۵۰) .
۲۰۳- آگاه شدن حسنین از شهادت مادر
اسماء پس از وفات فاطمه زهراعلیهاالسلام گریبانش را پاره كرد و سراسیمه از خانه بیرون آمد، حسن و حسینعلیهالسلام را در بیرون خانه ملاقات كرد.
آنها گفتند: مادر كجاست؟
اسماء، سخنى نگفت. آنها به سوى خانه روانه شدند و دیدند كه مادرشان رو به قبله دراز كشیده، حسینعلیهالسلام مادرش را حركت داد. ناگهان دریافت كه مادرش از دنیا رفته است، بر برادرش حسنعلیهالسلام رو كرد و گفت: حسن جان! خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد.
( اجرك اللّه فى الوالدة ) .
امام حسنعلیهالسلام خود را به روى مادر انداخت، گاهى او را مى بوسید و گاهى مى گفت: اى مادرم! با من سخن بگو، قبل از آن كه روح از بدنم خارج شود.
امام حسینعلیهالسلام پیش آمده و پاهاى مادر خویش را مى بوسید و مى گفت: مادرم! من پسرت حسین هستم، قبل از آن كه قلبم شكافته شود و بمیرم، با من سخن بگو(۲۵۱) (۲۵۲) .
۲۰۴- بى هوش شدن علىعلیهالسلام
اسماء به حسن و حسینعلیهالسلام فرمود: بروید نزد پدرتان علىعلیهالسلام ، و وفات مادرتان را به او خبر دهید.
حسن و حسینعلیهالسلام از خانه بیرون آمدند، در حالى كه فریاد مى زدند:( یا محمداه! یا احمداه! الیوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا ) ؛ آه! اى محمد! امروز مصیبت فقدان تو براى ما تجدید شد، چرا كه مادرمان از دنیا رفت. »
سپس حسن و حسینعلیهالسلام وارد مسجد شدند، علىعلیهالسلام در مسجد بود. شهادت فاطمهعلیهاالسلام را به او خبر دادند. علىعلیهالسلام از این خبر چنان دگرگون شد كه بى حال افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتى حالش خوب شد، با ندایى جانسوز فرمود:
( بمن العزاة یا بنت محمد كنت بك اتعزّى ففیم العزاء من بعدك ) ؛ اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسلیت بدهم، تا زنده بودى مصیبتم را به تو تسلیت مى دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم(۲۵۳) ».
۲۰۵- علىعلیهالسلام بر پیكر زهرا علیهاالسلام
علىعلیهالسلام بعد از شنیدن خبر جانسوز مرگ فاطمهعلیهاالسلام به سرعت وارد منزل شد، دید فاطمه زهراعلیهاالسلام در بستر خود خوابیده و یك قطیفه مصرى روى خود كشیده است.
علىعلیهالسلام او را صدا زد، جوابى نشنید. به طرف راست و چپ فاطمه رفت، صدیقه را صدا كرد، امام جواب نشنید. عباى خود را كنار گذاشت، عمامه را برداشت، دامن قبا را بالا زد و سر زهراعلیهاالسلام را در دامن خود نهاد و صدا نمود: یا زهراعلیهاالسلام ! یا زهراعلیهاالسلام اما فاطمه سخنى نگفت. امیرالمؤمنین گفت: اى دختر محمد! جوابى نشنید... گفت:( یا فاطمة! كلّمینى ) ؛ اى دختر پیغمبر! با من صحبت كن»، من على پسر عموى تو هستم.
حضرت مى فرماید: فاطمهعلیهاالسلام چشمش را باز كرد، (یعنى قبل از مرگ كامل كه بنابر علم امروز مدتى طول مى كشد، به در خواست مقام ولایت و قدرت لایزال الهى، فاطمه حیات مجدد یافت) و به صورت علىعلیهالسلام نگریست و به گریه افتاد.
سپس سخنانى با یكدیگر در میان گذاشتند و بعد از مدتى كوتاه، فاطمه زهراعلیهاالسلام از دنیا رفت(۲۵۴) .
۲۰۶- آخرین سخنان زهراعلیهاالسلام و على علیهالسلام
حضرت زهراعلیهاالسلام در ساعات آخر زندگانى خویش با امام علىعلیهالسلام ، رازى را بر ملا نمود و از شهادت و لحظه هاى وفات خویش خبر داد: اى اباالحسن! در همین ساعت به خواب رفته بودم، پس محبوبم رسول خداصلىاللهعليهوآله را در قصرى از مروارید سفید دیدم، چون مرا دید، فرمود: دخترم! به نزد من بشتاب كه سخت مشتاق تو هستم، بى صبرانه پاسخ دادم: سوگند به خدا، پدر جان! اشتیاق من براى زیارت شما شدیدتر است؛ در این هنگام پدرم فرمود: تو امشب در پیش ما خواهى بود. على جان! رسول خداصلىاللهعليهوآله آنچه وعده دهد راست است و آنچه عهد و پیمان بندد وفا كند(۲۵۵) .(۲۵۶)
۲۰۷- یا علىعلیهالسلام، زهرا علیهاالسلام را دریاب
امام علىعلیهالسلام نماز ظهر را در مسجد خواند، و پس ازنماز برخاست كه به سوى خانه بیاید، ناگهان با بانوانى (مثل فضه و اسماء بنت عمیس) روبه رو شد كه بسیار اندوهگین بودند و گریه مى كردند، فرمود: «چه خبر است؟ چرا شما را گریان مى بینم؟! »
عرض كردند: «اى امیرمؤمنان! دختر عمویت حضرت زهراعلیهاالسلام را دریاب، گمان نداریم كه او را در حال زنده بودن دریابى(۲۵۷) ؟ »
۲۰۸- علىعلیهالسلام كنار بستر زهرا علیهاالسلام
امیرمؤمنان با شتاب به خانه آمد. وقتى وارد اطاق شد، ناگهان دید كه حضرت زهراعلیهاالسلام روى بستر افتاده است و به طرف راست و چپ مى پیچید... امام، سر حضرت زهراعلیهاالسلام را به دامن گرفت و صدا زد: «اى زهراء! »، پاسخى از او نشنید. صدا زد: اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله ! پاسخى از او نشنید صدا زد: اى دختر كسى كه با گوشه هاى عبایش، زكات را به تهیدستان مى رساند، صدایى از او نشنید، صدا زد: اى دختر كسى كه فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخى از او نشنید، صدا زد: اى فاطمهعلیهاالسلام ! با من سخن بگو، من پسر عموى تو على بن ابیطالب هستم.
در این هنگام حضرت زهراعلیهاالسلام چشمهایش را گشود، همین كه به چهره علىعلیهالسلام نگاه كرد گریه او را گرفت، علىعلیهالسلام نیز گریه كرد.
امام علىعلیهالسلام فرمود: چرا تو را این چنین مى نگرم، چه حادثه اى رخ داده است؟! من پسر عموى تو على هستم.
زهراعلیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من مرگ را - كه همه ناگزیرند به آن تن در دهند - در خود مى یابم، و مى دانم كه تو بعد از من ازدواج خواهى كرد، وقتى با زنى ازدواج كردى، روز و شب را تقسیم كن یك روز و شب را براى او قرار بده و یك روز و شب را براى فرزندانم، و در برابر فرزندانم، حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام بلند سخن نگو، آنها دو یتیم و دو غریب دل شكسته اند، چند روزى بیشتر نیست كه جد خود، رسول خداصلىاللهعليهوآله را از دست داده اند و امروز هم مادرشان را از دست مى دهند واى بر امتى كه آنها را بكشند و با آنها دشمنى نمایند...(۲۵۸) .
۲۰۹- سخنان جانسوز على كنار قبر زهراعلیهاالسلام
سپس زهراعلیهاالسلام وصیتهاى خود را كرد، و با وضعى جانسوز از دنیا رفت، علىعلیهالسلام طبق وصیت زهراعلیهاالسلام شبانه او را غسل داد و كفن كرد و نماز بر او خواند و او را به خاك سپرد، وقتى كه قبر را با خاك پوشاند( هاج به الحزن... ) اندوه آن حضرت را فرا گرفت، قطرات اشكهاى چشمش بر گونه هایش مى ریخت در حال روى خود را به طرف قبر رسول خداصلىاللهعليهوآله كرد(۲۵۹) و چنین گفت:
( السلام علیك یا رسول الله عنّى، وعن ابنتك النّازلة فى جوارك، و السّریعة اللّحاق بك، قلّ یا رسول اللّه عن صفیتك صبرى، ورقّ عنها تجلدى الا انّ فى التّاءسّى لى بعظیم فرقتك و فادح مصیبتك موضع تعزّ... )
«سلام بر تو اى رسول خداصلىاللهعليهوآله از جانب خودم و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، اى پیامبر خدا! صبرم از فراق دختر برگزیده ات، كم شده و طاقتم از دست رفته است. ولى پس از روبه رو شدن با فاجعه عظیم رحلت تو، هر مصیبتى به من برسد، كوچك است، یادم نمى رود كه با دست خود، پیكرت را در قبر گذاشتم و هنگام رحلت، سرت بر سینه ام بود كه روح تو پرواز كرد( انّا لله و انّا الیه راجعون ) .
اى پیامبر، امانتى كه به من سپرده بودى، به تو برگردانده شد، اما اندوه من همیشگى است، و شبهایم را با بیدارى به سر مى برم، تا اینكه به تو بپیوندم، به زودى دخترت تو را آگاه خواهد كرد، كه امت تو به ستم كردن، هم رأی شدند، چگونگى حال را از وى بپرس... سلام من بر هر دو شما سلام وداع كننده، نه سلام كسى كه خشنود یا خسته دل باشد، و اگر در كنار قبرت بمانم، نه از آن جهت است كه به وعده خداوند در مورد پاداش صابران سوء ظن داشته باشم(۲۶۰) »
بخش سوم: وصیت فاطمه زهراعلیهاالسلام به على علیهالسلام
۲۱۰- وصیت فاطمهعلیهاالسلام به على علیهالسلام
«زمانى كه فاطمهعلیهاالسلام دختر پیغمبرصلىاللهعليهوآله مریض شد، به علىعلیهالسلام وصیت كرد كه بیمارى اش را پوشیده دارد و به احدى خبر ندهد. علىعلیهالسلام چنان كرد و خودش فاطمهعلیهاالسلام را پرستارى مى كرد. اسماء بنت عمیس (ره) نیز به او كمك مى كرد و چنان كه فاطمه وصیت كرده بود، بیمارى اش را پنهان مى داشت. وقتى كه مرگش فرا رسید به امیرالمؤمنینعلیهالسلام وصیت كرد كه خودش امر كفن و دفنش را بر عهده گیرد و او را شب هنگام دفن كند و قبرش را پوشیده دارد. پس امیرالمؤمنینعلیهالسلام فاطمهعلیهاالسلام را تجهیز و دفن كرد و جاى قبرش را پنهان نمود...(۲۶۱) »
۲۱۱- توصیه فرزندان به علىعلیهالسلام
در كتاب مصباح الانوار از امام صادقعلیهالسلام و او از پدرانش نقل كرده كه فاطمهعلیهاالسلام هنگام احتضار، به امیرمؤمنان علىعلیهالسلام وصیت كرد: وقتى كه از دنیا رفتم، خودت مرا غسل بده و كفن كن و نماز بر جنازه ام بخوان و در قبر بگذار، و لحد مرا بچین و خاك بر قبرم بریز، و سپس بالاى سر، مقابل صورتم بنشین و بسیار قرآن بخوان و دعا كن، زیرا آن هنگام ساعتى است كه میت به انس با زنده ها نیاز دارد، و من تو را به خدا مى سپارم، و وصیت مى كنم كه با فرزندانم به نیكى رفتار كنى.
سپس دخترش ام كلثوم را به سینه اش چسبانید، و به علىعلیهالسلام فرمود: وقتى كه این دختر به حد بلوغ رسید اثاثیه خانه از آن او باشد و خداوند پشتیبان او شود.
نیز روایت شده وقتى كه هنگام فراق زهراعلیهاالسلام فرا رسید، اندكى گریه كرد، امیرمؤمنان علىعلیهالسلام فرمود: چرا گریه مى كنى؟
فاطمهعلیهاالسلام عرض كرد: «گریه مى كنم براى رنج ها و آزارهایى كه بعد از من به تو مى رسد».
علىعلیهالسلام فرمود: گریه مكن، سوگند به خدا، این سختى ها در راه خدا براى من ناچیز است.
نیز روایت شده كه فاطمهعلیهاالسلام به علىعلیهالسلام گفت: بعد از آن كه از دنیا رفتم هیچ كس را خبر نكن مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را، و از مردها دو پسرم، و عباس (عموى پیامبرصلىاللهعليهوآله ) و سلمان و مقداد و ابوذر و حذیفه را كه به این افراد اطلاع بده، و من تو را حلال كردم كه بعد از مردنم مرا ببینى (شاید زخم بدنش را كه مخفى مى داشت، اجازه داد بعد از مرگش، علىعلیهالسلام آثار آن را ببیند!) با كمك بانوان یاد شده مرا غسل بده، و مرا شبانه دفن كن، و هیچكس را خبر نده كه به كنار قبرم بیایند(۲۶۲) .
۲۱۲- غسل و نماز و بدن زهراعلیهاالسلام
هنگامى كه حضرت علىعلیهالسلام بالاى بستر زهراعلیهاالسلام قرار گرفت و جامه اى كه روى زهراعلیهاالسلام كشیده شده بود را كنار زد، نامه اى بالاى سر آن حضرت دید و هنگامى كه نامه را گشود مشاهده كرد كه وصیت نامه فاطمهعلیهاالسلام است كه فرمود: مرا شب به خاك بسپار و به هیچ كس خبر نده.
شب وفات، فرا رسید علىعلیهالسلام ، بدن فاطمهعلیهاالسلام را غسل داد و در آن حال هیچ كس به غیر از حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام ، زینبعلیهاالسلام و ام كلثوم و فضه و اسماء بنت عمیس حاضر نبود.
اسماء مى گوید: فاطمهعلیهاالسلام به من وصیت كرده كه هیچ كس جز علىعلیهالسلام او را غسل ندهد و من علىعلیهالسلام را در غسل دادن فاطمهعلیهاالسلام كمك كردم. علىعلیهالسلام هنگام غسل فاطمهعلیهاالسلام مى فرمود: «خدایا! فاطمه كنیز تو و دختر رسول و برگزیده توست. خدایا! حجتش را به او تلقین كن و برهانش را بزرگ دار و او را با پدرش محمد مصطفىصلىاللهعليهوآله همنشین گردان».
در روایتى آمده است: علىعلیهالسلام با همان پرده اى كه بدن رسول خداصلىاللهعليهوآله خشك نمود بدن زهراعلیهاالسلام را خشك كرد. هنگامى كه غسل تمام شد. بدن فاطمهعلیهاالسلام را در تابوت نهاد و به امام حسینعلیهالسلام فرمود: ابوذر را خبر كن تا بیاید، او ابوذر را خبر كرد و با هم جنازه را تا محل نماز حمل كردند. و آن گاه علىعلیهالسلام بر بدن زهراعلیهاالسلام نماز خواند و به خاك سپرد(۲۶۳) . »
۲۱۳- علىعلیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام قرآن مى خواند
حضرت زهراعلیهاالسلام در جزء وصیت هاى خود گفت: یا على برایم قرآن بخوان، قرآنى كه علىعلیهالسلام بخواند.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن |
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنیدن |
سوره یس مى خواند سوره تمام مى شود، زهراعلیهاالسلام هم رو به رفتن است، پرسید: در چه حالى؟ گفت:( اجد الموت الّذى لابد منه ) مرگى كه چاره اى از آن نیست را مى بینم.
یا على، ملك الموت با همان اوصافى كه پدرم گفته، مى بینم كه براى قبض روح من آمده است، پدرم، جعفر آمده اند به استقبال من(۲۶۴) .
۲۱۴- وصایاى حضرت زهراعلیهاالسلام
این وصیت فاطمهعلیهاالسلام دختر پیغمبر رسول خداصلىاللهعليهوآله است: او شهادت مى دهد به یگانگى پروردگار عالم و به رسالت محمد رسول خداصلىاللهعليهوآله و به اینكه بهشت حق است و آتش جهنم حق. و سرانجام قیامت آمدنى است و هیچ شكى در وقوع آن نیست و به درستى كه تمام انسان ها از قبرها برانگیخته مى شوند.
اى على! من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا براى تو تزویج كرده تا در دنیا و آخرت براى تو باشم. تو از هر كس به من نزدیكترى، حنوط كن و غسل بده و كفن نما و در تاریكى شب به خاكم بسپار هیچ كس از آن مطلع نشود و تو را و فرزندانم را به نزد خداوند به ودیعه مى گذارم و به خدا مى سپارم تا روز قیامت.
سپس فاطمهعلیهاالسلام فرمود: اى پسر عموى رسول خداصلىاللهعليهوآله ، خداوند تو را جزاى خیر دهد. وصیت من این است كه اولا پس از من با (دختر خواهرم) «امامه » ازدواج كنى، چرا كه او فرزندان مرا مانند من پرستار و دوستدار است و مرد ناگزیر است كه ازدواج كند.
وصیت مى كنم تو را اى پسر عمو كه براى من تابوتى درست كنى به همان نحوى كه فرشتگان برایم تصویر كرده اند علىعلیهالسلام فرمود: بگو تا بدانم، پس فاطمهعلیهاالسلام آن را توصیف نمود و آن اولین تابوتى است كه روى زمین ساخته شده است.
وصیت مى كنم تو را كه حاضر نشود هیچ كس با جنازه من از كسانى كه به من ستم كردند و حق مرا گرفتند. اینان دشمن من و دشمن رسول خدایند و مگذار كسى از این جماعت و از همراهان ایشان بر من نماز گزارد و مرا در شبانگاه وقتى كه مردمان دیده ها فروبسته و خفته باشند به خاك بسپار(۲۶۵) .
۲۱۵- وصیت زهراعلیهاالسلام به على علیهالسلام
امام باقرعلیهالسلام فرمود: فاطمهعلیهاالسلام دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله ، پس از گذشت شصت روز از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله بیمار و بسترى شد، و بیماریش شدید گردید، و دعاى او در شكوه از ظالمان این بود:
( یا حىّ یا قیوم برحمتك استعیث فاغثنى، اللهم زحز حنى عن النّار وادخلنى الجنة و الحقنى بابى محمد صلىاللهعليهوآله ) : «از خداى زنده و توانا، پناه مى آورم به رحمت تو، پس به من پناه بده و مرا از آتش دوزخ دور گردان و به بهشت وارد كن، و مرا به پدرم محمدصلىاللهعليهوآله ملحق فرما! »
امیرمؤمنان علىعلیهالسلام به او مى فرمود: «خدا به تو عافیت مى دهد و تو را زنده نگه دارد».
فاطمهعلیهاالسلام مى فرمود: «اى ابوالحسن! بسیار نزدیك است كه با خدایم ملاقات كنم».
و به علىعلیهالسلام وصیت كرد كه بعد از من با «امامه» (خواهرزاده ام) دختر ابوالعاص ازدواج كن، او دختر خواهرم زینب است و به فرزندان من مهربان مى باشد(۲۶۶) .
۲۱۶- وصیت به نماز نخواندن ابوبكر و عمر بر جنازه اش
و در روایت دیگر آمده: فاطمهعلیهاالسلام به علىعلیهالسلام گفت: من حاجتى به تو دارم.
علىعلیهالسلام فرمود: حاجتت برآورده است اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآله
فاطمهعلیهاالسلام عرض كرد: تو را به خدا و به حق پدرم محمد رسول خداصلىاللهعليهوآله سوگند مى دهم كه ابوبكر و عمر بر من نماز نخوانند، تو مى دانى كه من هیچ چیز بر تو كتمان نكرده ام، رسول خداصلىاللهعليهوآله به من فرمود:( یا فاطمة انّك اول یلحق بى من اهلبیتى فكنت اكره ان اسوئك ) .
«اى فاطمهعلیهاالسلام ! تو نخستین فرد از اهل بیتم هستى كه به من ملحق مى شوى و براى من ناگوار است كه این خبر را به تو بدهم كه ناراحت گردى(۲۶۷) ».
۲۱۷- بیمارى كه خبر از مرگ مى داد
امام باقرعلیهالسلام فرمود: كه پنجاه شب از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله گذشت، بیمارى حضرت زهراعلیهاالسلام آغاز گردید، دریافت كه این بیمارى خبر از مرگ مى دهد، از این رو به علىعلیهالسلام وصیت كرد تا به آن اقدام نماید، و از علىعلیهالسلام پیمان گرفت كه حتما به وصیت عمل كند، امیرمؤمنان كه سخت غمگین و ناراحت بود، تمام گفتار و وصیت فاطمهعلیهاالسلام را به عهده گرفت كه انجام دهد.
فاطمهعلیهاالسلام عرض كرد: «اى ابوالحسن! رسول خداصلىاللهعليهوآله با من عهد كرد كه من اولین نفر از خاندانش هستم كه به او مى پیوندم، و چاره اى جز این نیست، بر فرمان خدا صبر كن و در برابر مقدرات الهى خشنود باش، مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار».
حضرت علىعلیهالسلام به وصیت فاطمهعلیهاالسلام عمل كرد.
ابن عباس مى گوید: فاطمهعلیهاالسلام فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم، و آنچه را كه بعد از آن حضرت بر ما روا داشتند، به آن حضرت گفتم و شكایت نمودم.
رسول خداصلىاللهعليهوآله به من فرمود: «براى شما خانه ابدى آخرت است كه براى پرهیزگاران آماده شده است، و تو به زودى نزد ما مى آیى(۲۶۸) ! »
۲۱۸- وصیت فاطمة الزهراعلیهاالسلام به على علیهالسلام
اگر زهراعلیهاالسلام از ابوبكر و عمر راضى شد، پس چرا وصیت كرد كه شبانه دفن شود و بر جناره اش حاضر نشوند؟ علىعلیهالسلام وصیت زهراعلیهاالسلام را به دقت اجرا كرد و قبرش را پنهان نمود و خشم مهاجمان به جوش آمد و تلاش كردند تا قبرى را كه علىعلیهالسلام براى به اشتباه انداختن آنان، كنده بود، نبش كنند، اما علىعلیهالسلام قدرتمندانه و كوبنده در مقابل آنان ایستاد.
وقتى با مخالفت قوى علىعلیهالسلام روبه رو شدند، برگشتند(۲۶۹) .
بخش چهارم: خاكسپارى فاطمه زهرا (غسل - نماز - دفن)
۲۱۹- نماز بر جنازه زهراعلیهاالسلام
در كتاب «روضة الواعظین» آمده است: وقتى شب شد و خواب بر چشم ها چیره گشت و پاسى از شب گذشت، حضرت علىعلیهالسلام همراه حسن، حسین، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر، سلمان، بریده و چند نفر از خواص بنى هاشم، جنازه را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نیمه هاى شب آن را به خاك سپردند. حضرت علىعلیهالسلام اطراف قبر زهراعلیهاالسلام هفت قبر دیگر ساخت تا قبر فاطمهعلیهاالسلام شناخته نشود(۲۷۰) .
۲۲۰- تكبیر نماز علىعلیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام
و در كتاب «مصباح الانوار» آمده: شخصى از امام صادقعلیهالسلام سئوال كرد، امیرمؤمنان علىعلیهالسلام در نماز بر فاطمهعلیهاالسلام چند تكبیر گفت؟
آن حضرت فرمود: علىعلیهالسلام یك تكبیر مى گفت، جبرییل نیز یك تكبیر مى گفت، و بعد فرشتگان مقرب الهى تكبیر مى گفتند، تا این كه امیرمؤمنانعلیهالسلام پنج تكبیر گفت.
شخص دیگرى پرسید: در كجا بر او نماز خواند؟
امام صادقعلیهالسلام فرمود: در خانه اش نماز خواند، سپس جنازه را حركت دادند و از خانه بیرون آوردند(۲۷۱) .
۲۲۱- غسل دهنده زهراعلیهاالسلام
مفضل بن عمر مى گوید: به حضرت صادقعلیهالسلام عرض كردم: چه كسى فاطمهعلیهاالسلام را غسل كرد؟
فرمود: امیرالمؤمنینعلیهالسلام
من از فرمایش حضرت دلم گرفت.
حضرت فرمود: گویا از شنیدن این جمله دلگیر شدى؟
عرض كردم: آرى، چنین شدم.
فرمود: دلگیر نشو! او صدیقه است و جز صدیق كسى نباید او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مریمعلیهاالسلام را كسى جز حضرت عیسىعلیهالسلام غسل نداد؟(۲۷۲)
۲۲۲- ماجراى غسل و كفن و نماز بر جنازه
چون شب فرا رسید، علىعلیهالسلام جنازه زهراعلیهاالسلام را غسل داد، هنگام غسل هیچ كس حاضر نبود جز حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام ، زینب، ام كلثوم، فضه و اسماء بنت عمیس.
اسماء مى گوید: فاطمهعلیهاالسلام به من وصیت كرد كه هیچ كس جز علىعلیهالسلام و من، او را غسل ندهد، من علىعلیهالسلام را در غسل دادن جنازه فاطمهعلیهاالسلام كمك كردم.
روایت شده: علىعلیهالسلام هنگام غسل فاطمهعلیهاالسلام مى گفت: «خدایا فاطمهعلیهاالسلام كنیز تو و دختر رسول خدا و برگزیده تو است، خدایا حجتش را به او تلقین كن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالى كن، و او را با پدرش محمدصلىاللهعليهوآله همنشین گردان».
و نیز روایت شده كه: علىعلیهالسلام با همان پرده اى كه بدن رسول خداصلىاللهعليهوآله را خشك كرد، بدن زهراعلیهاالسلام را خشك نمود، وقتى كه غسل تمام شد، علىعلیهالسلام جنازه را بر سریر (شبیه تابوت) نهاد، و به امام حسنعلیهالسلام فرمود: به ابوذر خبر بده بیاید، او ابوذر را خبر كرد و آمد و با هم جنازه را تا محل نماز حمل كردند، حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام همراه علىعلیهالسلام بودند، آن گاه علىعلیهالسلام بر جنازه، نماز خواند(۲۷۳) .
۲۲۳- خبر شهادت فاطمه زهراعلیهاالسلام به على علیهالسلام
شب بود، امامعلیهالسلام هنگام زهراعلیهاالسلام در مسجد بود حسن و حسینعلیهالسلام به مسجد دویدند و شهادت مادر را به آن حضرت خبر دادند.
امام علىعلیهالسلام از این خبر به قدرى ناتوان شد كه بى حال به زمین افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتى خوب شد، با گفتارى كه از قلب داغدار و پرسوزش بر مى خاست، فرمود:
( بمن العزاء یا بنت محمّد كنت بك اتعزّى ففیم العزاء من بعدك ) :
«اى دختر محمدصلىاللهعليهوآله به چه كسى خود را تسلیت بدهم، تا زنده بودى مصیبتم را به تو تسلیت مى دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام گیرم(۲۷۴) ؟ ».
۲۲۴- مرثیه علىعلیهالسلام كنار جنازه فاطمه زهرا علیهاالسلام
مورخ معروف، مسعودى مى نویسد: امام علىعلیهالسلام در كنار جنازه زهراعلیهاالسلام با سوز و گداز چنین مرثیه خواند:
لكل اجتماع من خلیلین فرقة |
و كل الّذى دون الممات قلیل |
|
و ان افتقادى فاطما بعد احمد |
دلیل على ان لا یدوم خلیل |
«هر اجتماع و دوستى سرانجام به جدایى مى انجامد، و هر مصیبتى بعد از فراق و جدایى، اندك است.
رفتن فاطمهعلیهاالسلام بعد از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله دلیل آن است كه هیچ دوستى باقى نمى ماند(۲۷۵) ».
اى یگانه گهرم فاطمه جان فاطمه جان |
از غمت خون جگرم فاطمه جان فاطمه جان |
|
بعد پرپر شدنت اى گل رعنا چه كنم؟ |
روزم از هجر تو شد چون شب یلدا چه كنم؟ |
|
هر زمان یاد كنم پهلوى بشكسته تو |
خون رود از بصرم فاطمه جان فاطمه جان |
|
بودى چراغ خانه ام یا زهرا |
تاریك شده كاشانه ام یا زهرا |
|
اى نوگل پژمرده ام یا زهرا |
سیلى ز دشمن خورده ام یا زهرا |
|
گوید حسین كو مادرم یا زهرا |
كو مادر غم پرورم یا زهرا(۲۷۶) |
۲۲۵- وداع فرزندان با بدن مادر
هنگامى امام علىعلیهالسلام بدن زهراعلیهاالسلام را كفن مى كرد، وقتى كه خواست بندهاى كفن را ببندد صدا زد:
اى ام كلثوم، اى زینب، اى سكینه، اى فضه، اى حسن و اى حسین:
( هلموا تزودوا من امّكم... )
«بیایید و از دیدار مادرتان توشه برگیرید، كه وقت فراق و لقاى بهشت است».
حسن و حسین آمدند و با آه و ناله، فریاد مى زدند: اى مادر حسن! اى مادر حسین! وقتى كه به حضور جدمان رسیدى سلام ما را به او برسان و به او بگو بعد از تو در دنیا یتیم ماندیم، آه! آه! چگونه شعله غم دل ما از فراق پیامبرصلىاللهعليهوآله و مادرمان، خاموش گردد؟!
امیرمؤمنان مى فرماید:
( انّى اشهد الله انّها قد حنّت و انت مدّت یدیها و ضمّتهما الى صدرها ملیا )
«من خدا را گواه مى گیرم كه فاطمه ناله جانكاه كشید و دست هاى خود را دراز كرد و فرزندانش را مدتى به سینه اش چسبانید. »
ناگاه شنیدم، هاتفى در آسمان صدا زد:
( یا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد ابكیا و الله ملائكة السّماء... )
«اى على! حسن و حسینعلیهالسلام را از روى سینه مادرشان بلند كن كه سوگند به خدا این حالت آن ها، فرشتگان آسمان را به گریه انداخت».
آن گاه علىعلیهالسلام آنها را از سینه مادرشان بلند كرد(۲۷۷) .
اى آفتاب من كه شدى غایب از نظر |
آیا شب فراق تو را كى بود سحر |
|
اى نور چشم عالم و چشم و چراغ دل |
بگشاى چشم رحمت و بر حال من نگر |
۲۲۶- نماز بر جنازه فاطمه زهراعلیهاالسلام
در بعضى از منابع آمده: «فاطمهعلیهاالسلام از علىعلیهالسلام به خدا و رسولش پیمان گرفت كه جز ام سلمه و ام ایمن و فضه و حسنین، و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و حذیفه كسى بر جنازه اش حاضر نشود(۲۷۸) ».
علىعلیهالسلام بر او نماز گزارد(۲۷۹) و پنج تكبیر گفت(۲۸۰) ... پندار برخى كه گمان مى بردند ابوبكر بر جنازه زهراعلیهاالسلام حاضر شد و بر او نماز گزارد(۲۸۱) ، درست نیست. او نه بر زهراعلیهاالسلام نماز گزارد و نه بر پیكر رسول خداصلىاللهعليهوآله در حالى كه جنازه پیغمبرصلىاللهعليهوآله سه روز روى زمین بود(۲۸۲) .
۲۲۷- آرام كردن بچه ها كنار قبر زهراعلیهاالسلام
پس از شهادت حضرت زهراعلیهاالسلام و غسل و كفن حضرت، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حسنعلیهالسلام ، حسینعلیهالسلام ، جنازه را برداشتند و به سمت قبرستان بقیع حركت كردند، در حین تشییع علىعلیهالسلام مرتبا به بچه ها تذكر مى داد كه: حسنم آرام گریه كن، حسینم آرام گریه كن، تا مردم نفهمند كه جنازه زهراعلیهاالسلام را داریم تشییع مى كنیم. در این هنگام علىعلیهالسلام دید از انتهاى قبرستان بقیع صداى ناله اى مى آید، به حسنعلیهالسلام فرمود: حسن جان، ببین این چه كسى است كه ناله مى كند، ساكتش كن تا مردم مطلع نشوند.
امام حسن رفت و پس از مدتى برگشت و فرمودند: بابا، خواهرم زینب است كه از عقب جنازه مى آید و گریه مى كند.
علىعلیهالسلام جنازه فاطمه زهراعلیهاالسلام را به بقیع آورد و داخل قبر نهاد(۲۸۳) .
۲۲۸- تكفین و تدفین زهراعلیهاالسلام
(پس از وفات فاطمه) چون شب شد، حضرت علىعلیهالسلام او را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسنعلیهالسلام را فرمود كه ابوذر را طلب كن. چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوى بقیع بردند و بر آن نماز كردند.
چون حضرت امیرعلیهالسلام از نماز فارغ شد، دو ركعت نماز به جاى آورد و دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! این فاطمه دختر پیغمبر توست، پس او را از ظلمت ها به سوى نور بیرون ببر، و از شدت ها به سوى شادى و سرور. پس زمین به قدر یك میل در یك میل روشن شد.
چون خواستند آن حضرت را دفن كنند، از بقعه اى از بقعه هاى بقیع صدا آمد كه: به سوى من بیایید كه تربت او را از من برداشته اند. زمانى كه حضرت نگاه كرد، قبر كنده اى دید، پس جنازه آن حضرت را در آن قبر گذاشتند.
حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام از كنار قبر ندا كرد: اى زمین! امانت خود را كه دختر رسول خداست به تو سپردم. پس از زمین صدایى آمد كه: یا على! من مهربان ترم به او از تو، برگرد و آزرده خاطر مباش.
چون حضرت خواست برگردد، قبر پر شد و با زمین هموار و صاف گردید، و دیگر ندانستند كه در كجاست تا روز قیامت(۲۸۴) (۲۸۵) .
۲۲۹- تدفین زهراعلیهاالسلام
شیخ صدوق (ره) مى گوید: زمانى كه علىعلیهالسلام جنازه زهراعلیهاالسلام را درون خاك نهاد، توان آن را نداشت كه خاك بر روى جنازه زهراعلیهاالسلام بریزد از قبر خارج شد، كنارى ایستاد و دو ركعت نماز گزارد، سپس سرش را به سوى آسما بلند كرد و فرمودند: خدایا به من صبرى عطا كن تا بتوانم پیكر زهرا را تدفین كنم. سپس روى قبر را با خاك پوشاند پس از خاك سپارى بچه ها خود را روى قبر زهراعلیهاالسلام مى انداختند و مادر، مادر مى كردند. سلمان، مقداد و ابوذر، امام حسن و حسین را آرام نمودند و علىعلیهالسلام زینب را دلدارى داد و به سوى خانه برد(۲۸۶) .
۲۳۰- مرثیه سرایى علىعلیهالسلام كنار قبر زهرا علیهاالسلام
امیرمؤمنان علىعلیهالسلام پس از به خاك سپردن زهراعلیهاالسلام مقدارى آب روى قبر ریختند و كنار قبر نشسته و آرام، آرام گریه كردند.
قطرات اشك بر چهره مباركش روان شد، صورت را بر قبر زهراعلیهاالسلام گذاشت و شروع به مرثیه سرایى كرد:
نفسى على زفراتها محبوسة |
یا لیتها خرجت مع الزّفرات |
|
لا خیر بعدك فى الحیوة و انّما |
ابكى مخافة آن تطول حیاتى |
از غم تو مرغ روح و نفس و جانم در قفسه سینه ام حبس و زندانى شده، سینه اى كه صندوق اسرار و راز است، اما گاهى از ضبط عاجز مى شود و دلش مى خواهد اگر شده با روح و جانش آنها را بیرون بریزد و جان به سر آید.
فاطمه جان بعد از تو خیرى در این دنیا نیست، زندگى پس از تو برایم معنا ندارد و آن را نمى خواهم، اگر هم زندگى مى كردم چون تو بودى برایم زندگى پربار بود و به عشق تو زنده بودم، نه این كه خیال كنى از مرگ فرارى ام و ترس دارم، نه بر عكس گریه من براى این است كه مى ترسم بعد از تو زندگى من طولانى شود(۲۸۷) .
۲۳۱- شكوه علىعلیهالسلام هنگام تدفین زهرا علیهاالسلام
على بن محمد هرمزانى، از امام سجادعلیهالسلام و ایشان از پدر بزرگوارش امام حسینعلیهالسلام روایت كند كه آن حضرت فرمود:
چون فاطمهعلیهاالسلام دختر پیامبرصلىاللهعليهوآله بیمار شد، به علىعلیهالسلام وصیت نمود كه امر او را كتمان، و خبرش را پوشیده دارد، و كسى را از بیمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنین كرد. و خود حضرت او را پرستارى مى كرد و اسماء بنت عمیس (رحمهاالله) پنهانى چنان كه فاطمهعلیهاالسلام وصیت نموده بود، آن حضرت را كمك كار بود.
پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسید، به امیرالمؤمنینعلیهالسلام وصیت كرد كه شخصا كار او را به دست گیرد، و او را شبانه به خاك سپارد، و قبرش را ناپیدا سازد (با زمین یكسان كند كه جایش معلوم نباشد) پس علىعلیهالسلام خود این كار را عهده گرفته و حضرت را به خاك سپرد، و محل قبر او را ناپیدا ساخت. چون دست مبارك از خاك قبر برفشانده، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد. پس سیلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت، و رو به جانب قبر رسول خداصلىاللهعليهوآله گرداند و گفت:
«اى رسول خدا، از من بر تو سلام باد، و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبیبه ات و نور دیده ات و زایرت و كسى كه در آرامگاه تو در میان خاك خفته و آن كس كه خداوند زود رسیدن به تو را برایش برگزیده است.
یا رسول اللهصلىاللهعليهوآله ! صبرم در فراق دختر برگزیده ات كاسته شده، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گراییده، جز آن كه در تاءسى من به سنت تو، و در اندوهى كه با جدایى تو بر من فرود آمد، جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه) باقى است، همانا من تو را در لحد آرامگاهت نهادم. پس از آن كه جان مقدست بر روى سینه ام جارى گشت (هنگام جان دادن سرت به سینه من چسبیده بود)، و تو را با دست خود به زیر خاك پنهان نمودم، و خودم شخصا امورت را به عهده گرفتم. آرى، در كتاب خدا آیه اى است كه سبب مى شود مصیبت ها را با آغوش باز بپذیریم: «ما همه از آن خداییم و همه به سوى او باز خواهیم گشت(۲۸۸) ».
راستى كه امانت پس گرفته شد، و گروگان دریافت گشت، و زهرا خیلى سریع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا! اكنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه مى كند! اما اندوهم همیشگى گشته، و شبم به بیدارى كشیده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آن گاه كه خداوند همان سرایى را كه تو را در آن مقیم گشته اى، برایم برگزیند.
غصه اى دارم بس دلخراش، و اندوهى دارم هیجان انگیز، چه زود میان ما جدایى افتاد، من به خدا شكوه مى برم.
و به زودى دختر تو از همدستى امتت علیه من، و غصب حق خودش به تو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جویا شو، كه بسى غم هاى سوزانى كه در سینه داشت و راهى براى پخش آن نمى یافت، به زودى بازگو خواهد نمود، و البته خداوند داورى مى كند و او بهترین داوران است.
اى رسول خدا! بر تو درود مى فرستم، درود وداع كننده اى كه نه خشمگین است و نه دلتنگ، بنابراین اگر باز گردم، از روى ملالت و دلتنگى نیست؛ و اگر بمانم، از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پیشگان داده، نباشد، و البته كه صبر مبارك تر و زیباتر است و اگر بیم غلبه چیره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند یا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم و در كنار آن به اعتكاف به سر مى بردم و بر این مصیبت بزرگ همچون مادر فرزند از دست داده مى نالیدم. در برابر دید خدا دخترت پنهانى به خاك سپرده گشته، و حقش به زور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خویش محروم مى گردد، حال آن كه هنوز از عهد تو دیرى نپاییده و یاد تو فراموش نشده است.
پس اى رسول خدا، به سوى خداوند شكوه مى برم. و بهترین صبر صبر بر ماتم تو است، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه) باد(۲۸۹) »
۲۳۲- هفت قبر دیگر كنار قبر زهراعلیهاالسلام
در كتاب روضة الواعظین (فتال نیشابورى) آمده: اواخر شب حضرت علىعلیهالسلام همراه حسن، حسین، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر، سلمان و بریده و چند نفر از خواص بنى هاشم، جنازه زهراعلیهاالسلام را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نیمه هاى شب آن را به خاك سپردند، حضرت علىعلیهالسلام اطراف قبر حضرت زهراعلیهاالسلام هفت قبر دیگر ساخت تا قبر فاطمهعلیهاالسلام شناخته نشود، در این هنگام:
( هاج به الحزن فارسل دموعه على خدّیه ) .
«غم و اندوه علىعلیهالسلام به هیجان در آمد، اشكهایش بر گونه هایش سرازیر شد».
آن گاه به قبر رسول خداصلىاللهعليهوآله رو كرده و گفت:
( السّلام علیك یا رسول الله عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّریعة اللّحاق بك، قل یا رسول الله عن صفیتك صبرى، و رق عنها تجلدى... )
«سلام بر تو اى رسول خداصلىاللهعليهوآله از جانب من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، اى رسول خدا! از فراق دختر برگزیده و پاكت، پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست رفته است...( انّا لله و انا الیه راجعون (۲۹۰) ) .
۲۳۳- گریه كنار قبر فاطمه زهراعلیهاالسلام
امام صادقعلیهالسلام از پدران خود نقل كرد كه: پس از آن كه امیرمؤمنانعلیهالسلام فاطمه را در میان قبر نهاد، و قبر را پوشانید، مقدارى آب بر روى قبر پاشید سپس در كنار قبر، گریان و نالان نشست، تا این كه عمویش عباس آمد و دست علىعلیهالسلام را گرفت و او را به خانه اش برد(۲۹۱) .
۲۳۴- بیان مظلومیت از زبان فاطمهعلیهاالسلام
علىعلیهالسلام همه این رنج ها را براى خدا تحمل مى كرد و به نخلستان مى رفت و ناله مى كرد تا دشمن از آه و سوز او با خبر و بر اسلام جرى تر نشود و شنیدید كه زمانى بر سر چاه مى رفت و در آنجا درد دل مى كرد.
آن روز كه فاطمهعلیهاالسلام از دنیا رفت و امام به دفنش پرداخت همه اسرار دل را در یك جمله كوتاه، خطاب به پیامبرصلىاللهعليهوآله فرمود:( و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها (۲۹۲) ) اى رسول خداصلىاللهعليهوآله دخترت فاطمهعلیهاالسلام به تو خبر خواهد داد كه امت تو بر خرد و نابود كردن او چگونه همدست شده اند،( فاحفها السئوال و استخبرها الحال ) . از او در این مورد سئوال كن و از او در این زمینه خبر بگیر.
فاطمهعلیهاالسلام پس از وفات پیامبر در مورد رنج هاى علىعلیهالسلام در خطبه اى فرموده بود: او این رنج ها را براى خدا مى كشید و در آن خشنودى خدا و پیامبر را جستجو مى كرد(۲۹۳) .
۲۳۵- مرثیه علىعلیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام
چون امام علىعلیهالسلام همسرش زهراعلیهاالسلام را در دل شب دفن كرد، بر لب قبر ایستاد و اشعارى را انشاد كرد كه ترجمه آن چنین است:
۱- در هر اجتماعى، سرانجام هر دوستى جدایى خواهد بود.
۲- از دست دادن فاطمه زهراعلیهاالسلام بعد پیامبر، دلیلى است كه دوستى دایمى نخواهد شد.
و باز نقل شده كه بعد از وفات زهراعلیهاالسلام علىعلیهالسلام این اشعار را انشاد كرد:
۱- نفسم با ناله هایش حبس شده، اى كاش نفسم با ناله ها خارج مى شد!
۲- بعد از تو زهراعلیهاالسلام خیرى در زندگانى دنیا نیست. گریه ام براى این است كه زندگى دنیا طول بكشد(۲۹۴) .
۲۳۶- جلوگیرى از نبش قبر فاطمهعلیهاالسلام
روایت شده: شبى كه جنازه فاطمهعلیهاالسلام را دفن كردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.
هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمهعلیهاالسلام آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند، در آن جا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمهعلیهاالسلام را پیدا نكردند. صداى ضجه و گریه از آنها برخواست، همدیگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پیامبر شما جز یك دختر در میان شما نگذاشت، ولى او از دنیا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمى شناسید.
سران قوم گفتند: بروید عده اى از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمهعلیهاالسلام را پیدا كنیم و بر او نماز بخوانیم، و قبرش را زیارت كنیم.
علىعلیهالسلام از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد، آن چنان خشمگین بود كه چشم هایش سرخ شده بود و رگ هاى گردنش پر از خون؛ و قباى زردى كه هنگام ناگواریها مى پوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تكیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.
مردم گفتند: این على بن ابى طالب است كه مى آید، در حالى كه سوگند یاد كرده اگر یك سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت.
در این هنگام، عمر با جمعى از اصحاب خود با علىعلیهالسلام ملاقات كردند. عمر گفت:
اى ابوالحسن! این چه كار است كه انجام داده اى، سوگند به خدا قطعا قبر زهراعلیهاالسلام را نبش مى كنیم، و بر او نماز مى خوانیم.
حضرت علىعلیهالسلام دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین كشید، عمر به زمین افتاد، علىعلیهالسلام فرمود: اى پسر سوداى حبشیه! من از حق خود گذشتم از بیم آن كه مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمهعلیهاالسلام ، سوگند به خدایى كه جانم در اختیار اوست، اگر چنین كارى كنید زمین را از خون شما سیراب مى كنم. چنین نكنید تا جان سالمى از میان به در برید.
ابوبكر به حضور علىعلیهالسلام آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خداصلىاللهعليهوآله و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (یعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن، ما چیزى را كه شما نپسندید انجام نمى دهیم.
آن گاه علىعلیهالسلام عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گردیدند(۲۹۵) .
بخش پنجم: گریه علىعلیهالسلام بعد از شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام
۲۳۷- دیدى علىعلیهالسلام تنها ماند
ابن عباس مى گوید: علىعلیهالسلام فرمود: بیا امشب با هم كنار قبر زهرا برویم.
پاسى از شب گذشته بود كه ابن عباس به در خانه علىعلیهالسلام آمد و هر دو آرام آرام به سوى بقیع رفتند. هنگامى كه كنار قبر زهرا رسیدیم على خود را روى قبر انداخت و شروع به مرثیه سرایى كرد و فرمود: خانم، اى یاور على، اى جان على، چرا مرا تنها گذاشتى، هستى من تو بودى، پس از گفتن این سخنان، امام كنار قبر زهراعلیهاالسلام خوابش برد. پس از لحظه اى از خواب برخاست و فرمود: ابن عباس برویم خانه.
گفتم: آقا، همیشه تا اذان صبح مى ماندى و مى فرمودى اى كاش شب طولانى تر مى شد، حال چرا مى خواهى برگردى؟
امام فرمود: در خواب بودم كه خانمم زهرا با حالت نگرانى آمد و فرمود: على جان، تو در كنار من خوابیده اى، سرى به خانه بزن كه حسنین بهانه مادر را گرفتند.
ابن عباس مى گوید: وقتى كه وارد شدم دیدم علىعلیهالسلام در حجره نشسته، حسنین روى زانوى على اند، بابا گریه مى كند، زینب اشك پدر را پاك مى كند.
۲۳۸- غربت فرزندان زهراعلیهاالسلام
پس از رحلت حضرت زهراعلیهاالسلام ، امیرمؤمنان شب ها سفره اى را در خانه پهن كرده و هر چه در خانه بود را بر سر سفره مى گذاشت، سپس امام حسن و حسین و حضرت زینب را صدا مى زد، بچه ها دور سفره مى نشستند، اما وقتى كه جاى خالى مادر را مى دیدند، شروع به گریه مى كردند. علىعلیهالسلام هر كارى مى كرد تا بچه ها را آرام كند نمى توانست تا این كه خود حضرت نیز به گریه مى افتادند. سر را بر دیوار گذاشته و مى گریستند.
گاهى اوقات كه امیرمؤمنان موفق به آرام كردن بچه ها نمى شد، شبانه و با سر و پاى برهنه بر سر خاك زهراعلیهاالسلام مى رفت و مى فرمود: زهرا جان برخیز و بچه هایت را آرام كن.
۲۳۹- اشك علىعلیهالسلام به علت پاداش دادن به قنفذ
ابان گفت: سلیم گفت: با علىعلیهالسلام ملاقات كردم و از این كار عمر كه از قنفذ مالیات نمى گیرد از او پرسیدم. فرمود: آیا مى دانى چرا از قنفذ دست برداشت و چیزى از وى غرامت نگرفت؟
گفتم: نه.
فرمود: زیرا او بود كه وقت فاطمهعلیهاالسلام آمد تا بین من و آنان قرار گیرد، با تازیانه اش او را زد، چنانكه وقتى فاطمهعلیهاالسلام از دنیا رفت، جاى تازیانه همچون بازوبند روى بازویش مانده بود(۲۹۶) .
ابان گفت: سلیم گفت: در حلقه اى در مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآله حاضر شدم كه جز سلمان، ابوذر، مقداد، محمد بن ابى بكر، عمر بن ابى سلمه، قیس بن سعد بن عباده، همه از بنى هاشم بودند. عباس به علىعلیهالسلام گفت: به نظر شما، چرا عمر، قنفذ را مانند دیگر كارمندانش وادار به پرداخت غرامت نكرد؟
علىعلیهالسلام نگاهى به اطراف انداخت. چشمانش پر از اشك شد، سپس فرمود: این پاداش ضربه تازیانه اى بود كه به فاطمهعلیهاالسلام از دنیا رفت، اثر این ضربه همچون بازوبندى روى بازو او بود...
۲۴۰- ناله علىعلیهالسلام بر قبر زهرا علیهاالسلام
چون فاطمهعلیهاالسلام وفات كرد علىعلیهالسلام هر روز قبرش را زیارت مى كرد، روزى آمد و خود را بر قبر انداخت و این دو شعر را انشاد فرمود:
۱- بر قبرها گذشتم و به قبر دوست سلام كردم جوابم نداد.
۲- اى قبر؛ چرا جواب فریاد كننده را نمى دهى؟ مگر پس از من از دوستى دوستان ملول شده اى؟ پس گوینده اى كه صدایش شنیده مى شد و خودش دیده نمى شد این اشعار را در جواب گفت:
۱- دوست گفت: چگونه مى توانم جواب شما را بدهم، در حالتى كه من در گرو سنگ و خاكم؟!
۲- خاك زیبایى هاى مرا خورد كه شما را از یاد بردم، و از خاندان و همزادانم دور افتادم.
۳- پس سلام من بر شما باد (براى همیشه شما را وداع مى كنم) رشته دوستى میان من و شما گسسته شد(۲۹۷) .
۲۴۱- قصد عمر براى نبش قبر حضرت زهراعلیهاالسلام و عكس العمل امیرالمؤمنین علیهالسلام
عمر پس از اینكه از تدفین شبانه زهراعلیهاالسلام مطلع شد، گفت به خدا قسم اى بنى هاشم، شما حسد قدیمى تان را نسبت به ما هرگز ترك نمى كنید. این كینه هایى كه در سینه هاى شماست هرگز از بین نمى رود. به خدا قسم قصد كرده ام قبر زهرا را نبش كنم و بر او نماز بخوانم!
امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: به خدا قسم اى پسر صهاك، اگر چنین قصدى نمایى دستت را به سویت بر مى گردانم، به خدا قسم اگر شمشیرم را بیرون كشم آن را غلاف نخواهم كرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر مى توانى) قصدت را عملى كن. در این جا عمر شكست خورد و سكوت كرد و دانست كه علىعلیهالسلام هرگاه قسم یاد كند آن را عملى مى كند.
سپس علىعلیهالسلام فرمود: اى عمر، تو همان كسى نیستى كه پیامبرصلىاللهعليهوآله قصد كشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد. من در حالى كه شمشیر به كمر بسته بودم آمدم و به سویت حمله كردم تا تو را بكشم، ولى خداود عزوجل آیه نازل كرد كه:( فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا ) یعنى: «نسبت به آنان عجله مكن كه برایشان آماده كرده ایم».
لذا ابوبكر و عمر و مردم برگشتند(۲۹۸) .
بخش ششم: مصائب شهادت فاطمه زهراعلیهاالسلام
۲۴۲- مصایب در صحیفه اى نوشته شده بود
سلیم از ابن عباس نقل مى كند: در ذى غار بر علىعلیهالسلام وارد شدم. صحیفه اى برایم بیرون آورد و گفت: پسر عباس! این صحیفه اى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآله بر من املا فرمود و من، به خط خودم نوشتم.
گفتم: یا امیرالمؤمنینعلیهالسلام ! آن را برایم بخوان.
علىعلیهالسلام آن را برایم خواند. همه حوادث پس از رسول خداصلىاللهعليهوآله تا شهادت حسینعلیهالسلام ، و این كه چگونه كشته مى شود، چه كسى او را مى كشد و چه كسانى با او به شهادت مى رسند، همه و همه در آن آمده بود. علىعلیهالسلام سخت گریست و مرا به گریه انداخت. از جلمه مطالبى كه خواند. این بود: چگونه با او رفتار مى شود، و چگونه فاطمهعلیهاالسلام به شهادت مى رسد، و چگونه حسنعلیهالسلام شهید مى شود، و چگونه امت با او مكر مى ورزد...(۲۹۹)
روایت شده كه علىعلیهالسلام به هنگام دفن زهراعلیهاالسلام خطاب به رسول خداصلىاللهعليهوآله گفت:
«. دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه امتت جمع شدند، و بر او ستم ورزیدند. از او بپرس چنان كه شاید و خبرگیر از آنچه باید، چه اندوه هایى كه در سینه اش نهفته است، و او راهى براى بیان آن نیافته است...(۳۰۰) »
۲۴۳- محبت ام البنین به فرزندان زهراعلیهاالسلام
وقتى ام البنین به خانه علىعلیهالسلام آمد فرزندان رسول خدا از عطوفت و مهربانى و معرفت و كمال آن بانو گویا مادر خود را مى دیدند و رنج فقدان مادر را كمتر احساس مى كردند، تاریخ جز این بانوى پاك را یاد ندارد كه فرزندان هووى خود را بر فرزندان خودش مقدم بدارد، ام البنین محبت به فرزندان فاطمهعلیهاالسلام را براى خود فریضه دینى مى شمرد و با درك عظمت شان به خدمت آنها براى همیشه دریغ نداشت و به آیه كریمه قرآن عمل مى نمود(۳۰۱) .
ام البنین در خانه مولا آمد، حسنینعلیهالسلام هر دو مریض و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابوطالبعلیهالسلام به محض آن كه وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز رسانید و همچون مادرى مهربان به دل جویى و پرستارى آنان پرداخت(۳۰۲) چنانكه گفته شد آن بانوى با وفا به مولا پیشنهاد داد كه به جاى فاطمه كه اسم اصلى او بود، ایشان را ام البنین صدا بزنند، تا این كه حسنین از ذكر نام اصلى كه فاطمه باشد به یاد مادرشان فاطمه زهراعلیهاالسلام نیافتاده و در نتیجه خاطرات گذشته به ذهن مباركشان نیاید تا رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد(۳۰۳) .
۲۴۴- شكیبایى و صبر علىعلیهالسلام بر شهادت زهرا علیهاالسلام
شهادت جانگداز حضرت زهراعلیهاالسلام و حوادث تلخ و شرایط سخت بعد از رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله ، براى علىعلیهالسلام بسیار جانفرسا و دشوار بود. هیچ چیزى نمى توانست امیرمؤمنان علىعلیهالسلام را در برابر آن حفظ كند جز صبر و استقامت. او در پرتو صبر و استقامت به زندگى خود ادامه داد و فرمود:
( فرایت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا )
سرانجام دیدم صبر و شكیبایى به عقل و خرد نزدیكتر است از آن رو صبر كردم با اینكه (بر اثر فشار حوادث تلخ) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان، راه گلویش را گرفته است(۳۰۴) .
نیز فرمود:
( و صبرت من كظم الغیظ على امر من العلقم، و الم للقلب من وخز الشفار )
و با فرو خوردن خشم، رد امرى كه از حنظل تلخ تر و از تیزى دم شمشیر براى قلب دردناك تر بود، صبر نمودم(۳۰۵) .
فصل پنجم : شهادت علىعلیهالسلام
بخش اول: خبر دادن پیامبر از شهادت علىعلیهالسلام
۲۴۵- شهادت سید اوصیا در سید ماه ها
رسول خداصلىاللهعليهوآله فرمود: سید اوصیاء در سید ماه ها شهید مى شود.
پرسیدم: یا رسول الله! سید اوصیاء كیست و سید ماه ها كدام است؟
فرمود: سید ماه ها ماه رمضان و سید اوصیاء تویى یا على(۳۰۶) .
۲۴۶- گریه پیامبر بر ضربت بر فرق علىعلیهالسلام
على بن ابیطالب فرمود: در زمان وفات پیامبر هنگامى كه من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خداصلىاللهعليهوآله بودیم آن حضرت به ما رو كرد و گریست.
من گفتم: چرا گریه مى كنید یا رسول الله؟
فرمود: مى گریم براى آن چه با شما مى شود.
گفتم: آن چه باشد یا رسول الله؟
فرمود: گریه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سیلى كه بر صورت فاطمه زنند و از نیزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند و از قتل حسینعلیهالسلام فرمود: همه اهل بیت گریستند، یا رسول الله خدا ما را نیافریده جز براى بلا.
فرموده: مژده گیر اى على كه خداى عزوجل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤمن و دشمنت ندارد جز منافق(۳۰۷) .
۲۴۷- خبر مظلومیت علىعلیهالسلام در معراج
زمانى كه نبى اكرمصلىاللهعليهوآله را به آسمان عروج كرد به حضرتش عرض شد: خداوند تبارك و تعالى مى خواهد شما را در سه چیز آزمایش كند تا صبر شما را ببیند.
حضرت عرض كرد: پروردگارا من تسلیم امر تو هستم، من توان صبر را ندارم مگر به كمك تو، آن سه چیز است كدامند؟
به حضرتش گفته شد: اول آن ها جوع و گرسنگى و ضیق بر خودت و بر اهلت.
حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم بوده و از تو توفیق صبر مى خواهم.
و اما دوم: آن كه تو را دروغگو مى پندارند و ترس زیادى بر تو چیره مى شود و جنگ با كافران مال و نفس خویش را بذل كرده و بر اذیت و آزارى كه از ناحیه ایشان و اهل نفاق به تو مى رسد صبر كرده و درد و جراحاتى كه در جنگ بر تو وارد مى شود را تحمل كنى.
حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم بوده و از تو توفیق و صبر مى خواهم.
و اما سوم: عبارت است از آن چه بعد از تو به اهل بیتت مى رسد و آن قتل و كشته شدن آن ها است. اول برادرت علىعلیهالسلام : از ناحیه امتت، فحش و سخنان زشت و سرزنش و حرمان از حق و انكار و ظلم به او متوجه شده و در آخر او را خواهند كشت.
عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم تو بوده و از تو توفیق و صبر مى خواهم(۳۰۸) .
۲۴۸- گریه پیامبرصلىاللهعليهوآله بر مظلومیت على علیهالسلام
از پیغمبرصلىاللهعليهوآله در حدیث طویلى نقل شده كه: به علىعلیهالسلام فرموده: از آن كینه هایى كه از تو در سینه عده اى است و آنها آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از مرگ من، بر حذر باش، آنان را خدا و همه لعنت كنندگان لعنت مى كنند، سپس گریه كرد، پرسیدند: یا رسول اللهصلىاللهعليهوآله این گریه براى چیست؟ فرمود: جبرییل به من خبر داد كه پس از من در حق علىعلیهالسلام ستم مى كنند، و حقش را نمى دهند، و با او مى جنگند، و فرزندانش را مى كشند، و با آنها ظلم مى كنند(۳۰۹) .
۲۴۹- خبر از هتك حرمت
پیامبر خداصلىاللهعليهوآله هنگام وصیت كردن موارد وصیت را یكى به یكى به علىعلیهالسلام مى گفت و از او مى خواست تا عمل به وصیت را - با همه سختى كه در پى دارد - بپذیرد. و افراد كه اینك شاهدانى از فرشتگان الهى بر اقرار و پذیرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستى ورزى.
وصى گرامى كه سراپا گوش بود، در پایان هر بند، اطاعت و آمادگى خود را اعلام مى نمود. تا آن كه شمار وصایا به فرازى رسید كه شنیدن آن، بند از بند علىعلیهالسلام جدا كرد و آن جلوه عظمت و ناموس الهى را به لرزه در آورد و نقش بر زمین كرد. این بخش را از خود على مى شنویم:
... قسم به آن كه دانه را شكافت و به جانداران حیات بخشید، گفتار جبرییل را شنیدم كه به حبیب خدا چنین مى گفت:
«اى محمد، به على بگو كه حرمتت، كه حرمت خدا و رسول است، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد».
از شنیدن این سخن، فریادى كشیدم و بیهوش بر زمین افتادم پس (از آن كه به هوش آمدم) گفتم: یا رسول الله این وصیت را هم مى پذیرم. و بر تلخى هاى آن صبر مى كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنت هاى الهى ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگین شود. در برابر همه این ها شكیبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت و از او امید اجر و پاداش دارم و تا پیوستن به شما، در انجام دادن آن تلاش خواهم كرد(۳۱۰) .
۲۵۰- وعده پیامبر به علىعلیهالسلام
از فضالة بن ابى فضاله انصارى روایت است (ابوفضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در ركاب امیرالمؤمنینعلیهالسلام در صفین شهید شد) كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام در كوفه مریض شد، و من با پدرم به عبادت آن حضرت رفتیم.
پدرم به آن حضرت گفت: علت توقف شما در كوفه در بین عرب هاى جهینه چیست؟
به سوى مدینه رهسپار شو، اگر اجلت در رسید، اصحاب تو متصدى و مباشر تكفین و تغسیل تو مى گردند و بر تو نماز مى خوانند.
حضرت فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآله با من عهد و میثاق بسته كه از دنیا نروم مگر آن كه این جا از خون این جا خضاب گردد (یعنى محاسنش از خون سرش)(۳۱۱)
۲۵۱- بشارت بر شهادت
جنگ احد، یكى از صحنه هاى بزرگ رویایى حق و باطل بود. سپاه اسلام برابر سپاه كفر مى جنگیدند. جنگ پایان یافت. پیامبرصلىاللهعليهوآله و علىعلیهالسلام هر دو مجروح شدند. افرادى از برجستگان، مانند: حمزه سید شهیدان به شهادت رسیدند. علىعلیهالسلام غرق در خون، قهرمانى و جانبازى را به آخرین درجه اش رسانید و سپرى به بلنداى كوههاى سر به فلك كشیده براى پیامبرصلىاللهعليهوآله و اسلام بود. در عین حال وقتى كه پیكرهاى شهیدانى همچون: حمزه، مصعب، حنظله و... را دید، شوق شهادت او را رنج داد. هیجان زده و دگرگون شد كه چرا به مقام شهادت نایل نشده است؟
پیامبرصلىاللهعليهوآله این شور ملكوتى را در چهره علىعلیهالسلام مشاهده كرد و به علىعلیهالسلام فرمود:
( ابشر فان الشهادة من ورائك ) :
به تو بشارت باد كه سرانجام شهید شوى.
مدت ها از این ماجرا گذشت و یك روز علىعلیهالسلام همین بشارت را به پیامبرصلىاللهعليهوآله یادآورى كرد، پیامبرصلىاللهعليهوآله فرمود:
( ان ذالك لكذالك فكیف صبرك اذا ) :
آرى، قطعا چنین خواهد شد، ولى بگو بدانم در این هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است؟!
علىعلیهالسلام كه به مقام رضا، یعنى به درجه بالاتر از صبر رسیده بود در پاسخ به سئوال پیامبرصلىاللهعليهوآله عرض كرد:
( لیس هذا من مواطن الصبر، ولكن من مواطن البشرى ) :
چنین موردى از موارد صبر نیست، بلكه از موارد بشارت (و خشنودى) است. (یعنى اینجا جاى تبریك است نه تسلیت(۳۱۲) (۳۱۳) .)
۲۵۲- پیامبر به على مژده شهادت مى دهد
محمد بن عمر بن على از پدرش از جدش (امیرالمؤمنین) علیه السلام روایت كرده كه آن حضرت فرمود: چون آیه( اذا جاء نصر الله و الفتح ) «آن گاه كه یارى خدا و فتح فرا رسد... » بر پیامبرصلىاللهعليهوآله نازل شد به من فرمود: اى على به تحقیق نصر خداوند و فتح فرا رسیده، پس هرگاه كه دیدى مردم دسته دسته در دین خدا وارد مى شوند (و به آیین خداوندى مى گرایند) پس به حمد پروردگارت تسبیح كن و از او آمرزش بخواه كه خداوند پذیرنده توبه است.
اى على، خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤمنین واجب نموده چنان كه جهاد با مشركین را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.
عرض كردم: اى رسول خدا، آن فتنه اى كه خداوند جهاد درباره آن را بر ما واجب نموده كدام است؟
فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا اله الا الله و این كه من رسول خدا هستم مى دهند با این حال مخالف سنت من و طعنه زننده در دین من هستند.
عرض كردم: اى رسول خدا چرا باید با آنان بجنگیم، در حالى كه شهادت به لا اله الا الله و رسالت الهى شما مى دهند؟
فرمود: به جهت پدید آوردن مسایل بى سابقه و بدعت گزارى در دین، و جدا شدنشان از فرمان من، و حلال شمردن ریختن خون عترت من.
عرض كردم: اى رسول خدا، شما شهادت را به من مژده فرموده بودى، از خدا بخواه كه در این باره براى من شتاب كند.
فرمود: آرى، به تو مژده شهادت داده بودم، پس چگونه خواهى بود آن زمان كه محاسنت از خون سرت رنگین شود؟ - و با دست اشاره به سر و ریش من نمود -.
عرض كردم: اى رسول خدا، حال كه چنین مژده اى به من دادى(۳۱۴) ، دیگر جاى صبر نیست بلكه جاى مژدگانى و سپاس است.
فرمود: آرى، پس خود را براى جنگ و درگیرى آماده ساز، كه تو با امت من جنگ خواهى نمود.
عرض كردم: اى رسول خدا راه پیروزى (بر آنان) را به من بنما.
فرمود: چون گروهى را دیدى كه از هدایت به سوى گمراهى رو كرده اند، پس با آنان به جنگ برخیز (كه پیروزى از آن توست)، زیرا كه هدایت از جانب خدا، و گمراهى از سوى شیطان است.
اى على، همانا هدایت، پیروى فرمان خداست نه پیروى از هواى نفس و دلخواه خود، و گویا با گروهى رو به رو هستى كه قرآن را تاءویل و توجیه نموده، و به شبهات (و مسایل قابل توجیه و چند پهلو) چنگ زده، و شراب را به نام آب انگور، و كم فروشى را با (اداى) زكات(۳۱۵) ، و رشوه را به نام هدیه و پیش كش حلال مى شمرند.
عرض كردم: اى رسول خدا، این مردم چگونه اند؟ آیا مرتد و برگشتگان از دین اند یا اهل فتنه و آزمایش؟
فرمود: آنان اهل فتنه اند، متحیر و سرگردان در آن گردش مى كنند تا عدل گریبانگیرشان شود.
عرض كردم: اى رسول خدا، عدل از جانب ما یا از سوى غیر ما؟
فرمود: بلكه از جانب ما، خداوند (دین را) به دست ما گشوده، و به دست ما پایان بخشد، و به واسطه ما خداوند میان دل ها پس از شرك آورى مهر و دوستى انداخت، و به واسطه ما نیز میان دل ها پس از فتنه مهر و دوستى اندازد.
عرض كردم: سپاس خدا را بدان چه كه از فضل خویش به ما ارزانى داشته است(۳۱۶) .
۲۵۳- خبر از رنگین شدن محاسن از خون سر
پیش از آن كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در غزوه خندق عمرو بن عبدود را بكشد، او ضربتى بر سر آن حضرت زد كه سر مباركش شكافته شد، علىعلیهالسلام آن ملعون را به جهنم فرستاد، به خدمت حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله مراجعت نمود، آن حضرت به دست مبارك آن جراحت را بست و به دهان معجز نشان خود بر آن جراحت دمید، در همان لحظه بهبود یافت، پس فرمود: من كجا خواهم بود هنگامى كه ریش تو را به خون سرت رنگین مى كنند(۳۱۷) .
۲۵۴- خبر شهادت امام در ماه رمضان
عصر پیامبرصلىاللهعليهوآله بود، چند روز به ماه مبارك رمضان مانده بود، پیامبرصلىاللهعليهوآله مسلمانان را به مسجد دعوت كرد، و در حضور مردم در عظمت و شاءن ماه رمضان سخنرانى نمود، از جمله فرمود: «شیطان ها در این ماه، در بند زنجیرها هستند، از درگاه خداوند بخواهید كه آنها را بر شما مسلط نكند».
امیرمؤمنان علىعلیهالسلام از میان جمعیت برخاست و عرض كرد: «اى رسول خدا در این ماه، بهترین اعمال چیست؟ »
پیامبرصلىاللهعليهوآله در پاسخ فرمود:( یا ابا الحسن افضل الاعمال فى هذا الشهر، الورع عن محارم الله عزوجل ) «اى ابوالحسن! بهترین اعمال در این ماه، پرهیز از محرمات خدا است».
سپس آن حضرت گریه كرد.
علىعلیهالسلام عرض كرد: «اى رسول خدا چرا گریه مى كنى؟ »
پیامبرصلىاللهعليهوآله فرمود: «گریه ام به خاطر حادثه ناگوارى است كه در همین ماه بر تو وارد مى شود، گویا مى بینم كه تو در نماز هستى، و شخصى كه شقى ترین فرد از گذشتگان و آیندگان است، و همپایه كشنده ناقه حضرت صالحعلیهالسلام مى باشد(۳۱۸) با ضربت خود بر فرق تو مى زند، و محاسنت را با خون سرت رنگین مى كند».
علىعلیهالسلام عرض كرد:( یا رسول الله و ذلك فى سلامة من دینى ) «اى رسول خدا! آیا این حادثه هنگام سلامت دینم رخ مى دهد! ».
پیامبر فرمود:( فى سلامة فى دینك ) «آرى هنگامى كه از نظر دینى، از هرگونه انحراف، سالم هستى، این حادثه رخ مى دهد».
آن گاه پیامبرصلىاللهعليهوآله در حضور جمعیت فرمود: «اى على! كسى كه تو را بكشد، مرا كشته است، و كسى كه با تو دشمنى كند با من دشمنى نموده است، كسى كه به تو ناسزا بگوید به من ناسزا گفته است، زیرا تو همچون جان من هستى، روح تو روح من است، و سرشت تو سرشت من است، خداوند متعال من و تو را آفرید و برگزید، و مرا براى نبوت، و تو را براى امامت، انتخاب كرد، كسى كه امامت، انتخاب كرد، كسى كه امامت تو را انكار كند، نبوت مرا انكار نموده است، اى على!
تو وصى من، و پدر فرزندانم، و شوهر دخترم، و جانشین من در میان امتم، هنگام زندگى من و بعد از رحلت من مى باشى، فرمان تو فرمان من، و نهى تو نهى من است، سوگند به خداوندى كه مرا به نبوت مبعوث كرد، و مرا به عنوان بهترین خلق خدا برگزید، تو حجت خدا بر خلقش هستى، و امین اسرار او، و خلیفه او بر بندگانش مى باشى(۳۱۹) ».
۲۵۵- خبر از شقى ترین فرد
روزى پیامبرصلىاللهعليهوآله به علىعلیهالسلام فرمود:
( یا على اشقى الاولین عاقر الناقة، و اشقى الاخرین قاتلك - و فى روایة - من یخضب هذه من هذا ) .
«اى على! شقى ترین پیشینیان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت، و شقى ترین فرد از آخرین قاتل تو است - و روایتى آمده: و او كسى است كه این را با آن رنگین كند (اشاره به این كه محاسنت را با خون فرق سرت خضاب كند(۳۲۰) (۳۲۱) )
۲۵۶- پیشگویى پیامبرصلىاللهعليهوآله از شهادت خود و امامان
پیامبرصلىاللهعليهوآله فرمود: اى مردم، آن گاه كه من شهید شدم علىعلیهالسلام نسبت به شما از خودتان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه علىعلیهالسلام به شهادت رسید پسرم حسنعلیهالسلام نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه پسرم حسنعلیهالسلام به شهادت رسید پسرم حسینعلیهالسلام نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و آن گاه كه پسرم حسینعلیهالسلام به شهادت رسید پسرم على بن الحسین نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و با امر او آنان را اختیار نیست».
سپس حضرت رو به على كرد و فرمود: یا على، به زودى او را مى بینى، از من به او سلام برسان».
وقتى او به شهادت رسید، پسرش محمد نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است. و تو اى حسینعلیهالسلام او را درك مى كنى، از من به او سلام برسان. سپس در نسل محمد مردانى یكى پس از دیگرى خواهند بود كه با امر آنان براى مردم اختیارى نیست.
حضرت این مطلب را سه مرتبه تكرار كرد فرمود: «هیچ كدام از آنان نیست مگر آن كه نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و با امرشان آنان را اختیارى نیست.
همه آنان هدایت كننده و هدایت شده اند و آنان نه نفر از فرزندان حسینعلیهالسلام هستند».
امیرالمؤمنینعلیهالسلام برخاست و در حالى كه گریه مى كرد عرض كرد: پدر و مادرم فدایت اى پیامبر خدا، آیا تو هم كشته مى شوى؟
فرمود: آرى، من با سم از دنیا مى روم و شهید مى شوم، و تو با شمشیر كشته مى شوى و محاسنت از خون سرت رنگین مى شود، و پسرم حسنعلیهالسلام با سم كشته مى شود، و پسرم حسینعلیهالسلام با شمشیر كشته مى شود، او را طغیانگر پسر، زنازاده پسر زنازاده، منافق پسر منافق مى كشد(۳۲۲) .
۲۵۷- اخبار پیامبر از طول عمر على
سلیم مى گوید: ابوذر و سلمان و مقداد برایم نقل كردند، و سپس از علىعلیهالسلام شنیدم. آنان گفتند:
مردى بر على بن ابى طالبعلیهالسلام فخر نمود. پیامبرصلىاللهعليهوآله به علىعلیهالسلام فرمود: اى على، تو بر همه عرب فخر كن، كه تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستى. تو خودت و نَسَبت و همسرت و فرزندانت و عمویت از همه بزرگوارترید. تو در تقدیم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردبارى از همه كامل تر، و در اسلام از همه پیش تر و از نظر علم از همه بالاتر هستى.
تو كتاب خدا را از همه بهتر قرائت مى كنى و سنت هاى الهى را از همه بهتر مى دانى.
قلب تو در روز جنگ از همه شجاع تر، و دست تو بخشنده تر است. در دنیا از همه زاهدتر و در تلاش و كوشش از همه شدیدتر و در اخلاق از همه نیكوتر و در زبان از همه راستگوترى، و محبوب ترین مردم نزد خدا و من هستى.
تو بعد از من سى سال خواهى ماند، كه خدا را عبادت مى كنى و بر ظلم قریش صبر مى نمایى، و آن گاه كه یارانى یافتى در راه خداى عزوجل با آنان به جهاد برمى خیزى. براى تاءویل قرآن با ناكثین و قاسطین و مارقین از این امت جنگ مى نمایى همان طور كه همراه با من براى تنزیل آن جنگیدى.
سپس به شهادت كشته مى شوى، و محاسنت با خون سرت خضاب مى شود. قاتل تو در كینه نسبت به خداوند و دورى از خدا و از من همچون پى كننده شتر (صالح) و همچون قاتل یحیى بن زكریا و فرعون ذوالاوتاد (صاحب میخ ها) خواهد بود(۳۲۳) .
۲۵۸- درك فیض شهادت در آینده
در جنگ احد پس از آن كه آن همه رشادت هاى بى نظیر را انجام داد و هشتاد جراحت سنگین بر بدنش وارد شد و بدنش غرق در خون بود، پیامبر به او فرمود: كسى كه در راه خدا متحمل سختى مى شود، بر خداوند است كه ثواب عظیم بر او كرامت نماید.
حضرت امیرعلیهالسلام با شنیدن این جملات گریست و عرض كرد: خدا را شكر مى كنم كه به شما پشت نكردم ولى ناراحتم كه چرا به شهادت نرسیدم! پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله فرمود: انشاءالله بعد از این به فیض شهادت نیز نایل خواهى شد(۳۲۴) .
۲۵۹- آگاهى پیامبر از مدفن علىعلیهالسلام
روزى رسول اكرمصلىاللهعليهوآله به امیرالمؤمنینعلیهالسلام گفت: یا على! حق تعالى محبت ما را بر آسمان ها و زمین عرضه كرد، پس اول مكانى كه از آسمان ها اجابت كرد آسمان هفتم بود، حق تعالى او را زینت داد به عرش و كرسى؛ بعد از آن آسمان چهارم اجابت نمود، او را زینت بخشید به بیت المعمور؛ پس آسمان اول اجابت نمود، آن را به ستاره ها تزیین كرد؛ سپس زمین حجاز اجابت نمود، آن را به خانه كعبه مزین گردانید؛ بعد از آن زمین شام اجابت كرد، آن را به بیت المقدس زینت داد؛ پس از آن زمین اجابت نمود، آن را به قبر من مشرف گردانید، سپس زمین كوفه اجابت كرد، آن را به قبر تو شرف داد یا على.
پس حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام گفت: یا رسول الله آیا من در كوفه عراق مدفون خواهم شد؟ فرمود: بلى یا على، شهید خواهى شد در بیرون كوفه و مدفون خواهى گردید در مابین غریین در مابین تل هاى سفید، تو را بدبخت ترین مرد از این امت عبدالرحمن بن ملجم مى كشد، پس سوگند یاد مى كنم به حق آن خداوندى كه مرا به پیغمبرى فرستاده است كه پى كننده ناقه صالح نزد حق تعالى گناهانش از او بیشتر نیست(۳۲۵) .
۲۶۰- علىعلیهالسلام خضاب نمى كرد
حفص اعور گوید: «از امام صادقعلیهالسلام درباره خضاب (رنگ كردن) موى سر و صورت سئوال شد، فرمود: خضاب سنت است.
گفتم: چرا امیرالمؤمنین خضاب نمى كرد؟
فرمود: براى این كه پیامبرصلىاللهعليهوآله به او فرموده بود، به همین زودى، موى صورتت از خون فرق سرت (به شمشیر ابن ملجم مرادى) خضاب مى شود. »
حنال گوید: «من و پدرم و جدم و عمویم در مدینه به حمامى وارد شدیم، و مرد دیگرى نیز در حمام بود. آن مرد از جدم پرسید: اى پیر مرد! چرا خضاب نمى كنى؟ عرض كرد: كسى را دیدم از من و تو بهتر بود و خضاب نمى كرد.
آن مرد ناراحت شد و فرمود: آن چه كسى بود كه از من بهتر بود؟
جدم گفت: او على بن ابى طالبعلیهالسلام بود، من او را درك كردم خضاب نمى كرد.
آن مرد را پایین افكند و بعد فرمود: راست مى گویى اى پیرمرد! اگر خضاب كنى همانا رسول خدا خضاب مى كرد و او بالاتر از على بن ابى طالب است، و اگر ترك خضاب كنى اقتدا به علىعلیهالسلام نموده اى. »
حنال گوید: «چون از حمام بیرون آمدیم، پرسیدیم: این مرد چه كسى بود؟ گفتند: او زین العابدین، امام چهارم با فرزندش، امام باقرعلیهالسلام بود(۳۲۶) (۳۲۷) ».
بخش دوم: خبر دادن علىعلیهالسلام از شهادت خود
۲۶۱- اگر مى دانستم كه تو قاتل منى تو را نمى كشتم
علىعلیهالسلام پس از پیروزى بر خوارج به كوفه آمد و به مسجد رفت، پس از خواندن دو ركعت نماز بر فراز منبر رفت، به جانب فرزندش امام حسنعلیهالسلام نظرى افكند و فرمود:
( یا ابا محمد كم مضى من شهرنا هذا فقال ثلث عشرة یا امیرالمؤمنین ) اى ابامحمد چه قدر از این ماه گذشته است؟
جواب داد: ۱۳ روز یا امیرالمؤمنینعلیهالسلام
علىعلیهالسلام رو به جانب امام حسینعلیهالسلام كرد و فرمود:( یا ابا عبدالله كم بقى من شهرنا هذا؟ فقال الحسین: سبع عشرة یا امیرالمؤمنین ) : اى ابا عبدالله چقدر از این ماه مانده است؟
امام حسین گفت: ۱۷ روز باقى مانده است یا امیرالمؤمنین.
سپس حضرت( فضرب بیده على لحیته و هى یومئذ بیضاء فقال و الله لیخضبها بدمها اذا انبعث اشقیها ) سپس دست خود را به ریش خود كه در آن روز سفید شده بود زد و فرمود: این ریش با خون سرم رنگین خواهد شد هنگامى كه آن شقى بیاید. و این شعر را قرائت مى فرمود:
ارید حیاته و یرید قتلى |
عذیرك من خلیلك من مراد |
در این مجلس ابن ملجم حاضر بود و این كلمات را مى شنید و تا امیرالمؤمنین علىعلیهالسلام از منبر فرود آمد ابن ملجم برخاست و با عجله خود را نزد علىعلیهالسلام رسانید و عرض كرد: یا امیرالمؤمنینعلیهالسلام من حاضرم و دست چپ و راست من با من است دستور بده تا دست هاى مرا از تن من جدا كنند و اگر مى خواهى دستور فرمایید سر از بدن من جدا كنند.
( فقال على و كیف اقتلك و لا ذنب لك و لو اعلم انّك قاتلى لم اقتلك و لكن هل كانت لك حاضنة یهودیة فقالت لك یوما من الایام یا شقیق عاقر ناقة ثمود ) .
علىعلیهالسلام فرمود: چگونه ترا بكشم در حالى كه جرمى ندارى و اگر چنان چه هم مى دانستم كه قاتل من هستى تو را نمى كشتم لكن بگو ببینم آیا از یهودان، زنى حاضنه نزد تو بود و روزى از روزها تو را (اى برادر كشنده شتر) خطاب نمود؟
در این جا ابن ملجم عرض كرد: آرى چنین بود.
علىعلیهالسلام بعد از این، سخنى نگفت و بر مركب خویش سوار شده به طرف منزل خود رفت(۳۲۸) .
۲۶۲- خبر دادن علىعلیهالسلام از شهادت خود
عامر بن واثله گفت: زمانى كه خلافت ظاهرى به امیرالمؤمنین علىعلیهالسلام رسید، مردم را براى بیعت با خود جمع كرد و از جمله كسانى كه قصد بیعت با آن جناب را داشت عبدالرحمن ابن ملجم مرادى بود، چون به عنوان بیعت با آن حضرت حضور پیدا كرد، حضرت دو مرتبه یا سه مرتبه او را اجازه بیعت نداد پس از آن با كمال ناراحتى براى بیعت دست دراز كرد.
علىعلیهالسلام در آن هنگام فرمود: چه موضوعى مانع شده كه بدبخت ترین این امت بیاید و اراده شوم خود را عملى سازد. سوگند به كسى كه جان من در تصرف اوست به زودى محاسنم را از خون سرم رنگین خواهند كرد.
ابن ملجم چون از بیعت آسوده شد، برگشت. حضرت امیرعلیهالسلام به این شعر مترنم شده فرمود:
اشدد حیازیمك للموت |
فان الموت لاقیكا |
|
و لا تجزع من الموت |
اذا حل بوادیكا |
|
كما اضحك الدهر |
كذلك الدهر یبكیكا |
خود را براى استقبال از مرگ آماده كن و بدان كه به زودى او تو را درمى یابد از مرگ نترس و از ورود او اندوهناك مباش زیرا همان طور كه روزگار تو را مى خنداند به همان گونه مى گریاند(۳۲۹) .
۲۶۳- بیچارگى ابن ملجم
معلى بن زیاد گفته پسر ملجم حضور امیرالمؤمنین رسیده عرض كرد: به مركب سوارى محتاجم. حضرت به او نگاهى كرده فرمود: تو عبدالرحمن بن ملجم مرادى هستى؟
گفت: آرى. باز هم همین پرسش را كرد و همان پاسخ را شنید، آن گاه به غزوان فرمود: اسب اشقرى را به او بده. چون ابن ملجم سوار بر آن اسب شد و دهانه اش را به دست گرفت و رفت، حضرت این شعر را خواند... یعنى من مى خواهم كه به او عطا و بخشش كنم و او عزم كشتن مرا دارد، با این تفاوت در مرام و مسلك هیچ كس او را معذور و بى گناه نخواهد شناخت.
او گفت: زمانى كه ابن ملجم با شمشیر بر فرق علىعلیهالسلام زد، او را دستگیر نموده حضور حضرت امیرعلیهالسلام آوردند حضرت به او توجه كرده فرمود: سوگند به خدا آن همه احسان هایى را كه نسبت به تو انجام مى دادم با توجه به این بود كه مى دانستم كشنده منى و با تو این گونه معامله مى كردم تا موقعیت خود و بیچارگى تو را در پیشگاه خدا ثابت نمایم(۳۳۰) .
۲۶۴- قاتل من، شخصى بى نسب و نام
در جنگ جمل، علىعلیهالسلام بدون اسلحه به میدان رفت و زبیر را طلبید و با او اتمام حجت نمود و سپس به صف سپاه اسلام بازگشت.
یارانش به آن حضرت عرض كردند: «زبیر، یكه سوار قریش است و قهرمان جنگ مى باشد، و تو دلاورى او را به خوبى مى دانى، پس چرا بدون شمشیر و زره و سپر و نیزه، به سوى میدان رفتى؟! در حالى كه زبیر، خود را غرق در اسلحه نموده بود».
امام علىعلیهالسلام در پاسخ فرمود: «او قاتل من نیست، بلكه قاتل من، مردى بى نام و نشان، و بى ارزش و نكوهیده نسب است، بى آن كه به میدان دلیران آید، از روى غافل گیرى، خواهد كشت (یعنى او تروریست است»)
واى بر او كه بدترین مردم این جهان است، دوست دارد مادرش در سوگواریش بنشیند، او همانند «احمر» پى كننده ناقه حضرت ثمود است، كه این دو در یك خط هستند(۳۳۱) . منظور حضرت، ابن ملجم ملعون بود، و آن حضرت در این گفتار خبر از شهادت خود داد.
۲۶۵- قاتل علىعلیهالسلام از یهود
مردى از قبیله مزینه گفت: من در خدمت حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام نشسته بودم، گروهى از قبیله مراد به خدمت آن حضرت آمدند و ابن ملجم در میان ایشان بود، پس آن گروه گفتند: یا امیرالمؤمنین! ابن ملجم را ما با خود نیاورده ایم، بدون اختیار ما، او با ما آمد و ما مى ترسیم كه به شما آسیبى بزند، و بر تو مى ترسیم از او.
حضرت به آن ملعون گفت: بنشین و نگاه طولانى به روى او كرد و او را سوگند داد كه آنچه از تو مى پرسم راست بگو. پس فرمود: آیا تو نبودى در میان جمعى از كودكان، در كودكى با ایشان بازى مى كردى و هر گاه تو را از دور مى دیدند مى گفتند: آمد فرزند چراننده سگ ها؟ آن ملعون گفت: بلى. حضرت فرمود: چون به سن جوانى رسیدى از جلوى راهبى گذشتى به تو نگاه تندى كرد و گفت: اى شقى تر از پى كننده ناقه صالح.
گفت: بلى چنان بود.
باز حضرت فرمود: مادر تو، تو را خبر نداد كه در حیض به تو حامله شده بود؟
چون آن ملعون آن را شنید اضطرابى در سخنش به هم رسید و آخر گفت: مادرم مرا چنین خبر داد.
پس حضرت فرمود: شنیدم از رسول خداصلىاللهعليهوآله كه كشنده تو شبیه است به یهود بلكه از یهود است(۳۳۲) (۳۳۳) .
۲۶۶- نظر كنید به قاتل من
زمانى كه محمد بن ابى بكر گروهى از اشراف مصر را به خدمت حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرستاد، عبدالرحمن بن ملجم در میان ایشان بود، نامه اى كه اسامى ایشان در آنجا نوشته شده بود در دست او بود، چون حضرت نامه را گرفت و نام ها را خواند، به نام آن ملعون رسید فرمود كه، تویى عبدالرحمن؟ گفت: بلى.
حضرت امیرالمؤمنین فرمود: لعنت خدا بر عبدالرحمن باد.
آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین من تو را دوست مى دارم.
حضرت فرمود: دروغ مى گویى به خدا سوگند كه مرا دوست نمى دارى، پس او سه مرتبه قسم خورد بر دوستى آن حضرت، و حضرت سه مرتبه سوگند یاد كرد كه مرا دوست نمى دارى.
آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین سه مرتبه سوگند یاد كردم كه تو را دوست دارم باور نمى كنى.
حضرت فرمود: واى بر تو، حق تعالى ارواح را دو هزار سال پیش از بدن ها خلق كرد، ایشان را در هوا ساكن گردانید، پس آنها كه در عالم ارواح با یكدیگر الفت گرفته اند و یكدیگر را شناخته اند، در این عالم با یكدیگر موافقت و محبت دارند؛ و آنها كه در آن عالم با یكدیگر الفت نداشته اند، در این عالم با یكدیگر الفت ندارند؛ روح من روح تو را نمى شناسند و در عالم ارواح با تو الفت نداشته است.
چون آن ملعون پشت كرد، حضرت فرمود: اگر كسى خواهد كه نظر كند به قاتل من، نظر كند به این مرد.
بعضى از حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین چرا او را نمى كشى؟
فرمود: بسیار عجیب است مى گویید كه من كسى را بكشم كه هنوز مرا نكشته است(۳۳۴) .
۲۶۷- قاتل من هموست!
وقتى كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام از مردم بیعت مى گرفت، عبدالرحمن بن ملجم مرادى آمد كه با آن حضرت بیعت كند، حضرت قبول بیعت او ننمود تا آنكه سه مرتبه به خدمت آن حضرت آمد، در مرتبه سوم با حضرت بیعت كرد. چون پشت كرد، حضرت بار دیگر او را طلبید و به او سوگند داد كه بیعت نشكند و عهدهاى محكم از او گرفت. چون روانه شد، باز او را طلبید بار دیگر بر او تاءكید كرد، آن ملعون گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه با من كردى با دیگران نكردى؟ حضرت شعرى خواند كه مضمونش این است كه: من به او بخشش مى نمایم و نیكى مى كنم، و او اراده قتل من دارد، چه بد یارى است قبیله مراد، پس فرمود: برو ابن ملجم به خدا سوگند مى دانم كه وفا به عهدهاى خود نخواهى كرد.
پس حضرت اسب نیكویى به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى خواند كه مضمونش همان بود، چون او پشت كرد، فرمود: به خدا سوگند این ملعون كشنده من خواهد بود، گفتند: یا امیرالمؤمنین ما را دستورى ده كه او را بكشیم، حضرت دستورى نداد(۳۳۵) .
۲۶۸- مرگ در كمین من است
در احادیث معتبره وارد شده است كه چون حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام از نافرمانى و نفاق و كفر اصحاب خود ناراحت شد و لشكر معاویه بر اطراف و نواحى ملك آن حضرت غارت مى آوردند و اصحاب آن حضرت به او یارى نمى نمودند، بر منبر رفته و فرمود: به خدا سوگند دوست دارم كه حق تعالى مرا از میان شما بردارد و در ریاض رضوان جا دهد، مرگ به همین زودى ها در كمین من است، پس فرمود: چه مانع شده است بدبخت ترین فرد این امت را كه محاسن مرا از خون سرم خضاب كند، این خبرى است كه پیغمبر بزرگوار مرا به آن خبر داده است، پس فرمود: خداوندا من از ایشان به تنگ آمده ام و ایشان از من به تنگ آمده اند، و من از ایشان ملال یافته ام و ایشان از من ملال یافته اند، خداوندا مرا از ایشان راحت و ایشان را مبتلا كن به كسى كه مرا یاد كنند(۳۳۶) .
۲۶۹- قاتل من، ابن ملجم فاجر و ملعون
روزى حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام داخل حمام شد، شنید كه صداى حضرت امام حسن و امام حسینعلیهالسلام بلند شد، حضرت فرمود: چه اتفاقى افتاد پدر و مادرم فداى شما باد؟ گفتند: این ستمگر ملعون ابن ملجم به دنبال شما آمد، ترسیدیم كه آسیبى به شما بزند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه كشنده من به غیر او نخواهد بود(۳۳۷) .
۲۷۰- شقى ترین اشقیا
در كتاب كشف الغمه و مناقب ابن شهر آشوب مذكور است كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در كوفه دچار مریضى شد، جمعى به عیادتش رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین ما در این عارضه بر تو مى ترسیم، حضرت فرمود: اما من مى ترسم زیرا كه شنیده ام از پیغمبر صادق و مصدق كه فرمود: شقى ترین امت جفت پى كننده ناقه صالح ضربتى بر سر من خواهد زد و محاسن مرا رنگین خواهد كرد.
به روایت دیگر گفتند: یا امیرالمؤمنین چرا از میان این منافقان به در نمى روى كه خود را به مدینه حضرت رسول اللهصلىاللهعليهوآله برسانى و در جوار آن حضرت مدفون شوى؟
فرمود كه: پیغمبر مرا خبر داده است كه در این شهر شهید خواهم شد، و در پشت این شهر مدفون خواهم گردید(۳۳۸) .
۲۷۱- آگاهى علىعلیهالسلام از شهادت خود
مردى از علماى یهود خدمت علىعلیهالسلام آمد و از مسئله اى چند سئوال نمود، از جمله پرسید: وصى پیغمبر شما بعد از او چند سال خواهد زیست؟
فرمود: سى سال.
گفت: بگو سرانجام خواهد مرد یا كشته خواهد شد؟ فرمود: بلكه كشته خواهد شد، و ضربتى بر سر او خواهند زد كه ریش او از خون او خضاب شود، یهودى گفت: به خدا سوگند راست گفتى من چنین خوانده ام در كتابى كه موسى املاء كرده است و هارون نوشته است(۳۳۹) .
۲۷۲- بدبخت ترین مردم
روزى حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام بر منبر فرمود: اى گروه مردم! حق بر باطل غالب گردید و به زودى بر خواهد گشت و باطل بر حق غالب خواهد شد، پس فرمود: كجاست بدبخت ترین امت كه ضربتى بر سر من زند و محاسنم را از آن رنگین كند(۳۴۰) .
۲۷۳- خبر دادن از آخرین پلید
ابن بابویه به سند معتبر روایت كرده است كه: مردى از علماى یهود به خدمت حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام آمد در هنگامى كه آن حضرت از جنگ خوارج نهروان مراجعت نموده بود، پرسید كه: یا على تویى وصى پیغمبر آخرالزمان؟
فرمود: بلى.
یهودى گفت: بر وصى هر پیغمبرى هفت بلیه و امتحان وارد مى شود در حیات پیغمبر، و هفت بلیه بعد از وفات آن پیغمبر، تو بگو كه آیا نسبت به تو هم واقع شده است؟
چون آن حضرت آن بلیه ها و امتحان ها را بیان فرمود، اصحاب آن حضرت همه حاضر بودند و همه تصدیق نمودند.
بعد از آن فرمودند: یكى دیگر از بلیه هاى من مانده و نزدیك است كه آن بلیه بر من وارد شود، پس آن یهودى به گریه آمد، و اصحاب آن حضرت به فغان آمدند و گفتند: یا على! آن خصلت آخر را بیان فرما؟
حضرت اشاره به ریش مبارك خود نمود فرمود: بلیه آخر آن است كه این ریش از خون این موضع تر خواهد شد و اشاره به سر مبارك خود نمود.
چون حضرت این خبر وحشت آور را فرمود، صداهاى مردم در مسجد به گریه بلند شد، شیون مردم به حدى رسید كه در كوفه هیچ خانه نماند مگر آنكه اهلش از ترس آن صدا بیرون دویدند. آن یهودى در همان ساعت بر دست آن حضرت مسلمان شد، پیوسته در خدمت آن حضرت بود تا آنكه آن حضرت به درجه شهادت فایز گردید، و ابن ملجم را گرفتند و به خدمت امام حسنعلیهالسلام آوردند، در آن وقت آن یهودى حاضر بود و مردم بر دور امام حسنعلیهالسلام جمع شده بودند، و آن ملعون را در پیش آن حضرت بازداشته بودند، پس آن یهودى به آن حضرت گفت: اى ابومحمد بكش این لعین را خدا او را بكشد، به درستى كه من خوانده ام در كتابى كه بر حضرت موسى نازل شده است كه این بدبخت گناهش بزرگتر است از پسر آدم كه برادر خود را كشت، و از قدار پى كننده ناقه صالح(۳۴۱) .
۲۷۴- شكایت از سستى یاوران
روزى حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام نماز صبح را در مسجد ادا نمود، مشغول تعقیب گردید تا آفتاب یك نیزه بلند شد، پس رو به جانب مردم گردانید فرمود: به خدا سوگند كه من پیشتر گروهى چند را مى یافتم كه شب ها عبادت حق تعالى را مى كردند، و گاه پاهاى خود را با ایستادن به عقب مى افكندند، و گاه پیشانى هاى خود را بر زمین براى خدا مى گذاشتند، چنان عبات خدا مى كردند كه گویا صداى آتش جهنم در گوش هاى ایشان بود، چون نزد ایشان خدا را یادى مى كردند، مانند درخت از ترس حق تعالى مى لرزیدند. با این احوال گمان مى كردند كه شب را به غفلت به سر آورده اند، بعد از این سخن كسى آن حضرت را خندان ندید تا به درجه شهادت رسید(۳۴۲) .
۲۷۵- شناختن قاتلخود
علىعلیهالسلام به دروازه بان كوفه امر كرد كه هر كس داخل كوفه مى شود اسم او را بنویسد، پس اسم مردمانى كه به شهر كوفه مى آمدند نوشته مى شد.
چون اسامى را خدمت حضرت آوردند و اسامى آنها را خواند همین كه بر اسم ابن ملجم رسید انگشت مبارك را بر آن اسم گذاشت و فرمود خدا تو را بكشد(۳۴۳) .
۲۷۶- نزدیك شدن امر الهى
حضرت علىعلیهالسلام در ماه مبارك رمضان كه در آن ماه به ریاض رضوان انتقال نمود، بر منبر فرمود: امسال به حج خواهید رفت، و من در میان شما نخواهم بود، و در آن ماه یك شب در خانه امام حسنعلیهالسلام و یك در شب خانه امام حسینعلیهالسلام و یك شب در خانه زینب دختر خود كه در خانه عبدالله بن جعفر بود افطار مى نمود و زیاده از سه لقمه طعام تناول نمى نمود، از سبب آن حالت از آن حضرت پرسیدند، فرمود: امر خدا نزدیك شده است یك شب یا دو شب بیش نمانده است، مى خواهم چون به رحمت حق واصل شدم شكم من از طعام پر نباشد(۳۴۴) .
۲۷۷- دادن خبر شهادت
علىعلیهالسلام پیش از شهادتش از قضیه ناگوار شهادت خود اطلاع داد و معلوم كرد با ضربتى كه بر سر او وارد مى آید و محاسنش را خونین مى كند از دنیا رحلت فرماید و حضرتش از این معنى با الفاظ مختلفى كه ذیلا اشاره مى شود اطلاع داده:
سوگند به خدا محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد.
سوگند به خدا محاسنم به خون سرم رنگین مى شود و چه امرى شقى و بدبخت ترین امت را از انجام كار زشتش باز مى دارد كه نمى آید محاسن مرا خون آلود بسازد.
چه امرى باعث شده كه بدبخت ترین امت نیاید و محاسنم را به خون سرم رنگین سازد.
ماه رمضان كه سید ماه ها و آغاز سال است فرا مى رسد و آسیاى سلطنت در آن ماه به چرخ در مى آید و همه شما با یك طریقه و مرام به حج بیت الله خواهید رفت و نشانه آن است كه من در میان شما نمى باشم.
۲۷۸- بستن پیمان شهادت با خدا
جعد بن بعجه كه یكى از خوارج بود به علىعلیهالسلام عرض كرد از خدا بترس براى آن كه خواهى مرد، فرمود: نه چنین است بلكه من به ضربتى دنیا را وداع خواهم گفت كه محاسنم از خون سرم خضاب خواهد شد و پیمان هم چنان بر این پیمانه شده و كسى كه افترا زند زیانكار است.
۲۷۹- خبر از نوحه گرى ها
در آخر شب نوزدهم كه خواست از خانه به مسجد برود مرغابى ها اطراف او را گرفته به روى او صیحه مى زدند. خواستند آنها را دور كنند، فرمود: دست از آن ها بردارید كه به نوحه گرى پرداخته اند(۳۴۵) .
۲۸۰- خبر علىعلیهالسلام از شهادت جویریه
جویریة بن مسهر كنار خانه علىعلیهالسلام آمد پرسید: امیرالمؤمنینعلیهالسلام كجاست؟ گفتند: خوابیده است، صدایش را بلند كرده گفت: اى خوابیده از جاى برخیز سوگند به كسى كه جان من در دست تواناى اوست چنان چه خود پیش از این به ما اطلاع داده اى ضربتى بر سرت زنند كه محاسنت را از خون سرت خضاب سازد، علىعلیهالسلام صداى او را شناخته فرمود: جویریه پیش بیا تا سخنى با تو بگویم، چون نزدیك آمد، فرمود: به حق كسى جان من در تصرف اوست تو را نیز به حضور بدكردار پرخور پست فطرتى خواهند برد و او دستور مى دهد دست و پاى تو را ببرند و در زیر درخت بسیار بلندى به دار زنند، روزگارى از این قضیه گذشت تا در زمان معاویة بن ابى سفیان كه زیاد به ولایت رسید دست و پاى او را برید و او را در زیر درخت بسیار دراز پسر مكعبر به دار آویخت(۳۴۶) .
۲۸۱- خبر دادن از شهادت به دخترش
اسماعیل بن زیاد گوید: ام موسى كنیز علىعلیهالسلام و سرپرست دخترش فاطمه به من گفت: از علىعلیهالسلام شنیدم به دخترش ام كلثوم مى فرمود: دختر من به زودى از مصاحبت من محروم خواهى شد و طولى نمى كشد از میان شما مى روم.
ام كلثوم پرسید: به چه دلیل چنین فال بدى مى زنید و ما را داغدار مى سازید؟
فرمود: رسول خدا را در خواب دیدم كه گرد و غبار را از چهره من پاك مى كرد و مى فرمود گرفتارى هاى دنیا از تو برداشته شد و تیر قضا به هدف مقصود رسید.
نامبرده گوید: سه شبانه روز نگذشته بود كه حادثه ضربت خوردن امیرالمؤمنینعلیهالسلام واقع گردید. ام كلثوم از این پیشآمد ناراحت شده داد مى زد و فریاد مى كرد، امیرالمؤمنینعلیهالسلام او را ساكت كرده مى فرمود: دختر من گریه مكن آرام مباش هم اكنون پیغمبر خدا را مى بینم با دست به جانب من اشاره مى كند و مى فرماید: یا على به جانب ما بیا كه آن چه در نزد ماست براى تو بهتر است از ماندن در دنیا(۳۴۷) .
۲۸۲- «رجال صدقوا» كیانند؟
در یكى از روزها كه حضرت علىعلیهالسلام بر بالاى منبر كوفه بود، یكى از حاضران پرسید آیه «رجال صدقوا... » درباره چه كسانى و در فضیلت كدام یك از مسلمانان نازل شده است؟
حضرت علىعلیهالسلام در پاسخ او، فرمود: این آیه در شاءن من و عمویم (حمزه) و پسر عمویم (عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب) نازل شده است، (عبیدة) و (حمزه) به ترتیب در جنگ بدر و احد به شهادت نایل آمدند و به حضور حق تعالى رسیدند و من كه اكنون باقى هستم در انتظار آن هنگامى مى باشم كه بدبخت ترین مردم از جاى برخیزد و محاسن مرا به خون سرم رنگین كند! و اضافه كرد: این پیش آمد موافق با پیمانى است كه حبیب من، ابوالقاسمصلىاللهعليهوآله آن را از من تعهد گرفته است(۳۴۸) .
۲۸۳- شایعه قتل علىعلیهالسلام
در حدیث طولانى جنگ صفین روایت شده است كه: عراقیان امیرالمؤمنینعلیهالسلام را نیافتند، بدگمان شده گفتند: شاید كشته شده، صداى گریه و زارى از آنها بلند شد، امام حسنعلیهالسلام از گریه منع شان كرد و فرمود: پدرم به من خبر داده كه قتل او در كوفه واقع مى شود، در این بین پیر مردى فرتوت آمد و گفت: امیرالمؤمنین را دیدم در میان كشتگان افتاده، پس گریه و زارى زیاد شد، امام حسنعلیهالسلام فرمود: مردم! این پیر دروغ مى گوید، تصدیقش نكنید، زیرا علىعلیهالسلام فرموده: مردى از مراد در این كوفه مرا مى كشد(۳۴۹) .
بخش سوم: مصایب اصحاب علىعلیهالسلام
۲۸۴- اشعار در تكفین سلمان
سلمان در مداین، بیمار شد، بسترى گردید، ساعات آخر عمر را مى گذرانید، به همسرش بقیره گفت: «منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم، بى روح مى یابى، سپس به بزرگانى كه در كنار بستر بودند مانند حذیفة بن یمان، سعد وقاص، اصبغ بن نباته فرمود: «خانه را خلوت كنید»، آنها برخاستند و از خانه بیرون آمدند و در خانه را گشودند، چشم سلمان به در بود، گویى در انتظار مهمان غیبى است».
ناگاه امام علىعلیهالسلام وارد خانه شد و پرسید: حال سلمان چطور است؟ به بالین سلمان آمد و روپوش را به كنارى زد، سلمان لبخند زد، امام علىعلیهالسلام به سلمان فرمود:
«آفرین بر تو اى بنده صالح خدا، هنگامى كه با رسول خداصلىاللهعليهوآله ملاقات نمودى، چگونگى رفتار قوم، با برادرش را برایش تعریف كن ».
سلمان از دنیا رفت، امام علىعلیهالسلام جنازه او را غسل داد و كفن كرد و بر كفن او این دو شعر را نوشت:
وفدت على الكریم بغیر زاد |
من الحسنات و القلب السلیم |
|
و حمل الزاد اقبح كل شیى ء |
اذا كان الوفود على الكریم |
«بر شخص كریم و بزرگوارى وارد شدم، بى آنكه توشه نیك، و قلب پاك داشته باشم، ولى هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار، بردن توشه نزد او، قبیح ترین چیز است(۳۵۰) ».
۲۸۵- تبعید ابوذر
هنگام تبعید ابوذر، عثمان دستور داد كه اعلام كنند كه هیچ كس حق ندارد با ابوذر سخن بگوید، و او را بدرقه كند، و به «مروان حكم» (پسر عمویش) گفت: مراقب باش كه هیچ كس ابوذر را بدرقه نكند.
ولى امیرالمؤمنین علىعلیهالسلام و حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام و عقیل برادر علىعلیهالسلام و عمار یاسر، به بدرقه ابوذر شتافتند.
امام حسنعلیهالسلام با ابوذر سخن مى گفت، مروان فریاد زد: اى حسنعلیهالسلام خاموش باش!
مگر فرمان خلیفه را نشنیده اى كه كسى با ابوذر سخن نگوید، اگر نشنیده اى اینك بشنو.
امام علىعلیهالسلام به مروان حمله كرد، و تازیانه اش را بین دو گوش مركب مروان زد و فرمود: «دور شو، خدا تو را به آتش هلاكت افكند» او نزد عثمان رفت و جریان را بازگو كرد(۳۵۱) ».
ابوذر در برابر بدرقه كنندگان ایستاد تا با آنها وداع كند، هر یك از بدرقه كنندگان سخنى گفتند:
نخستین شخص، امام امیرمؤمنان بود كه فرمود:
( یا اباذر انّك غضبت لله فارج من غضبت له، ان القوم خافوك على دنیاهم و خفتهم على دینك... )
«اى ابوذر، تو براى خدا خشم كردى، پس به او امیدوار باش، مردم به خاطر دنیاى خود از تو ترسیدند، و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدى، پس آنچه را كه آنها برایش در وحشتند (یعنى دنیا) به خودشان واگذار، و از آنچه ترس دارى كه آنها گرفتارش شوند (كیفر خدا) فرار كن، چقدر آنها محتاجند به آنچه از آن منعشان مى كردى؟ و چقدر تو بى نیاز هستى از آنچه تو را منع مى كردند، و به زودى در مى یابى كه پیروزى از آن كیست؟ اگر درهاى آسمانها و زمین را روى بنده اى ببندند، ولى آن بنده از خدا بترسد، خداوند راهى را براى او خواهد گشود...(۳۵۲)
۲۸۶- دعاى علىعلیهالسلام
عمرو بن حمق یكى از یاران مخلص و دوستان صمیمى امیرالمؤمنین علىعلیهالسلام بود در جنگ صفین كه جنگ سختى بین سپاه علىعلیهالسلام و لشكر معاویه بود به علىعلیهالسلام عرض كرد:
ما به خاطر تحصیل مال و یا خویشاوندى با شما بیعت نكرده ایم، بلكه بیعت ما با تو بر اساس پنج چیز است:
۱- تو پسر عموى رسول خداصلىاللهعليهوآله هستى.
۲- تو داماد آن حضرت و همسر حضرت زهراعلیهاالسلام هستى.
۳- تو پدر دو فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآله مى باشى.
۴- تو نخستین فرد هستى كه به پیامبرصلىاللهعليهوآله ایمان آوردى.
۵- تو بزرگوارترین مرد از مجاهدان اسلام بودى و سهم تو در جهاد با كفار از همه بیشتر است.
بنابراین اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنیم، و دریا را از آب تهى سازیم تا جان بر تن داریم سر از فرمان تو بر نتابیم و دوستانت را یارى نموده و با دشمنانت دشمن مى باشیم.
امیرمؤمنانعلیهالسلام براى این دوست مخلص خود چنین دعا كردند:
( اللّهم نور قلبه بالتقوى و اهده الى صراط مستقیم ) .
خداوندا قلب او را به تقوى منور كن و او را به راه مستقیم هدایت كن، دعاى علىعلیهالسلام در وجود او دیده مى شد او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ و شهادت در راه راست گام برداشت(۳۵۳) .
۲۸۷- عشق علىعلیهالسلام در دل ابن سكیت
ابن سكیت متهم بود كه شیعه است اما چون بسیار فاضل و برجسته بود، متوكل او را به بعنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد. یك روز بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكیت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانى از آن ها به عمل آورده بود و به خوبى از عهده امتحان برآمده بودند، متوكل ضمن اظهار رضایت از ابن سكیت و شاید (به خاطر) سابقه ذهنى كه از او داشت كه شنیده بود تمایل به تشیع داد، از ابن سكیت پرسید: این دو تا (دو فرزندش) پیش تو محبوب ترند یا حسن و حسین فرزندان على؟
ابن سكیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت، خونش به جوش آمد. با خود گفت: كار این مرد مغرور به جایى رسیده است كه فرزندان خود را با حسن و حسین مقایسه مى كند! این تقصیر من است كه تعلیم آنها بر عهده گرفته ام. در جواب متوكل گفت:
«به خدا قسم قنبر غلام على به مراتب از این دو و از پدرشان نزد من محبوب تر است. »
متوكل در همان مجلس دستور داد زبان ابن سكیت را از پشت گردنش در آورند.
تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادى را مى شناسد كه بى اختیار جان خود را در راه مهر على فدا كرده اند. این جاذبه را در كجا مى توان یافت؟ گمان نمى رود در جهان نظیرى داشته باشد.
على به همین شدت دشمنان سر سخت دارد، دشمنانى كه از نام او به خود مى پیچیدند، على از صورت یك فرد بیرون است و به صورت یك مكتب موجود است، و به همین جهت گروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نماید. آرى على شخصیت دو نیرویى است(۳۵۴) .
۲۸۸- اندوه علىعلیهالسلام در شهادت یاران
محمد بن ابى بكر مادرش اسماء بنت عمیس بود و از یاران با وفاى امیرالمؤمنینعلیهالسلام است و در جنگى صفین نیز به همراه امیرالمؤمنینعلیهالسلام و در ركاب آن حضرت دلاورى ها و فداكارى ها كرد، تا آنكه به دستور علىعلیهالسلام به مصر رفت، و در آنجا بود كه در جنگى او را به قتل رساندند و چون خبر قتل او به امیرالمؤمنینعلیهالسلام رسید سخت افسرده شد، بدانسان كه آثار افسردگى و اندوه در چهره آن حضرت دیده شد.
در روایت است كه عبدالرحمن بن شبیب به امیرالمؤمنین عرض كرد: من كمتر مردمى را دیده ام كه درباره چیزى خوشحال شوند به اندازه اى كه مردم شام در وقتى كه خبر مرگ محمد بن ابى بكر به آنها رسید خوشحال شدند؟ علىعلیهالسلام فرمود: بدان كه اندوه ما نیز درباره او به اندازه خوشحالى آنها در این باره بلكه چند برابر بیشتر بود.
و نیز زید بن صوحان كه در این جنگ شهید شد و چون به زمین افتاد، امیرالمؤمنینعلیهالسلام بر بالین او حاضر شده و در مدح او فرمود:
( رحمك الله یازید، لقد كنت خفیف المؤ نة عظیم المعونة (۳۵۵) (۳۵۶) ) .
۲۸۹- اندوه على در مرگ مالك اشتر
هشام بن محمد (مورخ مشهور) گوید: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر - رضى الله عنه - به امیرالمؤمنینعلیهالسلام رسید(۳۵۷) نامه اى به مالك بن حارث اشتر - رحمه الله - كه آن روزها در نصیبین اقامت داشت، نگاشت كه: اما بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى برپایى دین از وى كمك مى جویم، و به پشتیبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم، و به یارى او مرزهایى را كه بیم هجوم دشمن از آن ها مى رود مى بندم. و من پیش از این محمد بن ابى بكر - رحمه الله - را بر مصر گماردم، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسید - خدایش رحمت كناد -، بنابراین به زودى نزد من آى تا در امر مصر تدبیرى بیندیشیم، و یكى از یارانت را كه مورد اعتماد و خیرخواه هستند به جایگزینى بر كارهاى خودت بگمار.
مالك - رضى الله عنه - شبیب بن عامر ازدى را به جاى خود گمارد و به سوى امیرالمؤمنینعلیهالسلام روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امامعلیهالسلام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آن جا با خبرش ساخت، و به او افزود: كسى جز تو براى آن جا شایسته نیست، پس برو، و هرگاه من به تو سفارشى نمى كنم به این دلیل است كه به رأی و نظر خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم یارى جو، و درشتى را با نرمى به هم بیامیز، و به تا آن جا كه نرمش كارساز است با نرمى رفتار كن، و هر گاه كه جز درشتى چیزى سود نبخشد به سختى و درشتى دست بیاز. مالك اشتر - رضى الله عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت به سوى مصر شد، و امیرالمؤمنینعلیهالسلام پیشاپیش او نامه اى بدین مضمون به اهل مصر نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحیم - سلام بر شما، من به نزد شما خدایى را مى ستایم كه جز او معبودى نیست، و از او خواستارم كه بر پیامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و و در اوقات هراس انگیز از دشمن روى بر نمى تابد، او از رزمنده ترین بندگان خدا، و داراى گرامى ترین حسب و شریف ترین آن در میان آن هاست بر نابكاران از سوزش آتش زیان بارتر است، و دورترین مردم از عار و ننگ است، و او همان مالك بن حارث اشتر است، وى بسان شمشیرى است كه دندانه تیزش و تیزى لبه اش به كندى نگراید، زود از میدان نگریزد، و به هنگام رزم با متانت و سنگین است، اندیشه اى عمیق و ریشه دار و صبر و تحملى نكو دارد، پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید، پس اگر امر به جنگ داد بجنگید، و چنان چه به اقامت فرمانتان داد بر جاى بمانید، او جز به دستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خیرخواهى شما و قوت نفسى كه بر دشمنتان پیدا مى كنید بر خویشتن مقدم داشتم؛ خداوند شما را به هدایت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پایدارتان بدارد، و ما و شما را به آن چه دوست دارد و مى پسندد توفیق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.
چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد، جاسوسان معاویه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و این مطلب بر معاویه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آن جا پا نهد مصر از چنگ وى بیرون خواهد رفت، و نیز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى مالیات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس فرستاد كه علىعلیهالسلام مالك اشتر را به طرف مصر گسیل داشته و اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستى مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید، بنابراین هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بیندیش. سپس معاویه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت: همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاد: همگى گرد آیید تا از خدا بخواهیم شر او را از سر ما كوتاه كند، سپس دعا كرد و همگى با او دعا كردند.
اشتر به سوى مصر بیرون شد تا به قلزم رسید، آن دهقان به استقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت: من مردى از اهل شام هستم و براى تو و یارانت از زكات زمینم حقى بر عهده من است، نزد من فرود آمد آى تا به خدمت تو و یارانت كمر بندم و چهارپایان خود را از علف هاى این جا بخوران و جزء مالیات من حساب كن.
اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نیازهاى مالك و یارانش همت گماشت، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت. خبر به معاویه رسید، وى مردم شام را جمع كرد و گفت: مژده باد شما را كه خداى تعالى دعایتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما بازداشت و او را كشت، همگى با شنیدن این خبر مسرور و به هم مژده مى دادند.
چون خبر شهادت اشتر به امیرالمؤمنینعلیهالسلام رسید آهى بركشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البته بزرگ ترین ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه به خدا سوگند مرگ تو جهانى را ویران ساخت، و مویه كنان بر چون تویى باید مویه سردهند.
سپس فرمود:( انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین ) : «ما همه از خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت، و سپاس ویژه پروردگار جهانیان است»، خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او را از مصایب روزگار است، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پیمان خود را به انجام رساند و به دیدار خدایش شتافت، با این كه ما با خود عزم كرده ایم كه بر هر مصیبتى پس از مصیبت رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله صبر پیشه سازیم كه راستى آن بزرگ ترین مصیبت است(۳۵۸) .
۲۹۰- مصیبت شهادت مالك
مالك مردى بود كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام وقتى خبر مرگ او را شنید، درباره اش فرمود:
( رحم الله مالكا و لقد كان لى كما كنت لرسول الله صلىاللهعليهوآله )
(خدا رحمت كند مالك را كه او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خداصلىاللهعليهوآله بودم(۳۵۹) )
و نیز وقتى خبر آن ضایعه هولناك را به آن بزرگوار دادند با حسرت و تاءسف بسیار فرمود:
(خدا به مالك خیر دهد، مالك و چه مالكى؟ كه اگر از كوه بود كوهى بزرگ و اگر از سنگ بود سنگى بسیار سخت بود، هان به خدا سوگند كه مرگ تو جهانى را لرزاند و جهانى را خرسند كرد و بر مانند مالكى باید گریه كنندگان بگریند، و آیا مانند مالك وجود دارد؟)
بخش چهارم: كشیدن نقشه قتل علىعلیهالسلام
۲۹۱- بقاى حق آل علىعلیهالسلام
در جریان شهادت امام علىعلیهالسلام سه نفر از خوارج در كنار كعبه هم سوگند شدند، كه یكى از آن ها به نام «ابن ملجم» حضرت علىعلیهالسلام را در كوفه بكشد، دومى به نام «برك بن عبدالله» معاویه را در شام به هلاكت رساند، و سومى به نام «عمرو بن بكر» عمروعاص را در مصر به قتل رساند، توطئه این سه نفر این بود كه سحرگاه ۱۹ رمضان سال ۴۰ هجرى، در یك وقت، تصمیم خود را اجرا سازند.
ابن ملجم به كوفه آمد و سرانجام در سحر ۱۹ رمضان، در مسجد هنگام نماز به امام علىعلیهالسلام حمله كرد و شمشیر بر فرق مقدس او زد كه همین ضربت منجر به شهادت آن حضرت گردید.
عمرو بن بكر به مصر رفت، و در مسجد مصر در وقت سحر منتظر ورود عمروعاص باقى ماند، آن شب عمروعاص بیمار بود و به جاى او خارجة بن حنیفه براى نماز آمد، عمرو از روى اشتباه به او حمله كرد و او را كشت، عمرو را دستگیر كردند و سپس به دستور عمروعاص او را كشتند.
برك بن عبدالله در مسجد شام در كمین معاویه قرار گرفت وقتى كه معاویه به مسجد آمد، به او حمله كرد ولى شمشیرش بر ران معاویه وارد شد، او را دستگیر كردند، معاویه بسترى گردید، طبیبى به بالین او آوردند، طبیب پس از معاینه به معاویه گفت: شمشیر به زهر آلوده بوده است، اكنون یا باید با دارو درمان گردى، در این صورت نسل تو قطع مى گردد، دیگر داراى فرزند نمى شوى، و یا باید آهنى را با آتش گداخته سرخ كنم و سر زخم ران تو بگذارم و از این طریق مداوا كنم، در این صورت نسل تو قطع نخواهد شد.
معاویه گفت: من طاقت طریق دوم را ندارم، همان طریق اول را دنبال مى كنم، همین دو پسرى كه دارم به نام یزید و عبدالله براى من كافى است.
برك بن عبدالله تروریست یاغى را نزد معاویه آوردند، كه حكم اعدامش را صادر كند، او به معاویه گفت: من مژده اى براى تو دارم.
معاویه گفت: آن چیست؟
برك گفت: بنا است همین امشب علىعلیهالسلام كشته شود، مرا نزد خود نگهدار، اگر او كشته شد كه هرگونه خواستى با من رفتار كن، و اگر كشته نشد، من با تو عهده محكم مى بندم كه مرا آزاد سازى تا بروم و علىعلیهالسلام را بكشم و سپس نزد تو آیم.
معاویه او را نزد خود نگه داشت، وقتى كه خبر شهادت علىعلیهالسلام به معاویه رسید، او آن تروریست را به خاطر مژده این خبر، آزاد ساخت(۳۶۰) .
۲۹۲- مهریه قطام
چون ابن ملجم به كوفه آمد، آن راز را به كسى اظهار نكرد و روزى به خانه مردى از قبیله تیم الرباب رفت و قطامه ملعونه را در آن خانه دید، حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در جنگ خوارج پدر و برادر او را كشته بود و آن ملعونه در نهایت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را دید، آتش محبتش در سینه او مشتعل گردید و به او پیشنهاد ازدواج داد، آن ملعونه گفت كه: مهر من سه هزار درهم است و غلامى و كنیزكى و كشتن على بن ابیطالب است.
ابن ملجم ملعون براى مصلحت گفت: آنچه گفتى قبول كردم به غیر از قتل على بن ابیطالب كه من قدرت آن را ندارم.
قطام ملعونه گفت: او را غافل كن و بكش، اگر از كشتن رهایى یابى با من عیش خواهى كرد، و اگر كشته شوى ثواب آخرت از براى تو بهتر از زندگانى دنیاست.
چون ابن ملجم ملعون دانست كه قطام ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند من نیز به این شهر نیامده ام مگر براى انجام این كار.
قطام ملعونه گفت: من از قبیله خود جمعى را با تو همراه مى كنم كه تو را در این امر یارى نمایند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبیله خود یاور او كرد، و ابن ملجم ملعون، شبیب بن بجره را دید و گفت: اى شبیب نمى خواهى تو را به كارى دعوت كنم كه باعث شرف دنیا و آخرت تو باشد؟
شبیب گفت: آن كار چیست؟
گفت: این كه مرا بر كشتن على بن ابیطالب یارى دهى.
شبیب نیز از جمله خوارج بود، پس گفت: اى ابن ملجم كارى بزرگ در پیش رو دارى و كشتن على آسان نیست.
ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان مى شویم، زمانى كه براى نماز بیرون مى آید كار خود را انجام مى دهیم.
پس آن ملعون را نیز با خود همراه كرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به این نیت به مسجد آمدند و قطامه ملعونه در مسجد مشغول اعتكاف بود، در آن شب آن ملعونین در خیمه او به سر بردند و آن ملعونه جامه هاى حریر بر سینه هاى ایشان بست و شمشیر به دستشان داد و آن ها را بیرون فرستاد.
سپس آن سه ملعون آمدند و نزدیك آن درى كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام داخل مسجد مى شد نشستند، و قبل از آن راز خود را با اشعث بن قیس خارجى گفته بودند و او نیز با ایشان در این امر متفق شده بود و به یارى ایشان به مسجد آمده بود، و در آن شب حجر بن عدى در مسجد بود، ناگاه شنید كه اشعث مى گوید: اى ابن ملجم زود باش و حاجت خود را برآور كه چون صبح طالع شود و رسوا مى شوى. چون حجر این سخن را شنید؛ غرض ایشان را فهمید و به اشعث لعین گفت: اى اعور ملعون اراده كشتن على دارى؟ و به جانب خانه آن حضرت دوید كه آن حضرت را خبر كند، قضا را آن حضرت از راه دیگر رفته بود، چون به مسجد برگشت شنید كه مردم مى گویند: امیرالمؤمنین كشته شد(۳۶۱) .
بخش پنجم: وقایع شب نوزدهم و ضربت خوردن آن حضرت
۲۹۳- تفكر علىعلیهالسلام در شب نوزدهم
به گفته جرج جرداق امامعلیهالسلام در شب شهادت ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فكر فرو رفت. گذشته زندگى خود را از روزگاران دور به نظر آورد، به یاد آورد:
- روزگار كودكى و حیات خود را در خانه پیامبرصلىاللهعليهوآله كه سایه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگیرى از او.
- روزگار قبول اسلام و رنج ها و مرارت هایى را كه در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شاید زجرها و شكنجه هاى یاران و مؤمنان اولیه بود.
- شب هجرت و ساعات پر هراس شب را كه به اتكاى پروردگار در بستر رسول خداصلىاللهعليهوآله خوابید تا او جان سالم به در برد و در خدمت رشد بشریت باشد.
- دوران پس از هجرت تا زمان فوت رسول خداصلىاللهعليهوآله كه سراسر آن به جنگ و درگیرى با جاهلان و مشركان گذشت و در فاصله ۱۰ سال، ۸۴ غزوه و یا كمتر را پشت سر گذارده بود.
- دوران سقیفه و پایه گذارى ها و صدمات و لطمات ناشى از آن غصب خلافتى كه سبب شد او ۲۵ سال از دوران عمر خود را به دور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.
- یاران و دوستان و وفاداران كه هر كدام یا در میدان به شهادت رسیدند و یا ترور شدند و یا با مرگ طبیعى رخ به نقاب خاك كشیدند(۳۶۲) .
۲۹۴- حالات علىعلیهالسلام در شب نوزدهم
از آن همه رنج ها و افسردگى دلش گرفت، به ویژه از آن بابت كه خود را تنها یافت. با قلبى پر از تأثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت كه او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مى دید.
على متأثر است از اینكه دوستان وفادارى چون مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سلمان فارسى، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخى از اینان به حیله و نیرنگ كشته شده اند و یا با رنج و تاءسف از دار دنیا رفته اند.
او در ذهن خود خیانتكاران و خائنان را به محاكمه مى كشد و بدكاران را نمى بخشد، به ویژه آنها كه لطماتى بر پیكر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خداصلىاللهعليهوآله را نادیده گرفته اند. در پیشگاه خدا به شكایت مى پردازد و...
۲۹۵- كمربند شهادت محكم
در شب شهادت علىعلیهالسلام وصفش چنان بود كه گویى مرگ را انتظار مى كشد. مرتب به آسمان و ستاره ها مى نگریست و مى فرمود: به خدا قسم، دروغ نگفته ام و رسول خداصلىاللهعليهوآله به من دروغ نگفت. كمربند خود را محكم بست و به شعرى بدین گونه تمثل جست:
( - اشدد حیاریمك للموت ) اى على كمر خود را براى مرگ محكم ببند.
( - فان الموت لاقیكا ) زیرا كه مرگ ترا ملاقات خواهد كرد.
( - ولا تجزع من الموت ) از مرگ آه و ناله سرمده.
( - اذا حل بوادیكا ) زیرا مرگ تو را به سر منزل مقصود مى رساند. (و به سراى تو وارد شد(۳۶۳) )
۲۹۶- شب ضربت
ابوصالح حنفى گوید: از علىعلیهالسلام شنیدم مى فرمود: رسول خدا را در خواب دیده از پیش آمدها و ناراحتى هایى كه از مردم دیده بودم به حضرت شكایت كردم، فرمود: یا على گریه مكن. آن گاه فرمود: توجه كن! چون توجه كردم دو مردى را دیدم كه به زنجیر آویخته و سنگ پاره هایى بر سر آن ها زده مى شود ابوصالح گوید: فردا به عادت همه روز براى دیدار امیرالمؤمنین رفتم در بازار قصاب ها خبر شهادت علىعلیهالسلام را شنیدم(۳۶۴) .
۲۹۷- نایل آمدن به وصال محبوب
حسن بصرى روایت كرده كه: علىعلیهالسلام در شب نوزدهم بیدار و آن شب را بر خلاف عادت به مسجد نرفت، دخترش ام كلثوم پرسید: چرا امشب را بیدار مانده اى؟
فرمود: براى آن كه اگر بامداد ظاهر شود كشته خواهم شد. ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت كرد، علىعلیهالسلام اندكى رفت و برگشت، ام كلثوم عرض كرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند. حضرت فرمود: آرى بگویید او با مردم نماز بخواند.
آن گاه دقتى كرده فرمود: نه، چاره از مرگ نیست و نمى توان از چنگ آن فرار كرد.
علىعلیهالسلام در همان وقت به مسجد وارد شد و ابن ملجم كه تمام شب را بیدار مانده و منتظر ورود علىعلیهالسلام بود از نسیم سحرى خوابش برده بود؛ علىعلیهالسلام با پاى خود او را بیدار كرده فرمود: برخیز موقع نماز رسیده او هم از جا برخاست و كار على را تمام كرد.
۲۹۸- كمر بند از بهر مرگ اى على
در حدیث آمده علىعلیهالسلام در شب نوزدهم بیدار بود و مكرر از اطاق خود بیرون مى آمد و به طرف آسمان متوجه مى شد و مى فرمود: سوگند به خدا تا به حال دروغ نگفته ام و دروغ هم به من اطلاع نداده اند، امشب همان شبى است كه باید به وصال محبوب نایل گردم آن گاه، به خوابگاه خود برگشت، چون بامداد دمید كمربند خود را بر بست و مى فرمود:
كمر بند از بهر مرگ اى امیر |
كه مرگ آید اكنون به دیدار تو |
|
مكن خوف از مرگ و آماده باش |
چو مرگ آید اى جان خریدار تو |
چون به صحن خانه رسید؛ مرغابیان چندى جلوى راه حضرت را گرفتند و فریاد مى زدند، خواستند آن ها را آرام كنند و از جلو حضرت دور سازند فرمود: آن ها را واگذارید كه نوحه جدایى مى كنند. سپس از خانه بیرون رفت و رسید به او آن چه زبان قلم از نگارشش لال است(۳۶۵) .
۲۹۹- علت كم غذا خوردن
حضرت علىعلیهالسلام در آن ماه رمضان كه شب نوزده آن ضربت خورد، شبى در نزد فرزندش حسنعلیهالسلام بود، و شبى در نزد فرزندش حسینعلیهالسلام بود، و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر افطار مى كرد، و بیش از سه لقمه غذا تناول نمى كرد، یكى از فرزندانش پرسید: چرا غذا كم مى خورى؟ در پاسخ فرمود:( یا بنى یاءتى امر الله و انا خمیص، انما هى لیلة او لیلتان ) .
«اى پسرم، امر خدا (مرگ) خواهد آمد و من (مى خواهم در آن حال) شكمم تهى باشد، یك شب یا دو شب بیشتر از عمرم باقى نمانده است(۳۶۶) ».
۳۰۰- اولین نوحه كنندگان علىعلیهالسلام
حضرت علىعلیهالسلام در همان شب آخر عمرش، از خانه به سوى مسجد حركت كرد، مرغابى ها سر راه آن جناب فریاد مى كردند، و مردم آن ها را از او دور مى نمودند، فرمود:
( اتركوهن فانهن نوایح ) .
«آن ها را واگذارید زیرا آن ها نوحه گرانند».
و گاهى فرمود:
( و الله لتخضبن هذه من هذه ) .
«سوگند به خدا این از این - و دست بر سر و محاسنش گذاشت - خضاب خواهد شد(۳۶۷) ».
۳۰۱- دیدن پیامبر در خواب
امام حسنعلیهالسلام روز نوزدهم رمضان كه سحر آن به فرق مقدس علىعلیهالسلام ضربت زدند، فرمود: شب گذشته در همین مسجد (كوفه) پدرم به من فرمود: پسرم! من نماز شب را خواندم و سپس خوابیدم، رسول خداصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم، و از وضع خودم و سستى اصحاب در امر جهاد شكایت كردم، آن حضرت به من فرمود:
( ادع الله ان یریحك منهم فدعوت الله ) .
«دعا كن و از خدا بخواه تا تو را از دست آن ها راحت كند، من همین دعا را كردم(۳۶۸) ».
۳۰۲- غذاى امام در شب ضربت خوردن
در بعضى از كتب معتبره روایت كرده اند كه ام كلثوم گفت: در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان براى افطار حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام طبقى نزد او گذاشتم، دو قرص نان جو در آن بود، و كاسه اى از شیر نزد آن حضرت آوردم، و نمك ساییده حاضر كردم، چون حضرت از نماز فارغ شد، به آن طعام نگاه كرده و گریست و فرمود: اى دختر! دو نوع خورش براى من در یك طبق حاضر كرده اى؟ مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عموى خود رسول خداصلىاللهعليهوآله را مى كنم، تا از دنیا رفت دو طعام از براى او حاضر نكردند.
اى دختر! هر كه خوردنى و آشامیدنى و پوشش او در دنیا خوب باشد، ایستادن او در روز قیامت نزد حق تعالى بیشتر است، اى دختر در حلال دنیا حساب است و در حرام او عذاب. و خبر داد مرا حبیب من رسول خداصلىاللهعليهوآله كه جبرییل از براى او كلیدهاى زمین را آورد و گفت: یا محمد خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرماید كه: اگر بخواهى تمام كوه هاى تهامه را براى تو طلا مى كنم و به راه مى اندازم، بگیر این ها را كه كلید گنج هاى زمین است و از ثواب آخرت تو چیزى كم نمى شود، حضرت فرمود: بعد از آن چه خواهد بود؟
گفت: مرگ.
آن جناب فرمود: هر گاه چنین است، مرا به دنیا احتیاج نیست، بگذار مرا كه روزى گرسنه باشم و یك روز سیر، تا آنكه در روزى كه گرسنه باشم دعا كنم پروردگار خود را و از او سئوال كنم، و در روزى كه سیر باشم پروردگار خود را حمد گویم.
جبرییل گفت: توفیق هر چیزى یافته اى اى محمد.
فرمود: اى دختر این دنیا خانه فریب است و خانه مذلت و خوارى است، هر كه چیزى به آخرت پیش مى فرستد به او مى رسد.
اى دخترم! به خدا سوگند چیزى نمى خورم تا یكى از خورش ها را بردارى، پس شیر را برداشتم، و اندكى از نان جو با نمك تناول نمود و حمد و ثناى حق تعالى به جاى آورد(۳۶۹) .
۳۰۳- نگاه كردن به آسمان
امام در شب نوزدهم پیوسته مشغول ركوع و سجود بود و تضرع و زارى به سوى حق تعالى مى نمود، بسیار از خانه بیرون مى رفت و داخل مى شد، به اطراف آسمان نظر مى كرد و اضطراب مى نمود و تضرع مى كرد و مى گریست، پس سوره یس را تا آخر تلاوت نمود، پس اندكى خوابیده ترسان بیدار شده جامه خود را بر روى مبارك خود كشید و بر پا ایستاد و گفت: خداوندا مرا به دیدن خود بركت ده. و كلمه( لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ) بسیار گفت(۳۷۰) .
۳۰۴- گریه فرزندان
امام در شب نوزدهم رمضان نماز خواند تا بسیارى از شب گذشت، و در تعقیب نشسته بود كه آن حضرت را خواب ربود، باز ترسان از خواب بیدار شد، زنان و فرزندان خود را طلبید و فرمود: در این ماه از میان شما خواهم رفت، در این شب خوابى هولناك دیدم و براى شما نقل مى كنم، در این ساعت حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم مى فرمود: اى ابوالحسن به زودى نزد ما خواهى آمد، و نزد تو خواهد آمد شقى ترین امت و محاسن تو را از خون سرت خضاب خواهد كرد، و من بسیار مشتاقم به لقاى تو، و تو در دهه آخر این ماه به نزد ما خواهى آمد، زود بیا نزد ما كه آنچه نزد ماست بهتر است و باقى تر است از براى تو.
چون اهل و اولاد آن حضرت این سخنان جانسوز را شنیدند، صدا به گریه بلند كردند، پس قسم داد ایشان را كه ساكت شوید، چون ساكت شدند، وصیت كرد ایشان را به نیكى ها و نهى كرد ایشان را از بدى ها. چون از وصیت فارغ گردید، باز مشغول عبادت شد، پیوسته در ركوع و سجود و تضرع و زارى بود، و هر ساعت از خانه بیرون مى رفت به اطراف آسمان نظر مى كرد، نظر در ستاره ها مى كرد و مى فرمود: به خدا سوگند كه دروغ نشنیده ام از رسول خدا، این شبى است كه مرا وعده داده است. پس برگشت به جاى نماز خود و مى گفت:( اللهم بارك لى فى الموت ) ، یعنى: خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، و بسیار مى گفت:( انا لله و انا الیه راجعون، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ) ، پس بسیار صلوات مى فرستاد بر محمد و آل محمدصلىاللهعليهوآله و استغفار بسیار مى كرد(۳۷۱) .
۳۰۵- نزدیكى اجل
ام كلثوم گفت: چون در شب شهادت، قلق و اضطراب آن حضرت را دیدم، مرا خواب نبرد، گفتم: اى پدر چرا امشب خواب بر تو حرام گردیده و استراحت نمى فرمایى؟
گفت: اى دختر من با شجاعان بسیار جنگ كرده ام و خود را به اهوال عظیمه افكنده ام، هرگز رعبى و ترسى در دلم به هم نرسیده است، امشب بسیار ترسانم؛ پس فرمود:( انا لله و انا الیه راجعون ) ، ام كلثوم گفت: اى پدر چرا در تمام این شب خبر مرگ خود را به ما مى دهى؟
فرمود: اى دختر اجل نزدیك گردیده و آرزوها قطع شده است. ام كلثوم چون این خبر شنید بسیار گریست، حضرت فرمود: گریه مكن، من نگفتم این خبر را مگر به آنچه عهد كرده است به سوى من رسول خداصلىاللهعليهوآله (۳۷۲) .
۳۰۶- مناجات در شب ضربت
علىعلیهالسلام در شب نوزدهم، اندكى به خواب رفت و بیدار شد فرمود: دخترم! چون نزدیك وقت اذان شود، مرا خبر كن. و مشغول تضرع و زارى و عبادت شد، چون نزدیك وقت نماز شد، ام كلثوم مى گوید، آب نزد آن حضرت آوردم، برخاست و تجدید وضو كرد و جامه هاى خود را پوشید و به جانب مسجد رفت. چون به صحن خانه رسید، مرغابى هایى كه براى برادرم حسن هدیه آورده بودند بر سر راه او آمده بال ها گشودند فریاد كردند، و قبل از آن شب صداى ایشان در نمى آمد، حضرت فرمود: لا اله الا الله، فریاد كننده چندند كه از عقبشان نوحه كنندگان خواهند بود، فردا بامداد قضاى الهى ظاهر شود(۳۷۳) .
۳۰۷- شب ضربت به فكر غذاى مرغابیان
ام كلثوم گفت: اى پدر چرا فال بد مى زنى؟
فرمود: هیچ یك از ما اهل بیت فال بد نزدند و فال بد در ایشان اثر نمى كند، ولیكن سخن حقى بود كه بر زبانم جارى شد، دخترم به حق خودم تو را سوگند مى دهم كه این مرغابیان را رها كنى كه حیواناتى بى زبانند كه حبس كرده اى، ایشان را آب و دانه بده چون گرسنه و تشنه شوند، یا رها كن آن ها را كه از گیاه هاى زمین بخورند(۳۷۴) .
۳۰۸- كمر مرگ بستن
هنگامى كه علىعلیهالسلام به در خانه رسید و خواست كه در را بگشاید، قلاب در به كمر آن حضرت بند شد و از كمرش باز شد و افتاد، پس آن را از زمین برداشت به كمر بست و شعرى چند خواند كه مضمون آنها این است كه: كمر خود را براى مرگ ببند، به درستى كه مرگ تو را ملاقات مى كند، و جزع مكن از مرگ وقتى كه به محله تو مى آید، مغرور مشو به دنیا هر چند موافقت نماید، چنانچه دهر كه تو را خندان گردانیده است باز تو را به گریه خواهد آورد، پس فرمود: خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، و مبارك گردان براى من لقاى خود را.
ام كلثوم گفت: چون این اخبار رنج آور را شنیدم گفتم:( واغوثاه وا اءبتاه ) ، در تمام این شب خبر مرگ به ما مى گویى.
فرمود: اى دختر اینها دلالت ها و علامت هاى مرگ است كه از پى یكدیگر ظاهر مى شود. پس در را گشوده بیرون رفت، ام كلثوم گفت: من برگشتم و آنچه از آن حضرت دیده و شنیده بودم به حضرت امام حسن نقل كردم(۳۷۵) .
۳۰۹- نگرانى زینبعلیهاالسلام
اضطراب سراسر وجود زینب را گرفته و نگران است. به نزد پدر مى آید كه بابا، امشب تو به مسجد مرو، كه دلم نگران است. بگذار دیگرى به جاى تو رود. فرمود:( لا مقر من القدر ) ، گریز از قدر و قضاى خدا ممكن نیست. اگر بلاى زمینى باشد بر رفع آن قادرم اگر بلاى آسمانى (مرگ) باشد كه باید جارى گردد(۳۷۶) .
۳۱۰- درد دل آخر با امام حسنعلیهالسلام
حضرت امام حسنعلیهالسلام برخاست و از پى پدر بزرگوار خود به مسجد رفت، پیش از آنكه داخل مسجد شود به آن حضرت رسید و گفت: اى پدر بزرگوار چرا در این وقت شب از خانه بیرون آمده اى؟ گفت: اى نور دیده من، خوابى وحشتناكى دیدم.
جناب امام حسنعلیهالسلام گفت: اى پدر خواب خود را براى من بیان كن.
فرمود: دیدم جبرییل بر كوه ابوقبیس فرود آمد و دو سنگ از آن كوه برگرفت و به سوى كعبه رفت، و بر بام كعبه ایستاد و آن سنگ ها را بر هم زد كه ریزه ریزه شدند، پس بادى وزید و آن ریزه هاى سنگ را پراكنده كرد، هیچ خانه در مكه و مدینه نماند مگر آنكه ریزه اى از آن سنگ در آن داخل شد.
حضرت امام حسنعلیهالسلام پرسید: پدر این خواب را چگونه تعبیر كردى؟
فرمود: این خواب دلالت مى كند بر آنكه پدر تو شهید شود، و هیچ خانه در مكه و مدینه باقى نمى ماند مگر آنكه اندوهى از مصیبت او در آن خانه داخل شود.
حضرت امام حسنعلیهالسلام فرمود: آیا مى دانى كه این واقعه وحشتناكى خواهد بود؟
فرمود: حبیب من رسول خداصلىاللهعليهوآله خبر داده است كه این واقعه كى خواهد بود.
پیامبر به من فرمود كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان شهید خواهم شد به ضربت شمشیر ابن ملجم مرادى.
امام حسنعلیهالسلام فرمود: اى پدر هرگاه مى دانى كه او قاتل تو خواهد بود او را به قتل برسان.
حضرت فرمود: اى فرزند گرامى! قصاص پیش از جنایت نمایم؟
فرمود: اى فرزند به رختخواب خود برگرد.
امام حسنعلیهالسلام گفت: اى پدر مى خواهم با تو بیایم.
فرمود: تو را سوگند مى دهم كه برگردى، پس امام حسنعلیهالسلام به خانه برگشت و با ام كلثوم محزون و غمگین نشستند، بر سخنان و حالات آن حضرت مى گریستند(۳۷۷) .
۳۱۱- آخرین رمضان علىعلیهالسلام
آخرین ماه مبارك رمضان كه بر على گذشت ماه مبارك دیگرى بود براى او یك صفاى دیگرى داشت و براى خاندان علىعلیهالسلام از همان روز اول ماه رمضان تواءم با یك دلهره و اضطراب بود چون آن ماه رمضان، روش علىعلیهالسلام با همه ماه رمضان هاى دیگر تفاوت داشت یكى از آن خدمت هاى قهرمانى اش را به عنوان نمونه ذكر مى كنیم: علىعلیهالسلام مى فرماید:
این آیه شریفه نازل شد،( ال م، احسب الناس ان یتركوا ان یقولوا امنا و هم لایفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الكاذبین (۳۷۸) ) كه خطاب به مسلمین است به مؤمنین كه خیال كرده اند كه ما آزمایش براى آنها پیش نخواهیم آورد، خیر پیش مى آوریم، علىعلیهالسلام مى فرماید: تا این آیه نازل شد فهمیدم كه بعد از پیغمبر فتنه ها و آزمایش هاى بزرگى براى این ملت پیش مى آید، عرض كردم: یا رسول الله! مقصود از آنچه كه در این آیه آمده چیست؟
فرمود:( یا على ان امتى سیفتنون من بعدى (۳۷۹) ) بعد از من امت من مورد امتحان و آزمایش قرار مى گیرند بعد در آنجا مى فرماید: به پیغمبر عرض كردم: یا رسول الله! آن گروهى كه در احد شهید شدند ۷۰ نفر بودند كه در راءس آنها حمزة بن عبدالمطلب بود، آنها قهرمان هاى احد بودند و من از این فیض محروم ماندم و شهادت از من دور شد خیلى ناراحت شدم كه چرا من به این فیض نایل نشدم.
من به ایشان عرض كردم: چرا این فیض از من گرفته شد؟
فرمود: در اینجا شهید نشدى اما عاقبت امر، تو در راه خدا شهید خواهى شد، در حالتى كه در احد یك جوان ۲۵ ساله است، تازه با زهراء سلام الله علیها ازدواج كرده است یك فرزند بیشتر نداشت، امام مجتبىعلیهالسلام ، یك خانواده جوان همه آرزوهاى شان این است كه زندگى شان كم كم پیش برود علىعلیهالسلام را ببینید تنها آرزوى بزرگش این است كه در راه خدا شهید بشود! پیغمبرصلىاللهعليهوآله فرمودند: على تو شهید مى شوى، بعد فرمود: كیف صبرك، در حین شهادت صبر تو چگونه خواهد بود؟
على عرض كرد:( یا رسول الله لیس هذا من مواطن الصبر بل من مواطن الشكر ) ، نفرمایید چگونه صبر مى كنى بفرمایید چگونه سپاسگزار هستى؟
فرزندان علىعلیهالسلام آمدند جلوى امیرالمؤمنینعلیهالسلام را گرفتند و گفتند: پدرجان نمى گذاریم شما به مسجد بروید، و حتما بایستى یك نفر دیگر را به نیابت بفرستى.
اول فرمودند: خواهرزاده ام «جعده بن جبیره» را بگویید برود نماز جماعت را با مردم بخواند. بعد خودشان نقض كردند، فرمودند: نه خودم مى روم.
عرض كردند: اجازه بدهید كسى شما را همراهى كند.
فرمود: خیر نمى خواهم كسى مرا همراهى كند ولى براى او شب با صفایى است این تعبیر مال خود ایشان است كه فرموده اند:( و ما كنت الا كقارب ورد، و طالب وجد (۳۸۰) ) بعد از این كه در بستر افتاده است این جمله ها را مى فرماید؛ به خدا قسم این ضربت كه بر فرق من وارد شد مثل من مثل عاشقى بود كه به معشوق خودش رسید، مثل آن كسى بود كه در شب ظلمانى دنبال چاه آبى مى گردد تا خیمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود، اگر در آن تاریكى آن چاه آب را پیدا كند چقدر خوشحال مى شود مثل من هم مثل همان شخص است. حافظ مى گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
|
چه مبارك سحرى بودو چه فرخنده شبى |
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند |
و حافظ هم اشاره به همین معنى دارد.
فرمودند: من خودم مى روم. خدا مى داند كه او چه هیجانى داشت، البته خودش مى فرماید: من خیلى كوشش كردم كه راز آن مطلب را كشف كنم، یعنى خصوصیات آن را بعضى گفته اند ولى اجمالا مى داند به این كه یك حادثه بزرگى براى او اتفاق مى افتد از نهج البلاغه این طور استفاده مى شود: خیلى كوشش كردم كه سر و باطن این كار را به دست بیاورم، ولى خدا اباء كرد، جز اینكه این سر را اخفاء بكند، آمد و آمد خودش اذان صبح را مى گفت، نزدیك اذان صبح بود رفت بالاى ماءذنه فریاد (الله اكبر، الله اكبر) را بلند كرد كه گفت: با آن سپیده دم خداحافظى كرد و گفت: اى صبح، اى سپیده دم اى فجر از روزى كه على به این دنیا چشم گشاده است آیا روزى بوده است كه تو از فخر بدمى و چشم على خواب باشد. یعنى اى سپیده دم بعد از این چشم على براى همیشه به خواب خواهد رفت در وقتى كه دارد از ماءذنه پایین مى آید، مى فرماید:
خلوا سبیل المؤمن المجاهد |
فى الله لا یعبد غیر الواحد |
و یوقظ الناس الى المساجد(۳۸۱)
راه مؤمن مجاهد را باز كنید، باز خودش را به عنوان یك مؤمن مجاهد توصیف مى كند، دلهره ها، اضطراب ها هست، على گفته بود: پشت سر این ضجه ها، نوحه هایى هست یك وقت یك فریاد همه را متوجه كرد صدایى شنیدند كه در همه جا پیچیده است:
( تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى، قتل ابن عم المصطفى، قتل الوصى المجتبى، قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء ) .
به خدا سوگند ستون هاى هدایت درهم شكست و نشانه هاى تقوى محو شد و دستاویز محكمى كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عموى مصطفىصلىاللهعليهوآله كشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبخت ترین اشقیا او را شهید نمود(۳۸۲) .
۳۱۲- نفرین علىعلیهالسلام
شب جمعه و شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرت، آخرین شب عمر امام علىعلیهالسلام بود، امام حسنعلیهالسلام مى گوید: همراه پدرم علىعلیهالسلام به سوى مسجد رهسپار شدیم، پدرم به من فرمود: «پسرم! امشب لحظه اى چرت مرا فرا گرفت، در همان لحظه رسول خداصلىاللهعليهوآله را دیدم، عرض كردم: «اى رسول خدا، چیست این مصائبى كه از ناحیه امت تو به من رسیده است؟ كه آن ها به راه عداوت و انحراف افتاده اند».
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله به من فرمود: ادع علیهم: «آن ها را نفرین افتاده اند».
من امشب در مورد این امت (منحرف) چنین نفرین كردم:
( اللهم ابدلنى بهم خیرا منهم، و ابدلهم بى من هو شر منى ) .
«خدایا به عوض آن ها، دیدار و هم نشینى با خوبان را نصیب من گردان، و به عوض من، بدان را بر آن ها مسلط كن(۳۸۳) ».
سحرگاه همان شب نفرین امام علىعلیهالسلام به استجابت رسید.
بخش ششم: ضربت خوردن علىعلیهالسلام در مسجد
۳۱۳- ضربتى بر جاى ضربت ملعون دیگر
شیخ مفید به سند معتبر از امام زین العابدینعلیهالسلام روایت كرده است؛ كه چون ابن ملجم قصد قتل حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام را كرد، دیگرى را با خود آورده بود و ضربت آن ملعون دیگر به دیوار مسجد خورد. چون حضرت نزدیك محراب آمد و مشغول نماز شد و به سجده رفت، ابن ملجم ضربتى بر سر آن حضرت زد، بر جاى آن ضربتى آمد كه عمرو بن عبدود بر سر آن حضرت زده بود. چون صداى مردم بلند شد، حضرت امام حسن و امام حسینعلیهالسلام به مسجد دویدند ابن ملجم را گرفته در بند كردند، و پدر بزرگوار خود را برداشته به خانه بردند.
سپس لبابه به نزدیك سر آن حضرت نشست و ام كلثوم نزد پاى او نشست و صداى شیون از خانه آن حضرت بلند شد، پس آن حضرت دیده هاى مبارك خود را گشود و به سوى حسن و حسینعلیهالسلام نظر كرد و فرمود كه: رفیق اعلا و صحبت انبیاء و اوصیاء بهتر است براى دوستان خدا از دنیاى بى بقا، اگر من از این ضربت كشته شوم، آن ملعون را یك ضربت بیشتر نزنید، این را فرمود و ساعتى مدهوش شد، چون به هوش باز آمد فرمود: در این وقت رسول خداصلىاللهعليهوآله را دیدم كه مرا تكلیف رفتن مى كند و فرمود كه: فردا شب نزد ما خواهى بود(۳۸۴) .
۳۱۴- آخرین اذان علىعلیهالسلام
سحرگاه شب ۱۹ رمضان حضرت علىعلیهالسلام داخل مسجد شدند، قندیل ها خاموش شده بود و مسجد تاریك بود، حضرت چند ركعت نماز ادا كرد، ساعتى مشغول تعقیب بود، سپس برخاست و دو ركعت نماز خواند و بر بام مسجد رفت، دست هاى مبارك را بر گوش هاى خود گذاشت و اذان گفت. وقتى آن حضرت اذان مى گفت، هیچ خانه در كوفه نمى ماند مگر آنكه صداى او را مى شنیدند. ابن ملجم ملعون در تمام شب بیدار بود و در آن امر عظیم كه اراده كرده بود تفكر مى كرد، و در میان شب قطامه به نزد او آمد گفت: كسى كه چنین اراده اى دارد. خواب بر او حرام است، برخیز و على را به قتل برسان و برگرد و مراد خود را از من حاصل گردان، آن ملعون گفت: على را مى كشم و مى دانم كه به مراد خود نمى رسم. پس در آن وقت صداى اذان حضرت را شنیدند، آن ملعونه گفت: زود برو كه فرصت از دست مى رود(۳۸۵) .
۳۱۵- بیدار كردن قاتل خود
در تمام آن شب، ابن ملجم ملعون با شبیب و وردان در مسجد بودند و انتظار آن حضرت مى بردند. چون حضرت از اذان فارغ شد و پایین آمد و مشغول تسبیح و تقدیس حق تعالى بود و صلوات بر محمد و آل محمد مى فرستاد، به صحن مسجد آمد و افراد خواب را براى نماز بیدار مى كرد، تا آنكه به ابن ملجم رسید، دید كه او بر رو خوابیده است فرمود: برخیز از خواب براى نماز و چنین مخواب كه این خواب شیطان است، بلكه بر دست راست بخواب كه خواب مؤمنان است، و بر پشت خوابیدن خواب پیغمبران است.
پس حضرت فرمود كه: قصدى در خاطر خود دارى كه نزدیك است از آن آسمان ها از هم بپاشد و زمین شق شود و كوه ها سرنگون گردد، و اگر بخواهم مى توانم خبر بدهم كه در زیر جامه چه دارى؛ و از آن در گذشت به نزد محراب رفت و مشغول نماز شد، و ركوع و سجود را بسیار طول داد چنانچه عادت او بود(۳۸۶) .
۳۱۶- ضربت در سجده اول
پس آن ملعون به نزد آن ستون كه حضرت نماز مى كرد ایستاد، چون حضرت سر از سجده اول برداشت آن ملعون ضربتى بر سر آن حضرت زد درست در جاى ضربت عمرو بن عبدود آمد و پیشانى او را شكافت، پس حضرت فرمود:( بسم الله و بالله و على ملة رسول الله ) ، و گفت:( فزت برب الكعبه ) ، یعنى فایز و رستگار شدم به حق پروردگار كعبه.
چون اهل مسجد صداى حضرت را شنیدند همه به سوى محراب دویدند، چون آن شمشیر را به زهر آب داده بودند، زهر در سر و بدن مقدسش دوید. چون مردم به نزدیك آن حضرت رسیدند، دیدند در محراب افتاده است و خاك برمى گیرد و بر جراحت خود مى ریزد و این آیه را مى خواند:( منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارة اخرى ) یعنى: از زمین خلق كرده ام شما را، و به زمین بر مى گردانم شما را، و از زمین بیرون مى آوردم شما را بار دیگر، سپس فرمود: آمد امر خدا، و راست شد گفته رسول خدا(۳۸۷) .
۳۱۷- لرزیدن زمین
قبل از ضربت ابن ملجم، شبیب ضربتى حواله آن حضرت كرد و بر طاق مسجد آمد، چون ضربت ابن ملجم به سر مبارك آن حضرت رسید، زمین لرزید و دریاها طوفانى شد، درهاى مسجد به هم خورد، چون حضرت را برداشتند، رداى مباركش را بر سرش بستند، حضرت خون سر خود را بر محاسن مباركش كشید و فرمود: این همان وعده اى است كه خدا و رسول مرا وعده داده بودند، راست گفتند خدا و رسول.
پس از ضربت بر فرق علىعلیهالسلام خروش از ملایكه آسمانها و زمین ها بلند شد، و باد سیاه تندى وزید كه هوا را تیره كرد. و جبرییل در میان آسمان و زمین صدا زد:
به خدا سوگند كه درهم شكست اركان هدایت، و تاریك شد ستاره هاى علم نبوت، و بر طرف شد نشانه هاى پرهیزگارى، و گسیخته شد عروة الوثقاى الهى، و كشته شد پسر عموى محمد مصطفى وصى و برگزیده مجتبى، و شهید شد سید اوصیاء على مرتضى، او را شهید كرد بدبخت ترین اشقیاء(۳۸۸) .
۳۱۸- دویدن فرزندان به سمت مسجد
زمانى كه ام كلثوم صداى جبرییل را شنید، سیلى به صورت خود زد و گریبان چاك كرد، فریاد وااءبتاه، واعلیاه، وا محمداه و واسیداه برآورد، پس حضرت امام حسن و امام حسینعلیهالسلام از خانه به سوى مسجد دویدند، دیدند كه مردم نوحه و فریاد مى كنند و مى گویند: وا اماماه و وا امیرالمؤمنیناه، به خدا سوگند كه شهید شد امام عابد مجاهد كه هرگز براى بت سجده نكرده بود، و شبیه ترین مردم بود به رسول خداصلىاللهعليهوآله
چون آن دو مظلوم داخل مسجد شدند، فریاد واابتاه و واعلیاه بر آوردند مى گفتند: كاش ما را مرگ در مى یافت و این روز را نمى دیدیم. چون به نزدیك محراب آمدند، پدر بزرگوار خود را دیدند كه در میان محراب افتاده است، و ابوجعده با جماعتى مى خواهند او را بلند كنند كه با مردم نماز بخواند، اما نمى تواند. حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام امام حسنعلیهالسلام را به جاى خود گذاشت كه با مردم نماز گزارد، و خود نشسته نماز را به اشاره ادا كرد، خون خود را بر روى خود مى مالید و هر ساعتى به طرفى مى افتاد(۳۸۹) .
۳۱۹- سر علىعلیهالسلام در دامن امام حسن علیهالسلام
چون حضرت امام حسنعلیهالسلام از نماز فارغ شد، سر مبارك پدر بزرگوار خود را در دامن گذاشت و گفت: اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى، چگونه تو را به این حال ببینیم پس حضرت دیده مبارك خود را گشود فرمود: اى فرزند گرامى بعد از امروز بر پدر تو غمى و المى و جزعى نیست، اینك جد تو محمدصلىاللهعليهوآله و جده تو خدیجه و مادرت فاطمه زهراعلیهالسلام و حوریان جنة الماوى بر دور پدر تو بر آمده اند و انتظار رفتن او مى كشند، پس شاد باش دست از گریه بازدار كه گریه تو ملایكه آسمانها را به گریه آورده(۳۹۰) است.
۳۲۰ - تمام شدن اندوه علىعلیهالسلام
چون صداى وحشت انگیز شهادت علىعلیهالسلام در كوفه منتشر شد، مردان و زنان از خانه ها به سوى مسجد دویدند، چون به مسجد رسیدند دیدند كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام سرش در دامان امام حسنعلیهالسلام است، با آنكه جاى ضربت را محكم بسته اند خون مى ریزد و گلگونه مباركش از زردى به سفیدى مایل شده است، به اطراف آسمان نظر مى كند و زبانش به تسبیح و تقدیس الهى مشغول است، و مى گوید: پروردگارا از تو رفاقت انبیاء و اوصیاء و اعلاى درجات جنة الماءوى را مى خواهم(۳۹۱) .
۳۲۱- گریه امام حسنعلیهالسلام
حضرت علىعلیهالسلام ساعتى مدهوش شد و قطرات اشك از دیده هاى نور دیده مصطفى حسن مجتبىعلیهالسلام مى ریخت، چون آب دیده آن حضرت بر روى پدر بزرگوارش ریخت چشم گشود فرمود: چرا گریه مى كنى فرزندم، بعد از این روز بر پدر تو ترسى و وهمى نیست، اینك جد تو محمد مصطفىصلىاللهعليهوآله و خدیجه كبرى و فاطمه زهرا و حوریان بهشت، نزد پدر تو حاضر شده اند و انتظار قدوم او را مى كشند، و ملایكه آسمان ها به درگاه حق تعالى صداها بلند كرده اند. اى فرزند گرامى بر پدر خود ناله مى كنى و تو بعد از پدر خود به زهر ستم شهید خواهى شد، و برادرت حسین به تیغ ستم دشمنان شهید خواهد شد، و با این حال به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد.
پس حضرت امام حسنعلیهالسلام گفت: اى پدر آیا نمى گویى كه این معامله با تو كه كرد؟
فرمود: فرزند یهودیه عبدالرحمن بن ملجم مرا ضربت زد، و الحال از باب كنده داخل مسجد خواهد شد، پیوسته زهر شمشیر آن ملعون بر سر و بدن آن حضرت اثر مى كرد و مدهوش مى گردید، و مردم مى گریستند، خاك مسجد را بر سر مى ریختند(۳۹۲) .
۳۲۲- دستگیرى قاتل علىعلیهالسلام
ناگاه صدایى از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از در مسجد به درون مى آوردند، و مردم او را لعنت مى كردند و آب دهان بر روى نحسش مى انداختند و گوشش را به دندان مى جویدند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى؟ امت محمد را هلاك كردى، و بهترین مردم را شهید كردى.
آن ملعون ساكت بود و سخن نمى گفت، حذیفه نخعى شمشیر برهنه در دست داشت در پیش روى آن ملعون مى آمد و مردم را مى شكافت تا آنكه او را به نزدیك حضرت آورد، چون نظر امام حسنعلیهالسلام بر او افتاد، فرمود: اى ملعون تو كشتى امیرمؤمنان و امام مسلمانان را، آیا جزاى او از تو این بود كه تو را پناه داد و بر دیگران اختیار كرد و به تو عطاها فرمود، اى بدبخت ترین امت، آن ملعون سر به زیر افكند و جواب نگفت(۳۹۳) .
۳۲۳- چگونگى دستگیرى قاتل
صداهاى مردم به گریه و نوحه بلند شده بود. حضرت علىعلیهالسلام از آن مردى كه آن ملعون را آورده بود پرسید كه: این دشمن خدا را از كجا یافتى؟
گفت: اى مولاى من دیشب با همسرم در خانه خوابیده بودم، من در خواب بودم و او بیدار بود، وقتى صداى خبر قتل امیرالمؤمنینعلیهالسلام را از میان آسمان و زمین شنید، مرا بیدار كرد گفت: تو در خوابى و امام تو على بن ابیطالب شهید شده است، من از خواب جستم گفتم: خدا دهنت را بشكند، این چه حرفى است كه مى گویى، امیرالمؤمنین به مردم چه بدى كرده است كه او را بكشند، او خیرخواه مسلمانان است و پدر یتیمان است و شوهر بیوه زنان است، چه كسى توانایى دارد كه او را بكشد، او شیر خداست.
همسرم گفت: چنین صدایى از آسمان شنیدم، گمان دارم كه آن صدا را جمیع اهل كوفه شنیده باشند، در این سخن بودم كه ناگاه صدایى عظیم به گوشم رسید، شنیدم كسى مى گفت: قتل امیرالمؤمنین. پس شمشیر خود را از غلاف كشیدم، در خانه را گشودم و سراسیمه بیرون دویدم، در بین راه این ملعون را دیدم كه مى گریخت به جانب راست و چپ نظر مى كرد، گویا راه بر او بسته شده بود، به او گفتم كه: واى بر تو چرا سرگردانى؟
كیستى و اراده كجا دارى؟ نام خود را نگفت و نام دیگرى گفت، گفتم: از كجا مى آیى؟
گفت: از خانه خود.
گفتم: در این وقت به كجا مى روى؟
گفت: به حیره.
گفتم: چرا نماز بامداد را با امیرالمؤمنین به جا نیاوردى؟
گفت: مى ترسم كه حاجت من فوت شود.
گفتم: صدایى شنیدم كه امیرالمؤمنین كشته شده است آیا خبر دارى؟
گفت: نه.
گفتم: چرا نمى ایستى تا پى ببرى؟
گفت: پى كار خود مى روم و حاجت من از این ضرورى تر است.
چون این سخن را از او شنیدم، گفتم: اى ملعون كدام حاجت ضرورتر باشد از فهمیدن حال امیرمؤمنان و امام مسلمانان، از او خشمگین شدم با شمشیر بر او حمله كردم، در این حال بادى وزید و برق شمشیر از عباى او ظاهر شد، چون برق شمشیر را مشاهده كردم گفتم: این شمشیر برهنه چیست كه در زیر جامه خود پنهان كرده اى مگر تویى قاتل امیرالمؤمنین؟ مى خواست بگوید نه، حق تعالى بر زبانش جارى كرد گفت: بلى، پس من شمشیر حواله او كردم، او نیز شمشیر حواله من كرد، من ضربت او را رد كردم، او را بر زمین افكندم. مردم رسیدند مرا یاى كردند تا آنكه او را گرفتم و دست هایش را بستم به خدمت تو آوردم.
پس امام حسنعلیهالسلام فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندى كه دوست خود را یارى كرد و دشمن خود را سرنگون گردانید(۳۹۴) .
۳۲۴- ضربت بر سر شیر خدا
عبدالله بن ازدى گوید: من شب نوزدهم در مسجد اعظم مشغول نماز بودم و عده اى از مصرى ها نیز از آغاز رمضان تا آن شب به انجام فرمانبردارى از اوامر خدا در مسجد اعظم اشتغال داشتند در آن هنگام چندى نفرى را دید نزدیك درب مسجد به نماز مشغولند لحظاتى نگذشت كه علىعلیهالسلام براى اداى فریضه صبح به مسجد در آمد و مردم را براى اقامه نماز مى خواند. به مجردى كه علىعلیهالسلام مردم را به نماز و اطاعت از فرمان خدا دعوت كرد برق هاى شمشیر چشم مرا خیره نمود و صدایى شنیدم مى گفت: فرمان از خداست نه از تو یا على و نه از یاران تو و هم ناله علىعلیهالسلام به گوشم رسید مى فرمود: مواظب باشید قاتل از دستتان فرار نكند. چون نزدیك آمدم دیدم علىعلیهالسلام ضربت خورده لیكن شمشیر شبیب كارگر نشده و بر طاق محراب فرود آمده.
بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند |
اول صلا به سلسله انبیا زدند |
|
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید |
زان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند |
قاتلان در حال فرار به طرف درهاى مسجد بودند و مردم هم براى دستگیرى آنان هجوم آوردند.
شبیب را مردى دستگیر كرده او را به زمین انداخت بر سینه اش نشست شمشیر را از دست او گرفته خواست كارش را تمام كند دید مردم به طرف او رو آورده اند ترسید به حرف او توجهى نكنند و ضمنا خود او آسیب ببیند به همین ملاحظه از روى سینه او برخاست و وى را رها كرد و شمشیر را از دست افكند و شبیب با ترس و خوف وارد منزل شد، پسر عمویش او را دید كه دارد حریر را از سینه خود باز مى كند پرسید: چه مى كنى شاید تو على را كشته اى. خواست بگوید: نه، گفت: آرى. پسر عمویش كه از كار ناشایست او اطلاع یافت شمشیرى برداشت و او را به قتل رساند و پسر مرادى هم كه مى خواست فرار كند مردى از مردم همدان به او رسیده قطیفه اى بر روى او انداخته و او را به زمین افكنده شمشیر را از دستش گرفته دستگیرش كرده حضور امیرالمؤمنین آورد لیكن همكار سومى فرار كرده و خود را در میان مردم پنهان نمود(۳۹۵) .
۳۲۵- طلب شهادت از خدا
اسماعیل بن عبدالله صلعى، نقل مى كند كه در همان شب ضربت خوردن علىعلیهالسلام اتفاق افتاده و خلاصه اش این است كه گوید: شبى من براى برخى از كارها بیرون رفتم و مردى را در كنار دریا مشاهده كردم كه با دل سوخته و صدایى حزین سر به سجده گذارده و به درگاه خداى تعالى مناجات مى كرد و مى گفت:
اى نیكو مصاحب، اى خلیفه پیمبر، اى مهربانترین مهربانان، اى آغازگر شگفت آفرین كه همانندت چیزى نیست و اى ابدى همیشه آگاه و زنده اى كه نخواهد مرد، تو هر روز در كارى هستى و تو خلیفه محمد و یاور برترى دهنده اویى، تو را مى خوانم كه یارى فرمایى وصى و خلیفه محمد و آنكه را كه پس از محمدصلىاللهعليهوآله به عدل و داد قیام كرده، یا با یارى خود به او توجه و عنایت فرما و یا به رحمت و لطف خود او را برگیر و از این جهان ببر!
این سخنان را گفت و سپس سر برداشت و قدرى نشست و آن گاه برخاسته و روى آب قدم گذاشت و رفت، من از پشت سر او را صدا زده گفتم: خدایت رحمت كند، با من سخن بگوى!
او به من توجه نكرده جز آنكه گفت: راهنما پشت سر توست امر دین خود را از وى بپرس!
پرسیدم: آن راهنما كیست؟
پاسخ داد: او وصى محمدصلىاللهعليهوآله پس از وى مى باشد.
راوى گوید: من از آنجا به سوى كوفه به راه افتادم و نزدیك غروب بود كه به سرزمین كوفه رسیدم و نزدیكى حیره توقف كردم و چون شب شد مردى را دیدم كه پیش آمد تا به قسمت بلندى از زمین رسید و در آنجا ایستاده و گام هاى خود را صاف كرده و مناجاتى طولانى با خداى خود كرد و از جمله سخنانش این بود كه مى گفت:
( ... اللهم انى سرت فیهم بما اءمرنى رسولك صفیك فظلمونى، و قتلت المنافقین كما اءمرتنى فجهلونى، و قد مللتهم و ملونى، و اءبغضتهم و اءبغضتهم و اءبغضونى، و ام تبق خلّة انتظرها الاالمرادى، اللهم فعجل له الشقاء، و تغمدنى بالسعادة، اللهم قد وعدنى نبیك اءن تتوفانى الیك اذا سئلتك، اللهم وقد رغبت الیك فى ذالك ) .
(بار خدایا من در میان این مردم بر طبق آنچه پیامبر و برگزیده تو به من دستور داده بود، رفتار كردم ولى اینان به من ستم كردند و منافقان را همان گونه كه دستور دادى به قتل رساندم ولى آنها مرا به جهالت نسبت دادند و هر آینه كه دیگر من آنها را خسته كرده ام و آنها نیز مرا خسته كرده اند و من آنها را خوش ندارم و آنها نیز مرا مبغوض مى دارند و دیگر چیزى كه من چشم به راه آن باشم جز (ابن ملجم) مرادى نمانده، پروردگارا پس در شقاوت او تعجیل فرما و وجود مرا به سعادت بپوشان، خدایا پیامبر تو این وعده را به من داده كه هر زمان از تو درخواست كنم مرگ مرا برسانى، خدایا من اكنون در این باره راغب و علاقه مندم!)
راوى گوید: سخن او تمام شده به راه افتاد و من به دنبال او رفتم و دیدم داخل منزل شد و من دانستم كه او على بن ابیطالبعلیهالسلام بوده. و طولى نكشید كه اذان نماز گفتند و امیرالمؤمنینعلیهالسلام از خانه بیرون آمد و من نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادم و وارد مسجد شدیم، كه ابن ملجم لعنه الله علیه با شمشیر بدان حضرت حمله كرد و آن فاجعه عظمى به وقوع پیوست(۳۹۶) .
۳۲۶- سوگوارى زینب كبرىعلیهاالسلام
در شهر كوفه، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند كه در بین زمین و آسمان ندا داد:( قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى ) آرى، صداى جبرییل امین است كه در غم امام المتقین صیحه مى زند كه على را كشتند والله، اركان هدایت را از بین بردند...
زینب صداى حزین امین وحى را كه مى شنود، در یك لحظه صحنه از دست دادن مادرش زهراعلیهاالسلام برایش تداعى مى گردد.
در مسجد قامت به خون نشسته علىعلیهالسلام را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به خانه مانده است، حضرت فرمودند: «فرزندام! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم. نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد. »
آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است، یكبار مادر خود را و این بار قامت رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچد.
او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهرها مى برد.
در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: «دخترم! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است. »
زینب رو به پدر كرد و گفت: ام ایمن مى گوید: «من از رسول خدا شنیدم كه حسینم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد» آیا نقل قول او صحیح است؟
امام فرمود: «آرى؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر كلام او برایت نقل كنم. دخترم! روزى شما را از دروازه همین شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در گردش مى دهند. »
زینب از شنیدن كلام امام معصومعلیهالسلام ، مى بیند كه چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد(۳۹۷) .
۳۲۷- درنده خویى قاتل علىعلیهالسلام
عبدالرحمن بن ملجم، قاتل امام علىعلیهالسلام ، شخصى عقده اى، خشن، اخمو و درنده خو بود، و در مقدس مآبى، لجاجت و یك دندگى عجیبى داشت، هنگامى كه تصمیم بر قتل امام علىعلیهالسلام گرفت، به كوفه آمد، و قصد خود را مخفى مى داشت، تا فرصتى براى كشتن علىعلیهالسلام به دست آورد.
روزى در حالى كه شمشیر خود را بر دوش نهاده بود، به بازار رفت و دید جمعیتى جنازه اى را تشییع مى كنند، مسلمانان جلوتر بودند و كشیشان مسیحى در پى جنازه روان بودند و انجیل مى خواندند، ابن ملجم همچون برج زهر مار به آن ها گفت: «واى بر شما این دیگر چیست كه مسلمانان و مسیحیان، با هم جنازه اى را تشییع مى كنند؟! ».
گفتند: ابجربن جابر كه مسیحى بود از دنیا رفته، ولى پسرش حجار، مسلمان و سالار قبیله بكر بن وائل است، مسلمانان به احترام پسرش، و كشیشان مسیحى به خاطر تشییع پدر آمده اند.
ابن ملجم گفت: «به خدا قسم، اگر براى انجام مقصودى بزرگ تر نیامده بودم همه این مردم را با شمشیر مى زدم».
این ناپاك زاده پركینه، هنگامى كه بر فرق همایون علىعلیهالسلام ضربت زد و آن حضرت را به شهادت رسانید، دستگیر شد، عبدالله بن جعفر (برادرزاده و داماد علىعلیهالسلام ) او را گرفت و دو دست و پاى او را قطع كرد، و به چشمانش میل سوزان كشید (ولى بى تابى نكرد و خاموش بود) عبدالله دستور داد زبان او را ببرند، او در این هنگام بى تابى كرد.
عبدالله پرسید: «چرا دست و پایت را بریدم و بر چشمهایت میل سوزان كشیدیم، بى تابى نكردى، ولى در مورد بریدن زبان بى تابى مى كنى؟ ».
ابن ملجم پاسخ داد: از این ترسیدم كه بعد از بریدن زبانم، ساعاتى زنده بمانم و نتوانم ذكر خدا بگویم(۳۹۸) !
۳۲۸- خبر امام حسنعلیهالسلام از باطن ابن ملجم
روایت شده: هنگامى كه ابن ملجم را نزد امام حسنعلیهالسلام آوردند، ابن ملجم به امام حسنعلیهالسلام گفت: یك سخن سرى دارم مى خواهم در گوشى به شما بگویم.
امام حسنعلیهالسلام تقاضاى او را رد كرد و فرمود: «او مى خواهد گوش مرا با دندانش بجود».
ابن ملجم گفت: سوگند به خدا اگر به من امكان مى داد، گوشش را از ته سوراخش مى كندم(۳۹۹) ». لعنت خدا و همه موجودات بر او باد.
بخش هفتم: برخورد علىعلیهالسلام با قاتلش
۳۲۹- به اسیر كن مدارا
بعد از ساعتى كه از ضربت خوردن علىعلیهالسلام مى گذشت، حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام چشم گشود مى گفت: اى ملایكه پروردگار من! رفق و مدارا كنید با من. پس حضرت امام حسنعلیهالسلام فرمود: این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است، حق تعالى تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر كرده اند او را. چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صداى ضعیفى گفت: اى بدبخت بر امر عظیمى اقدام نمودى، آیا بد امامى بودم من براى تو كه این چنین مرا جزا دادى؟ آیا مهربان نبودم بر تو؟ آیا تو را بر دیگران اختیار نكردم؟ آیا به تو نیكى نكردم و عطاى تو را زیاده از دیگران ندادم؟ آیا نمى گفتند مردم كه تو را به قتل رسانم و من به تو آسیبى نرسانیدم و در عطاى تو افزودم با آنكه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت، لیكن مى خواستم حجت خداى تعالى بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد، خواستم كه شاید از گمراهى خود برگردى، پس گمراهى بر تو غالب شد مرا كشتى، اى بدبخت ترین بدبختان.
پس آن ملعون گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا تو مى توانى كسى را كه بر در جهنم است نجات دهى؟ پس امیرالمؤمنینعلیهالسلام براى آن ملعون به امام حسنعلیهالسلام سفارش كرد فرمود: او را طعام و آب بده و دست پاى او را در زنجیر مكن، و با او رفق و مدارا كن. چون من از دنیا بروم او را به ضربت قصاص كن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مكن كه دست و پا و گوش و سایر اعضاى او را نبرى، كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآله فرمود كه: زنهار مثله مكنید اگر چه سگ درنده باشد، و اگر شفا یابم من سزاوارترم به آنكه او را عفو كنم زیرا كه ما اهل بیت كرم و عفو و رحمتیم(۴۰۰) .
۳۳۰- قصاصى همانند قصاص قاتل پیامبر
در نقل دیگر آمده آن سه نفر (ابن ملجم، شبیب و وردان) در مقابل آن درى كه علىعلیهالسلام از آن جا براى نماز در كمین نشستند، وقتى كه امام علىعلیهالسلام به آن جا آمد، این سه نفر حمله كردند، شمشیر شبیب به طاق مسجد خورد، ولى شمشیر ابن ملجم بر فرق همایون آن حضرت اصابت كرد، این سه نفر فرار كردند، شبیب به خانه خود رفت، پسر عموى او دید او پارچه حریرى را كه به سینه اش دوخته بود در مى آورد(۴۰۱) از او پرسید: این چیست؟ گویا تو علىعلیهالسلام را كشتى.
شبیب مى خواست بگوید: نه، از روى شتاب زدگى گفت: آرى، همان دم پسر عمویش با شمشیر به او حمله كرد و او را كشت. ابن ملجم از سوى دیگر گریخت، شخصى به نام ابوذر كه از قبیله همدان بود او را دنبال كرد و چادر شبى كه در دست داشت به روى او انداخت و او را به زمین كوبید و شمشیرش را گرفت، و او را نزد امیرمؤمنانعلیهالسلام آورد. وردان تروریست سوم، گریخت و ناپدید گردید. بعد معلوم شد كه كشته شده است.
امیرمؤمنانعلیهالسلام در مورد ابن ملجم فرمود: اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، او را به عنوان قصاص بكشید، و اگر جان سالمى، به در بردم، آن گاه رأی خودم را خواهم گفت، و به نقل دیگر فرمود: «اگر از دنیا با او همانند قاتل پیامبران (كه قصاصشان كشتن و سوزاندن است) رفتار كنید».
ابن ملجم گفت:( والله لقد ابتعته بالف و سممته بالف فان خاننى فابعده الله ) . «سوگند به خدا این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و با هزار درهم زهر، آن را مسموم نموده ام، اگر آن شمشیر به من خیانت كند نفرین بر او باد(۴۰۲) ».
۳۳۱- سفارش هاى علىعلیهالسلام درباره قاتلش
در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعلیهالسلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در شبى كه شهادت چشید، از خانه به مسجد آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مى كرد، ناگاه ابن ملجم ضربتى به سرش زد كه به زانو درافتاد، پس آن ملعون را گرفت و نگاه داشت تا مردم رسیدند و آن ملعون را گرفتند و حضرت را به خانه آوردند، پس حضرت امیر حسن و حسینعلیهالسلام را گفت كه: اسیر را حبس كنید و او را طعام و آب بدهید و او را نیكو رعایت كنید، اگر من زنده بمانم در صورتى كه بخواهم قصاص مى كنم و اگر بخواهم عفو خواهم كرد، و اگر از دنیا بروم اختیار با شماست، و اگر عزم كشتن او نمایید بیش از یك ضربت به او نزنید، و گوش و بینى و اعضاى او را مبرید(۴۰۳) .
۳۳۲- قصاص عادلانه
چون ابن ملجم را حضور اقدس علىعلیهالسلام آوردند نگاهى به او كرده فرمود: النفس بالنفس یعنى اگر من از دنیا رحلت كردم او را بكشید چنان چه مرا كشته و اگر زنده ماندم خودم درباره او فكرى خواهم كرد.
پسر مرادى گفت: چه خیال مى كنى این شمشیر را به هزار درهم خریده و با هزار درهم زهر، آلوده كرده ام، اگر كارگر نیاید خدا او را دور گرداند و از بها بیندازد.
ام كلثوم كه از قتل پدر بزرگوارش اطلاع یافت به پسر مرادى گفت: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنینعلیهالسلام را كشتى.
گفت: نه بلكه پدر تو را كشتم.
فرمود: اى دشمن خدا آرزومندم پدرم آسیبى نبیند.
آن بى حیا پاسخ داد: پس چنان مى بینم كه گریه به حال من مى كنى؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زده ام كه اگر میان اهل زمین پخش كنند همه را هلاك مى سازد.
او را از برابر امیرالمؤمنین بیرون بردند مردم مانند درندگان گوشت هاى بدن او را با دندان هاى خود مى كندند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى، امت محمد را به خاك هلاكت نشاندى و بهترین مردم را از پاى در آوردى و او همه این سخنان و ناراحتى ها را مى دید و مى شنید و سخنى نمى گفت با این حال وى را به زندان بردند.
مردم پس از دستگیرى وى حضور علىعلیهالسلام رسیده عرض كردند: هر چه اراده درباره او دارى به ما امر كن كه او امت پیغمبر را هلاك كرد و ملت اسلام را روسیاه ساخت.
علىعلیهالسلام فرمود: اگر زنده ماندم خودم مى دانم با او چگونه معامله كنم و اگر درگذشتم با قاتل من چنان كنید كه با كشنده پیغمبران مى نمودند یعنى او بكشید سپس بدن او را بسوزانید(۴۰۴) .
۳۳۳- مروت بر قاتل
امیرالمؤمنینعلیهالسلام به جانب آن ملعون (ابن ملجم لعنة الله) نگریست و به صداى ضعیفى فرمود: یا بن ملجم امرى بزرگ آوردى و مرتكب كار عظیم گشتى آیا من از بهر تو بد امامى بودم؟ كه مرا چنین جزا دادى آیا من تو را مورد مرحمت قرار ندادم؟ و از دیگران برنگزیدم؟ آیا به تو احسان نكردم؟ و عطاى تو را افزون نكردم؟ با آن كه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت.
لكن خواستم حجت بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد و نیز خواستم كه از این عقیده ات برگردى و شاید از طریق ضلالت و گمراهى روى بتابى پس شقاوت بر تو غالب شد تا مرا بكشتى اى شقى ترین اشقیاء.
ابن ملجم در این وقت بگریست و گفت: آیا تو مى توانى كسى را كه در جهنم است و خاص آتش است را نجات دهى.
آن گاه حضرت سفارش او را به امام حسنعلیهالسلام كرد و فرمود: اى پسر به اسیر خود مدارا كن و طریق شفقت و رحمت پیش دار آیا نمى بینى چشمهاى او را كه از ترس چگونه گردش مى كند و دلش چگونه مضطرب مى باشد.
امام حسنعلیهالسلام عرض كرد: این ملعون تو را كشته است و دل ها را به درد آورده است، امر مى كنى كه با او مدارا كنیم.
فرمود: اى فرزند ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس به او از آنچه خود مى خورى بخوران و از آنچه خود مى آشامى به او بیاشام، پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص كن و او را بكش و جسد او را به آتش نسوزان و او را مثله مكن یعنى دست و پا و گوش و بینى و سایر اعضا او را قطع مكن كه من از جد تو رسول خداصلىاللهعليهوآله شنیدم كه فرمود: مثله مكنید اگر چه سگ گزنده باشد و اگر زنده ماندم، من خودم داناترم كه با او چه كار كنم و من اولى مى باشم به عفو كردن چه ما اهل بیتى مى باشیم كه با گناهكار در حق ما جز به عفو و كرم رفتار دیگر ننماییم(۴۰۵) .
۳۳۴- ترحم بر قاتل خود
جالب این كه: امام حسنعلیهالسلام ظرف شیرى نزدیك آورد و به پدر شیر داد، آن حضرت كمى از آن را خورد، و فرمود: بقیه آن را براى اسیرتان (ابن ملجم) ببرید، و به حسنعلیهالسلام فرمود: به آن حقى كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آن چه مى پوشید و مى خورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید(۴۰۶) .
بخش هشتم: علىعلیهالسلام در بستر شهادت
۳۳۵- گریه دختر كنار پدر
حضرت علىعلیهالسلام را داخل خانه بردند، در نزدیك محراب خواباندند، زینب و ام كلثوم آمدند در پیش علىعلیهالسلام نشستند، نوحه و زارى براى آن حضرت مى كردند مى گفتند كه: بعد از تو كودكان اهل بیت تو را كه تربیت خواهد كرد؟ بزرگان ایشان را كه محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار اندوه ما بر تو دور و دراز است، و آب دیده ما هرگز ساكن نخواهد گردید، پس صداى مردم از بیرون حجره به ناله بلند شد، و آب از دیده هاى مبارك علىعلیهالسلام جارى شد، نظر حسرت به سوى فرزندان خود افكند، حسن و حسین را نزدیك خود طلبید و ایشان را در بر كشید و روى هاى ایشان را مى بوسید(۴۰۷) .
۳۳۶- گریه و زارى امام حسنعلیهالسلام
محمد بن حنیفه روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمود: مرا بردارید و به خانه ببرید، پس حضرت را با نهایت ضعف برداشتیم و به خانه بردیم و مردم بر دور آن حضرت گریه و زارى مى كردند، نزدیك بود كه خود را هلاك كنند، پس امام حسنعلیهالسلام در عین گریه و زارى و ناله و بى قرارى، با پدر بزرگوار خود گفت: اى پدر بعد از تو براى ما كه خواهد بود، مصیبت تو بر ما امروز مثل مصیبت رسول خداصلىاللهعليهوآله است، گویا گریه را به خاطر مصیبت تو آموخته ایم.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام آن حضرت را به نزدیك خود طلبید، چون نظر كرد دیده هاى آن امام مظلوم را دید كه از بسیارى گریه مجروح گردیده است، به دست مبارك خود آب از دیده هاى نور دیده خود پاك كرد و دست بر دل مباركش گذاشت گفت: اى فرزند! خداوند عالمیان دل تو را به صبر ساكن گرداند، مزد تو و برادران تو را در مصیبت من عظیم گرداند و اضطراب تو را و اشك تو را ساكن سازد، به درستى كه حق تعالى تو را اجر داد به قدر مصیبت تو(۴۰۸) .
۳۳۷- به فكر قاتل خود
به خاطر زهرى كه در بدن آن حضرت جارى شده بود ساعتى از هوش رفت، چنانچه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله به سبب زهرى كه به آن حضرت داده بودند گاهى مدهوش مى شد و گاهى به هوش باز مى آمد، چون حضرت به هوش باز آمد حضرت امام حسنعلیهالسلام كاسه اى از شیر به دست آن حضرت داد، حضرت گرفت و اندكى از آن تناول كرد فرمود كه: این شیر را ببرید و به آن اسیر بدهید كه بیاشامد. باز سفارش نمود به امام حسنعلیهالسلام كه آن ملعون را طعام و شراب بدهید(۴۰۹) .
۳۳۸- از بین رفتن بینه و حجت
فرات بن ابراهیم از ابن عباس روایت كرده است كه گفت: زمانى كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام را ضربت زدند، بر مصلاى خود نشسته سر خود را بر زانوى خود گذاشته بود گفت: ایها الناس من سخنى مى گویم بشنوید، هر كه خواهد ایمان بیاورد و هر كه خواهد كافر شود، شنیدم از رسول خداصلىاللهعليهوآله مى فرمود: چون على بن ابى طالبعلیهالسلام از دنیا بیرون رود، خصلتى چند در میان امت من ظاهر شود كه خیرى در آنها نباشد.
گفتم: آن خصلت ها كدام است یا رسول الله؟
فرمود: امانت در میان مردم كم شود و خیانت بسیار شود، حیا از میان مردم برخیزد كه مردم در حضور یكدیگر زنا كنند و پروا نكنند، بعد از آن نكبتى در میان مردم حادث شود كه كار بر همه مردم تنگ شود، به درستى كه تا على در میان مردم است زمین از من خالى نیست، على به منزله پوستى بر روى گوشت من است، على به منزله رگ و استخوان من است، على برادر و وصى من در اهل من و جانشین من است در میان قوم من، به وعده هاى من وفا مى كند، ادا كننده قرض من است، على در شدت ها مرا یارى كرد، براى من با كافران جنگ كرد، در وقت نزول وحى ها حاضر بود نزد من، با من طعام هاى بهشت را تناول نمود، مكرر جبرییل با او آشكارا مصافحه كرد، گواه گرفت جبرییل مرا كه على از پاكان و معصومان و نیكوكاران است، من مى گیرم شما را اى گروه مردم تا علىعلیهالسلام در میان شماست بر شما امرى مشتبه نیست، چون على از میان شما برود مصداق این آیه ظاهر مى شود( لیهلك من هلك عن بینة و یحیى من حى عن بینه (۴۱۰) (۴۱۱) )
۳۳۹- شیر آوردن بینوایان
گفته شد شیر براى براى امام علىعلیهالسلام خوب است، بینوایان كه همواره مورد لطف آن حضرت بودند، ظرف ها را پر از شیر كرده براى آن حضرت آوردند(۴۱۲) .
۳۴۰- د خترم گریه مكن
حبیب بن عمرو گوید: من خدمت امیرالمؤمنین علىعلیهالسلام رسیدم پس از ضربت خوردن او، زخمش را باز كردند، گفتم: یا امیرالمؤمنین این زخم شما چیزى نیست و باكى بر شما نیست.
فرمود: اى حبیب، من هم اكنون از شما جدا مى شوم.
من گریستم و ام كلثوم هم كه نزد او نشسته بود گریست به او فرمود: دختر جانم چرا گریه مى كنى؟
گفت: جدایى شما را در نظر آوردم و گریستم.
فرمود: دخترم گریه مكن به خدا اگر تو هم مى دیدى آن چه را پدرت مى بیند نمى گریستى.
حبیب گوید: به او عرض كردم: چه مى بینى یا امیرالمؤمنین؟
فرمود: اى حبیب، مى نگرم كه همه فرشتگان آسمان و پیغمبران براى ملاقاتم دنبال هم ایستاده اند و این هم برادرم محمد رسول خداصلىاللهعليهوآله است كه نزد من نشسته است و مى فرماید: بیا كه آن چه در پیش دارى بهتر است برایت از آن چه در آن گرفتارى.
گوید: هنوز از نزد او بیرون نرفته بودم كه وفات كرد چون فردا شد بامداد امام حسن بر منبر ایستاد و این خطبه را خواند پس از حمد و ستایش خدا فرمود: اى مردم در این شب بود كه قرآن نازل شد و در این شب عیسى بن مریم بالا رفت و در این شب یوشع بن نون كشته شد و در این شب امیرالمؤمنین از دنیا رفت، به خدا هیچ كدام از اوصیاى پیغمبران گذشته پیش از پدرم به بهشت نروند و نه دیگران و چنان بود كه رسول خدا كه او را به جبهه جهادى مى فرستاد جبرییل از سمت راستش به همراه او نبرد مى كرد و میكاییل از سمت چپش. پول زرد و سفیدى از او به جا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد(۴۱۳) .
۳۴۱- ملاقات اصبغ بن نباته از علىعلیهالسلام
اصبغ بن نباته گوید: هنگامى كه امیرمؤمنانعلیهالسلام ضربتى بر فرق مباركش فرود آمد كه به شهادتش انجامید مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار كشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسنعلیهالسلام بیرون آمد و فرمود: اى مردم، پدرم به من وصیت كرده كه كار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم، اگر پدرم از دنیا رفت، تكلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم مى گیرد؛ پس بازگردید خدایتان رحمت كند.
مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ، آیا سخن مرا درباره پیام امیرمؤمنان نشنیدى؟
گفتم: چرا، ولى چون حال او را مشاهده كردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثى از او بشنوم؛ پس براى من اجازه بخواه خدایت رحمت كند.
امام داخل شد و چیزى نگذشت كه بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو.
من داخل شدم دیدم امیرمؤمنانعلیهالسلام دستمال زردى به سر بسته كه زردى چهره اش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و كثرت سم پاهاى خود را یكى پس از دیگرى بلند مى كرد و زمین مى نهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدى؟
گفتم: چرا، اى امیرمؤمنان، ولى شما را در حالى دیدم كه دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثى از شما بشنوم.
فرمود: بنشین كه دیگر فكر نمى كنم، كه از این روز به بعد از من حدیثى بشنوى.
بدان اى اصبغ، كه من به عیادت رسول خداصلىاللهعليهوآله رفتم همان گونه كه تو اكنون آمده اى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع كن و بالاى منبر برو و یك پله پایین تر از جاى من بایست و به مردم بگو: «به هوش باشید، هر كه پدر و مادرش را ناخشنود كند لعنت خدا بر او باد. به هوش باشید، هر كه از صاحبان خود بگریزد لعنت خدا بر او باد.
به هوش باشید، هر كه مزد اجیر خود را ندهد لعنت خدا بر او باد».
اى اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول خداصلىاللهعليهوآله عمل كردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخ ندادم تا به نزد رسول خداصلىاللهعليهوآله رفتم و سخن آن مرد را بازگو كردم.
اصبغ گفت: در این جا امیرمؤمنانعلیهالسلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دست خود را بگشا. دستم را گشودم، حضرت یكى از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اى اباالحسن، من و تو پدران این امتیم، لعنت خدا بر آن كس كه از ما بگریزد. هان كه من و تو اجیر این امتیم، هر كه از اجرت ما بكاهد و مزد ما را ندهد لعنت خدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم.
اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد، باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ، آیا هنوز نشسته اى؟
گفتم: آرى مولاى من.
فرمود: آیا حدیث دیگرى بر تو بیفزایم؟
گفتم: آرى خدایت از مزیدات خیر بیفزاید.
فرمود: اى اصبغ، رسول خداصلىاللهعليهوآله در یكى از كوچه هاى مدینه مرا اندوهناك دید و آثار اندوه در چهره ام نمایان بود، فرمود: اى اباالحسن، تو را اندوهناك مى بینم؟ آیا تو را حدیثى نگویم كه پس از آن هرگز اندوهناك نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قیامت شود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر كند كه بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر كند كه تا یك پله پایین تر از من بالا روى، سپس دو فرشته را امر كند كه یك پله پایین تر از تو بنشینند، و چون بر منبر جاى گیریم احدى از گذشتگان و آیندگان نماند جز آن كه حاضر شود. آن گاه فرشته اى كه یك پله پایین تر از تو نشسته ندا كند: اى گروه مردم، بدانید: هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كه مرا نمى شناسد خود را به او معرفى مى كنم، من «رضوان» دربان بهشتم، بدانید كه خداوند به من و كرم و فضل و جلال خود مرا فرموده كه كلیدهاى بهشت را به محمد بسپارم، و محمد مرا فرموده كه آن ها را به على بن ابى طالب بسپارم، پس گواه باشید كه آن ها را بدو سپردم.
سپس فرشته دیگر كه یك پله پایین تر از فرشته اولى نشسته بر مى خیزد و به گونه اى كه همه اهل محشر بشنوند ندا كند: اى گروه مردم، هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هركه مرا نمى شناسد خود را به او معرفى مى كنم، من «مالك » دربان دوزخم، بدانید كه خداوند به من و فضل و كرم و جلال خود مرا فرموده كه كلیدهاى دوزخ را به محمد بسپارم، و محمد مرا امر فرموده كه آن ها را به على بن ابى طالب بسپارم، پس گواه باشید كه آن ها را بدو سپردم. پس من كلیدهاى بهشت و دوزخ را مى گیرم. آن گاه رسول خداصلىاللهعليهوآله به من فرمود: اى على، تو به دامان من مى آویزى و خاندانت به دامان تو و شیعیانت به دامان خاندان تو مى آویزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مى رویم؟ فرمود: آرى به پروردگار كعبه سوگند.
اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم كه حضرتش چشم از جهان پوشید، درود خدا بر او باد(۴۱۴) (۴۱۵) .
۳۴۲- سر مبارك به دامان امام حسنعلیهالسلام
در عبارت دیگر آمده: امام حسنعلیهالسلام سر مبارك پدر را به دامن گرفت و گریه كرد، قطرات اشكش روى صورت امام علىعلیهالسلام ریخته مى شد، امام علىعلیهالسلام پسرش را دلدارى داد و امر به صبر كرد، امام حسنعلیهالسلام عرض كرد: پدر جان چه كسى تو را ضرب زد؟
فرمود: پسر زن یهودى عبدالرحمن بن ملجم...(۴۱۶) .
۳۴۳- آخرین سخنان علىعلیهالسلام با زینب علیهاالسلام
حضرت زینبعلیهاالسلام فرمود: زمانى كه ابن ملجم لعنه الله علیه پدرم را ضربت زد و من اثر مرگ را در آن حضرت مشاهده كردم محضرش عرضه داشتم:
اى پدر ام ایمن برایم حدیثى چنین و چنان نقل نمود، دوست دارم این حدیث را از شما بشنوم. پدرم فرمودند:
دخترم، حدیث همان طورى است كه ام ایمن نقل كرده، گویا مى بینم كه تو و دختران اهل تو در این شهر به صورت اسیران در آمده، خوار و منكوب مى گردید، هر لحظه هراس دارید كه مردم شما را بربایند، بر شما باد به صبر و شكیبایى، سوگند به كسى كه دانه را شكافته و انسان را آفریده روى زمین كسى غیر از شما و غیر از دوستان و پیروانتان نیست كه ولى خدا باشد و هنگامى كه رسول خداصلىاللهعليهوآله این خبر را براى ما نقل مى نمودند و فرمودند: ابلیس لعنه الله علیه در آن روز از خوشحالى به پرواز در مى آید پس در تمام نقاط دستیاران و عفریت هایش را فرا خوانده و به آن ها مى گوید:
اى جماعت شیاطین، طلب و تقاص خود را از فرزند آدم گرفته و در هلاكت ایشان به نهایت آرزوى خود رسیده و آتش دوزخ را نصیب ایشان نمودیم مگر كسانى كه به این جماعت مقصود اهل بیت پیغمبرصلىاللهعليهوآله بپیوندند از این رو سعى كنید نسبت به ایشان در مردم شك ایجاد كرده و آن ها را بر دشمنى ایشان وادارید تا بدین وسیله گمراهى مردم و كفرشان مسلم و محقق شده و نجات دهنده اى برایشان به هم نرسد، ابلیس با این كه بسیار دروغگو و كاذب این كلام را به ایشان راست گفت، وى به آنها اطلاع داد.
اگر كسى با این جماعت (اهل بیتعلیهالسلام ) دشمنى داشته باشد هیچ عمل صالحى برایش سودمند نیست چنان چه اگر با ایشان صحبت داشته باشد هیچ گناهى غیر از معاصى كبیره ضررى به او نمى رساند.
زایده مى گوید: حضرت على بن الحسینعلیهالسلام این حدیث را برایم فرمودند و سپس گفتند: این حدیث را بگیر و ضبط كن، اگر در طلب آن یك سال شتر مى دواندى و در كوه و كمر به دنبال آن جستجو مى كردى و محققا كم و اندك بود(۴۱۷) .
۳۴۴- فرزندان على كنار بستر پدر
هنگامى كه حضرت علىعلیهالسلام بسترى شد، فرزندانش یك یك آمدند و به دست و پاى پدر افتادند، و قدم مبارك او را مى بوسیدند و مى گفتند: پدر جان این چه حالى است كه از شما مشاهده مى كنیم، كاش مادرمان فاطمهعلیهاالسلام زنده بود و ما را تسلى مى داد، و كاش در مدینه كنار قبر جدمان رسول خداصلىاللهعليهوآله بودیم و درد دل خود را به آن حضرت مى گفتیم، آه از غریبى و یتیمى...
آه جانسوز و شیون جانكاه آن ها به گونه اى بود كه هر كس مى شنید بى اختیار گریه مى كرد.
امیرمؤمنانعلیهالسلام یكایك آن ها را به آغوش مى گرفت و مى بوسید و مى فرمود: صبر كنید، من نزد جد شما محمد مصطفىصلىاللهعليهوآله و مادر شما فاطمهعلیهاالسلام مى روم، من در این شب ها در خواب دیدم، رسول خداصلىاللهعليهوآله با آستین خود، غبار از چهره ام پاك كرد و مى گفت: «اى على آن چه بر تو بود به جاى آوردى»، این خواب دلالت دارد كه نقاب جسم را از پیش روى جانم بر خواهند داشت(۴۱۸) .
۳۴۵- گریه ابا عبدالله بر علىعلیهالسلام
محمد حنفیه مى گوید: پس از ضربت خوردن، پدرم فرمود: مرا بردارید و به محل نمازم ببرید، آن حضرت را به مكان نمازش حمل كردیم، مردم زار زار مى گریستند، و به گونه اى جانسوز گریه مى كردند كه نزدیك بود روح از بدنشان بیرون رود، امام حسینعلیهالسلام متوجه پدر شد و سخت گریه مى كرد و در این حال به پدر عرض كرد: «ما بعد از تو چه كنیم؟ و روز رحلت تو مانند روز رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآله بسیار جانسوز است، به خدا برایم سخت و طاقت فرسا است كه تو را در چنین حالى بنگرم».
امام علىعلیهالسلام صدا زد: اى حسین، خود را به من نزدیك كن، حسین كه چشمانش پر از اشك شده بود نزدیك شد، علىعلیهالسلام اشك هاى چشمان حسینعلیهالسلام را پاك كرد و دستش را بر روى قلب حسینعلیهالسلام گذاشت و فرمود:
( یا بنى قد ربط الله قلبك بالصبر... )
«پسر جانم خداوند قلبت را با صبر و استقامت، توان بخشد، و بزرگ ترین پاداش را به تو و برادرت عنایت فرماید، آرام باش، گریه نكن، خداوند در قبال این مصیبت عظیم به تو اجر مى دهد».
سپس فرزندان دیگر امام به بالین او آمدند و گریه مى كردند و امام آن ها را امر به صبر مى كرد، و گاهى خود نیز بى اختیار همراه آن ها مى گریست(۴۱۹) .
۳۴۶- استقبال زهراعلیهاالسلام از على علیهالسلام
از اسماء بنت عمیس روایت شده است كه گوید:
پس از آن كه حضرت علىعلیهالسلام مورد اصابت شمشیر ابن ملجم قرار گرفته بود، من خدمت حضرت بودم، ناله اى كرد و از هوش رفت و بعد از لحظه اى به هوش آمد و فرمود: خوش آمدى.
به آن حضرت گفته شد: چه مى بینى؟
علىعلیهالسلام فرمود: اینان رسول خداصلىاللهعليهوآله و برادرم جعفر و عمویم حمزه هستند، درهاى آسمان گشوده گشته و فرشتگان فرود آمده و بر من سلام و بشارت مى دهند و این فاطمهعلیهاالسلام است كه فرشتگان خدمتكارانش اطرافش را گرفته اند و به استقبال من مى آید(۴۲۰) (۴۲۱) .
۳۴۷- برترى علىعلیهالسلام بر پیامبران اولوالعزم
در روز بیستم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرت كه آثار ارتحال بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آلود كه اشقى الاولین و الاخرین بر فرق سر مباركش وارد آورده بود، به فرزندش امام حسینعلیهالسلام فرمود: شیعیانى كه بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند، وقتى آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه مى نمودند.
حضرت با كمال ضعف فرمودند:( سلونى قبل ان تفقدونى ولكن خففوا مسآئلكم ) .
«سئوال كنید از من هر چه مى خواهید قبل از آن كه مرا نیابید و لكن سئوال هاى خود را سبك و مختصر كنید».
اصحاب هر یك سئوالى مى نمودند و جواب هایى مى شنیدند.
از جمله سئول كنندگان صعصعة بن صوحان بود كه از رجال بزرگ شیعه و از خطباى معروف كوفه و از راویان عظیم الشاءن است كه علاوه بر علماى شیعه بزرگ از علماء اهل سنت حتى صاحبان صحاح روایت هاى او را از علىعلیهالسلام و ابن عباس نقل نموده اند.
صعصعه كه مورد توثیق همه است و مردى عالم و فاضل كه از اصحاب علىعلیهالسلام بوده به حضرت عرض كرد:( اخبرنى انت افضل ام آدم؟ )
مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم ابوالبشرعلیهالسلام ؟
حضرت فرمودند:( تزكیة المرء لنفسه قبیح ) قبیح است كه مرد از خود تعریف و تزكیه نماید و لكن از باب( و اما بنعمة ربك فحدث (۴۲۲) ) مى گویم( انا افضل من آدم ) من از آدم افضل هستم.
عرض كرد:( ولم ذلك یا امیرالمؤمنین ) به چه دلیل افضل از آدم هستى؟
حضرت بیاناتى فرمود كه خلاصه اش این است كه براى آدمعلیهالسلام همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود، فقط از یك درخت گندم منع گردید و او راضى نشد و از آن درخت نهى شده خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد. ولى خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود من به میل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمى دانستم از گندم نخوردم.
كنایه از آن كه كرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقوى است هر كس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهاى زهد این است كه از حلال غیر منهى اجتناب نماید.
عرض كرد:( انت افضل ام نوح؟ ) شما افضل هستید یا نوحعلیهالسلام ؟
فرمود:( قال: انا افضل من نوح ) من از نوح، برتر هستم.
عرض كرد:( لم ذلك ) چرا افضل هستید از نوح؟
فرمود: نوح قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد، آن ها اطاعت نكردند به علاوه اذیب و آزار بسیار به آن بزرگوار نمودند تا درباره آن ها نفرین كرد،( رب لاتذر على الارض من الكافرین دیارا (۴۲۳) )
اما من بعد از خاتم الانبیاءصلىاللهعليهوآله با آن همه صدمات و اذیت هاى بسیار فراوانى كه از این امت دیدم ابدا درباره آن ها نفرین نكردم و كاملا صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف شقشقیه فرمود:( صبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى (۴۲۴) )
صبر نمودم در حالى كه در چشم من خاشاك و در گلویم من استخوان بود.
كنایه از این كه نزدیك ترین مردم خدا كسى است كه صبرش بر بلا بیشتر باشد.
عرض كرد:( انت افضل ام ابراهیم؟ ) شما افضل هستید یا ابراهیمعلیهالسلام ؟
فرمود:( قال: انا افضل من ابراهیم ) من افضل از ابراهیم هستم. ابراهیم عرض كرد:( رب ارنى كیف تحیى الموتى قال: اولم تؤ من قال بلى ولكن لیطمئن قلبى الایة (۴۲۵) )
ولى ایمان به جایى رسیده كه گفتم:( لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا ) اگر پرده ها بالا رود و كشف حجب گردد یقین من زیاد نخواهد شد.
كنایه از آن كه علو درجه شخص به مقام یقین او مى باشد كه واجد مقام حق الیقین شود.
عرض كرد،( انت افضل ام موسى؟ ) شما افضل هستید یا موسىعلیهالسلام ؟
فرمود:( قال: انا افضل من موسى ) من افضل هستم.
عرض كرد: به چه دلیل شما افضل از موسى هستید؟
فرمود: وقتى خداوند موسى را ماءمور به دعوت فرعون كرد كه او به مصر برود، عرض كرد:( قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون. واخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردا یصدقنى اخاف ان یكذبون (۴۲۶) ) .
موسى گفت: اى خدا من از فرعونیان یك نفر را كشته ام و مى ترسم كه (به خون خواهى و كینه دیرینه) مرا به قتل برسانند، و با این حال اگر از رسالت ناگزیرم هارون را نیز كه ناطقه اش فصیح تر از من است با من شریك در كار رسالت فرما تا مرا تصدیق كند كه مى ترسم این فرعونیان سخت تكذیب رسالتم كنند.
اما من وقتى رسول اكرمصلىاللهعليهوآله از جانب خدا ماءمورم كرد كه بروم در مكه معظمه بالاى بام كعبه آیات اول سوره برائت را بر كفار قریش قرائت نمایم. با آن كه كمتر كسى بود كه برادر یا پدر یا عمو یا دایى یا یكى از اقارب و خویشانش به دست من كشته نشده باشند مع ذلك ابدا نترسیدم، اطاعت نموده تنها رفتم ماءموریت خود را انجام دادم آیات سوره برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم.
كنایه از آن كه فضیلت شخص با توكل به خداست هر كس توكلش بیشتر است فضیلتش بالاتر مى باشد موسىعلیهالسلام به برادرش اتكاء و اعتماد نمود ولى امیرالمؤمنینعلیهالسلام توكل كامل به خدا و اعتماد به كرم و لطف عمیم ذات ذوالجلال حق نمود.
( قال: انت افضل ام عیسى؟ قال انا افضل من عیسى قال لم ذلك ) .
عرض كرد: شما افضل هستید یا عیسىعلیهالسلام ؟
فرمود: من افضل از عیسى هستم.
عرض كرد: چرا شما برتر هستید؟
فرمود: پس از آن مریمعلیهاالسلام به واسطه دمیدن جبرییل در گریبان او، به قدرت خدا حامله شد همین كه موقع وضع حمل رسید وحى شد به مریم كه:
( اخرجى عن البیت فاءن هذه بیت العبادة لابیت الولادة ) .
از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا كه این خانه محل عبادت است، نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن، فلذا از بیت المقدس رفت در میان صحرا پاى نخله خشكیده عیسى به دنیا آمد.
اما من وقتى مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت در حالتى كه وسط مسجدالحرام بود به مستجار كعبه متمسك گردیده و عرض كرد: الهى به حق این خانه و به حق آن كسى كه این خانه بنا كرده درد زاییدن را بر من آسان گردان. همان ساعت دیوار خانه شكافته شد، مادرم فاطمه را با نداى غیبى، دعوت به داخل خانه نمودند كه:( یا فاطمة ادخلى البیت )
فاطمه، مادرم وارد شد و من در همان خانه كعبه به دنیا آمدم.
این قضیه اشاره دارد به آن كه مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب طاهریت مولد است هر كه روح و نفس و جسد او پاكیزه باشد او افضل است.
(از این امر پروردگار به فاطمه بنت اسد در دخول كعبه معظمه و نهى از مریمعلیهاالسلام از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مكه معظمه بر بیت المقدس شرافت فاطمهعلیهاالسلام بر مریم و شرافت علىعلیهالسلام بر عیسىعلیهالسلام معلوم مى شود(۴۲۷) (۴۲۸) )
۳۴۸- وصیت علىعلیهالسلام به عباس علیهالسلام
بعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالبعلیهالسلام در شب ۲۱ رمضان سال چهلم هجرت (شب شهادت خویش) ابوالفضل العباسعلیهالسلام را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: پسرم، به زودى در روز قیامت به وسیله تو چشمم روشن مى گردد. آن گاه افزود:
( ولدى، اذا كان یوم عاشوراء و دخلت المشرعة، ایاك اءن تشرب الماء و اءخوك الحسین عطشان ) ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدى، مبادا آب بیاشامى در حالى كه برادرت تشنه است(۴۲۹) .
آرى، عباس مشك را پر از آب كرد، ولى خود آب نیاشامید و خطاب به نفس خویش گفت:
یا نفس، من بعد الحسین هونى! |
و بعده لا كنت اءن تكوین! |
|
هذا الحسین وارد المنون |
و تشربین بارد المعین؟! |
|
هیهات! ما هذا فعال دینى |
و لا فعال صادق الیقین |
یعنى: اى نفس، بعد از حسین زندگى تو ارزشى ندارد، و تو نباید بعد از او باقى بمانى.
حسین لب تشنه است و در خطر مرگ قرار دارد و آن گاه تو مى خواهى آب گوارا و خنك بیاشامى؟! سوگند به خدا كه دین من اجازه چنین كارى را نمى دهد!
۳۴۹- وصیت به صبر
حضرت علىعلیهالسلام در بستر شهادت به فرزندان خود گفت: زود باشد كه فتنه ها رو به شما آورد از هر جانب. و منافقان این امت كینه هاى دیرینه خود را از شما طلب نمایند و انتقام از شما بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نیكو است. پس به جناب امام حسن و امام حسینعلیهالسلام فرمود كه: بعد از من به خصوص بر شما فتنه هاى بسیار واقع خواهد شد از جهت هاى مختلف، پس صبر كنید تا خدا حكم كند میان شما و دشمنان شما، او بهترین حكم كنندگان است. پس رو كرد به امام حسینعلیهالسلام و فرمود: اى ابوعبدالله تویى شهید این امت، پس بر تو باد به تقوى و صبر بر بلا.
این را گفت و ساعتى مدهوش شد، چون به هوش آمد گفت: در این وقت رسول خداصلىاللهعليهوآله و عمویم حمزه و برادر من جعفر به نزد من آمدند گفتند كه: زود بیا به نزد ما كه ما مشتاقیم به سوى تو، پس دیده هاى خود را گردانید و به اهل بیت خود نظر كرد فرمود كه: همه را به خدا مى سپارم، خدا همه را به راه حق درست بدارد و از شر دشمنان حفظ نماید، خدا خلیفه من است بر شما، و خدا بس است براى خلافت و نصرت، پس گفت: بر شما باد سلام اى رسولان وحى پروردگار من، و گفت:( لمثل هذا فلیعمل العاملون (۴۳۰) ) ( ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون (۴۳۱) ) یعنى: براى مثل این ثواب و منزلت باید كه عمل كند عمل كنندگان، به درستى كه خدا با آنهاست كه پرهیزگارى كردند و آنها كه نیكوكار بودند. پس جبین مبینش در عرق نشست و مشغول ذكر خدا گردید، رو به قبله آورد و دیده هاى خود را بر هم گذاشت، دست ها و پاهاى مبارك خود را به سوى قبله كشید و شهادت به وحدانیت الهى و رسالت پیامبر داده، به قدم شهادت به سوى ریاض رضوان خرامید(۴۳۲) .
بخش نهم: وصایاى علىعلیهالسلام
۳۵۰- سپردن امر خلافت به حسنعلیهالسلام
كلینى و ابن بابویه و شیخ مفید و شیخ طوسى و سایر محدثان به طریق بسیار از حضرت امام حسن و امام موسى كاظمعلیهالسلام و سلیم بن قیس هلالى روایت كرده اند كه چون امیرالمؤمنینعلیهالسلام اراده وصیت نمود، جمیع فرزندان و اهل بیت و سركرده هاى شیعه خود را جمع كرد، و حضرت امام حسنعلیهالسلام را وصى و خلیفه خود گردانید، و نص بر امامت آن حضرت نمود، و كتاب هاى الهى و صحف پیغمبران و علوم گذشتگان و سلاح و زره رسول خداصلىاللهعليهوآله و سایر آثار آن حضرت و آثار معجزات سایر پیغمبران را به آن حضرت تسلیم نمود و فرمود: اى فرزند گرامى! رسول خداصلىاللهعليهوآله مرا امر كرد كرد كه تو را وصى خود گردانم و كتاب ها و اسلحه كه نزد من است به تو تسلیم نمایم چنانچه حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآله مرا وصى خود گردانید و كتاب ها و اسلحه خود را تسلیم من نمود، و امر كرد مرا كه تو را امر كنم كه چون وقت وفات تو شود، برادرت حسین را وصى خود گردانى و اینها را به او تسلیم نمایى، پس رو كرد به سوى امام حسینعلیهالسلام و فرمود: امر كرد تو را رسول خداصلىاللهعليهوآله كه چون وقت شهادت تو شود، فرزند خود على بن الحسین را وصى خود گردانى و اینها را به او تسلیم نمایى، پس رو به جانب على بن الحسینعلیهالسلام گردانید و فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآله تو را فرموده است كه در وقت وفات خود، پسر خود محمد بن على را وصى خود گردانى و اینها را به او تسلیم نمایى، چون او را دریابى از جانب رسول خداصلىاللهعليهوآله و از جانب من او را سلام برسان.
پس رو كرد به سوى حضرت امام حسنعلیهالسلام و فرمود: اى فرزند گرامى! تویى صاحب امامت و خلافت بعد از من، و اختیار كشنده من با توست، اگر خواهى از او عفو كن و اگر خواهى به یك ضربت او را بكش، پس فرمود: بنویس وصیت مرا:
( بسم الله الرحمن الرحیم )
این وصیت نامه على بن ابیطالب است، وصیت مى كند كه گواهى مى دهم به وحدانیت حق تعالى و آنكه او را شریكى نیست، و گواهى مى دهم كه محمدصلىاللهعليهوآله بنده و رسول خدا است، كه او را با هدایت و دین حق فرستاده است تا غالب گرداند او را بر همه دین ها هر چند مشركان نخواهند، پس بدانید كه نماز من و حج من و عبادت من و زندگانى من و مردن من همه از براى پروردگار عالمیان است، و كسى را با او شریك نمى گردانم، و به این ماءمور شده ام، و من از جمله مسلمانانم.
پس وصیت مى كنم تو را اى حسن و جمیع اهل بیت و فرزندان خود را و هر كه این نامه من به او برسد به تقوى و پرهیزگارى خداوند عالمیان كه پروردگار شماست كه نمیرید مگر با دین اسلام، و چنگ بزنید در ریسمان خدا كه كتاب خدا و اهل بیت رسول خداست، و همه بر طریق حق مجتمع باشید و پراكنده مشوید، به درستى كه شنیده ام از رسول خداصلىاللهعليهوآله مى فرمود كه: اصلاح كردن در میان مردم بهتر است از نماز و روزه، به درستى كه فساد كردن در میان مردم دین را زایل مى گرداند و هلاك كننده خلق است،( لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ) .
نظر كنید خویشان خود را و احسان كنید نسبت به ایشان تا حق تعالى حساب قیامت را بر شما آسان گرداند، و خدا را به یاد آورید در باب یتیمان كه ایشان به گرسنگى نیفتند و ضایع نگردند در حضور شما، به درستى كه شنیدم از رسول خداصلىاللهعليهوآله كه: هر كه یتیمى را در عیال خود داخل گرداند تا مستغنى شود، حق تعالى بهشت را از براى او واجب گرداند، چنانچه براى خورنده مال یتیم جهنم را واجب گردانیده است. و خدا را به یاد آورید در باب قرآن و كسى بر شما پیشى نگیرد در عمل كردن به آن، و خدا را به یاد آورید در حق همسایگان خود، به درستى كه رسول خداصلىاللهعليهوآله آنقدر در باب همسایگان ما را وصیت كرد كه گمان كردیم میراثى از براى ایشان مقرر خواهد فرمود.
و خدا را به یاد آورید در باب خانه پروردگار خود كه هرگز از شما خالى نباشد تا هستید، زیرا كه اگر ترك كنید حج خانه كعبه را، مهلت نخواهید یافت و به زودى عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد، و كمتر ثوابى كه به حاجیان بیت الله مى دهند آن است كه گناهان گذشته ایشان را مى آمرزد. و خدا را به یاد آورید در باب نماز كه آن بهترین عمل هاست و ستون دین شماست، و خدا را به یاد آورید در باب زكات كه آن غضب پروردگار شما را فرو مى نشاند. و خدا را به یاد آورید در باب روزه ماه مبارك رمضان آن براى شما سپرى است آتش جهنم، و خدا را به یاد آورید در باب فقرا و مساكین، ایشان را شریك كنید با خود در معاش خود.
و خدا را به یاد آورید در جهان كردن در راه خدا به مال هاى خود و جان هاى خود و زبان هاى خود، بدانید كه جهاد نمى توان كرد در راه خدا مگر به مدد امامى كه پیشواى راه هدایت باشد یا كسى كه اطاعت كننده او باشد و به هدایت او هدایتى یافته باشد. و خدا را به یاد آورید در باب ذریه پیغمبر شما كه ستم بر ایشان نكنند در حضور شما و حال آنكه قادر باشید كه دفع ظلم از ایشان كنید، و از خدا بترسید در باب اصحاب پیغمبر و رعایت نمایید آنها را كه بدعتى در دین خدا نكرده اند و صاحب بدعتى را پناه نداده اند، به درستى كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله وصیت نمود در حق این گروه از صحابه خود و لعنت كرد كسى را كه بدعتى كند از صحابه و غیر صحابه و كسى را كه صاحب بدعتى را پناه دهد و یارى كند، و از خدا بترسید از زنان و غلامان و كنیزان خود، به درستى كه آخر چیزى كه پیغمبر شما به آن تكلم نمود، این بود كه وصیت مى كنم شما را در حق دو ضعیف: زنان شما و غلامان و كنیزان شما.
پس سه مرتبه فرمود: نماز را رعایت كنید، و در راه خدا مترسید از ملامت ملامت كنندگان، حق تعالى كفایت كند از شما هر كه را اذیت رساند به شما و ستم كند بر شما، و با مردم سخن نیك بگویید چنانچه حق تعالى در قرآن شما را امر نموده است، و ترك مكنید امر به نیكى ها و نهى از بدى ها را كه اگر ترك كنید خدا بدان شما را بر شما والى مى گرداند، چون دعا كنید دعاى شما مستجاب نمى شود.
بر شما باد اى فرزندان من به نیكى كردن و بخشش كردن و مهربانى با یكدیگر، و زنهار بپرهیزید از دورى كردن و بدى كردن و پراكنده شدن از یكدیگر، و معاونت كنید یكدیگر را بر نیكى و تقوى، و معاونت مكنید یكدیگر را بر گناه و ظلم، و از عذاب الهى بپرهیزید كه عقاب او شدید است، خدا حفظ نماید شما را اى اهل بیت و حفظ كند در میان شما حرمت پیغمبر شما را، به خدا مى سپارم شما را، سلام و رحمت و بركات الهى بر شما باد.
پس پیوسته( لا اله الا الله ) مى گفت تا به رحمت الهى واصل شد در شب بیستم و سوم ماه مبارك رمضان در شب جمعه در سال چهلم هجرت، و در شب بیست و یكم ضربت به آن حضرت رسیده بود(۴۳۳) .
۳۵۱- وصایاى علىعلیهالسلام هنگام مرگ
كلینى و سید رضى به سندهاى معتبر روایت كرده اند كه چون امیرالمؤمنینعلیهالسلام را ضربت زدند، اصحاب آن حضرت بر دور او جمع شدند و گفتند، یا على! وصیت كن، حضرت فرمود: بالش براى من بیاورید و مرا تكیه دهید. پس فرمود: حمد مى كنم خدا را به حمدى كه در خور بزرگوارى اوست و او مى پسندد، در حالتى كه متابعت كننده ام امر او را و شهادت مى دهم به یگانگى خداوند واحد احد صمد، چنانچه خود را به آن وصف نموده است، ایها الناس هر كس در گریختنش مى رسد به آنچه از آن مى گریزد، و هر جانى را مى كشند به سوى اجل مقدرش، و از مرگ گریختن عین رسیدن به مرگ است، و چه بسیار تفكر كردم در ایام روزگار و تفكر نمودم در مكنون علم قضا و قدر پروردگار، آن علمى است كه حق تعالى نخواسته است كه ظاهر گردد و در پرده هاى غیب مكنون است.
اما وصیت من به شما آن است كه: شرك به خداوند بزرگوار خود نیاورید و هیچ چیز در عبادت با او شریك مگردانید، سنت و طریقه محمدصلىاللهعليهوآله را ضایع مكنید، و كتاب خدا و سنت آن حضرت را بر پا بدارید، و حسن و حسینعلیهالسلام را كه دو چراغ راه هدایتند روشن بدارید، تا از طریقه حق متفرق نگردید، محل ملامت و مذمت نخواهید بود، حق تعالى هر كس را به قدر طاقتش بر او بار كرده است و تكلیف را بر جاهلان سبك گردانیده است، خداوند شما پروردگارى است رحیم، و پیشواى شما امامى است دانا، و ملت شما دینى است درست. من دیروز مصاحب شما بودم و امروز محل عبرتم از براى شما، و فردا از شما مفارقت مى نمایم، پس دلى به دنیا نبسته بودم، و در دنیا چنان بودم كه كسى در سایه درختى نشسته باشد، و آن سایه به زودى از سر او بگردد، یا آنكه باد خاشاكى چند نزد او جمع كرده باشد و به زودى پراكنده گرداند، یا آنكه پاره ابرى سایه بر سر كسى افكنده باشد و به زودى آن سایه از سر او بگردد.
و من در میان شما مجاورى بودم كه بدنم چند روزى با شما مجاورت مى نمود و روحم به ملاء اعلا متعلق بود، به زودى از من بدنى خواهید دید خالى از روح، و ساكن بعد از آن حركت ها كه از او مشاهده مى كردید، و شجاعت هایى كه از او مى دیدید، و خاموش خواهد بود بعد از آن خطبه هایى كه از او مى شنیدید، و علوم الهى و مناقب ربانى كه از او فرا مى گرفتید، باید كه پند گیرید از حال من، و از ساكن شدن حركت هاى من، و از بیكار ماندن اعضاى من، زیرا كه پند دهنده تر است شما را از هر سخن گوى بلیغى، زورهاى مرا، و بزرگى هاى مرا دیدید و آنچه از قدر و منزلت من از شما پنهان است در آن روز ظاهر خواهد شد. چون من از میان شما بروم، قدر مرا خواهید شناخت، چون دیگرى به جاى من نشیند مرا یاد خواهید كرد.
اگر باقى بمانم خود ولى خون خود خواهم بود، و اگر بروم فنا و نیستى وعده گاه ماست، پس اگر عفو كنید عفو از براى من قربت است و از براى شما حسنه است، پس عفو كنید و از بدى هاى مردم درگذرید، آیا نمى خواهید كه حق تعالى شما را بیامرزد، زهى حسرت بر صاحب عقلى كه عمرش در قیامت بر او حجت باشد، یا ایام زندگانى او را به بدبختى و شقاوت اندازد، بگرداند خدا ما را و شما را از آنها كه رغبت دنیا مانع نمى گردد ایشان را از اطاعت حق تعالى و بعد از مرگ بر ایشان عذابى و شدتى نازل نمى شود، به درستى كه ما همه از براى مرگ آفریده شده ایم و بازگشت ما به سوى مرگ است، پس روى كرد به سوى امام حسنعلیهالسلام و فرمود: یك ضربت بر او بیشتر مزن به جاى یك ضربت كه بر من زده است، هر چند اگر بیشتر از یك ضربت بزنى گناهكار نیستى(۴۳۴) .
۳۵۲- وصایاى علىعلیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
فجیع عقیلى گوید: حسن بن على بن ابى طالب علیهماالسلام فرمود: چون هنگام وفات پدرم رسید شروع به وصیت نمود، فرمود: این ها مطالبى است كه على بن ابى طالب برادر محمد رسول خدا و پسر عمو و وصى و همدم و همراه او بدان وصیت و سفارش نموده است. و آغاز وصیتم این است كه گواهى مى دهم معبودى جز الله نیست، و محمد فرستاده خدا و برگزیده اوست، خداوند او را با علم خود اختیار كرد، و او را براى اختیار و انتخاب خود برگزید و (گواهى مى دهم) كه خداوند مردگان را از قبرها برانگیزاند، و از مردم در مورد اعمالشان بازخواست مى كند، و او به آن چه در سینه ها نهان است داناست.
اى حسن تو را - كه وصى بودن تو به تنهایى كافى است - سفارش مى كنم بدان چه رسول خداصلىاللهعليهوآله به من سفارش فرمود:
۱- پسر جان من چون زمانش (تحقق وصیت) فرا رسد در خانه بنشین، و بر خطاهایت گریه كن(۴۳۵) ، و نباید كه دنیا بزرگ ترین هم و فكر تو باشد.
۲- پسر جانم تو را به گزاردن نماز در وقت خود، و پرداخت زكات به اهلش در هنگام حلول وقتش، خاموشى در برابر امور تردیدآمیز و اشتباه برانگیز، و میانه روى در عمل، و رعایت عدالت در خشنودى و خسم، و خوش رفتارى با همسایگان، و مهمان نوازى، و مهربانى به تهى دستان و رنج دیدگان بى بضاعت، و حفظ پیوند با فامیل، و دوستى و هم نشینى با فقرا و مساكین، و فروتنى كه از برترین عبادات است، و كوتاه داشتن آرزو، و یادآورى مرگ، زهد و بى رغبتى به دنیا، سفارش مى كنم كه همانا تو در گرو مرگ، و هدف بلا، و مغلوب مرض و بیمارى هستى.
۳- تو را به ترس از خدا در نهان و آشكار سفارش مى كنم،
۴- و از شتاب در گفتار و كردار نهى مى نمایم،
۵- و چون كار آخرتى پیش آمد در انجام آن بشتاب.
۶- و چون كار دنیایى پیش آمد شتاب نورز و خوب فكر كن تا به رشد و خیر خودت در آن كار برسى.
۷- و از جاهایى كه بودن تو در آن موجب متهم شدن توست و نیز از مجلسى كه بدان گمان بد مى رود بپرهیز كه همنشین ناباب همنشین خود را دگرگون سازد.
۸- پسر جانم براى خدا كار كن،
۹- و از سخن ناروا دورى گزین،
۱۰- و به كارهاى پسندیده امر كن،
۱۱- و از زشتى ها نهى نما،
۱۲- و با برادران دینى در راه خدا برادرى كن،
۱۳- و نیكوكار را به خاطر نیكوكاریش دوست بدار،
۱۴- و با فاسق به جهت حفظ دین خود مدارا بنما، و او را در دل دشمن دار، و در اعمال خود از وى فاصله بگیر تا مثل او نباشى.
۱۵- از نشستن در سركوى و برزن بپرهیز،
۱۶- و بحث و جدل را با كسى كه عقل و دانشى ندارد رها ساز.
۱۷- پسر جانم در زندگانى و نیز در عبادت خود راه اعتدال و میانه روى را پیش گیر،
۱۸- و در عبادت به كارى كه مداوم و مورد توان توست بپرداز،
۱۹- و پیوسته خاموش باش تا سالم بمانى، و كردار نیكى براى خودت پیش فرست تا غنیمت برى،
۲۰- و نیكى را یادگیر تا آگاهى یابى،
۲۱- و در هر حال یاد خدا باش،
۲۲- با خردسالان خانواده ات مهربان باش،
۲۳- و بزرگسالانش را احترام بگذار،
۲۴- و طعامى را مخور تا این كه پیش از خوردن چیزى از آن را صدقه دهى.
۲۵- پیوسته به روزه دارى بپرداز كه آن زكات بدن و سپر روزه دار (از آتش دوزخ) است،
۲۶- و با نفس خود جهاد كن،
۲۷- و از هم نشین خود در حذر باش،
۲۸- و از دشمنت دورى گزین،
۲۹- و بر تو باد به مجالسى كه در آن ها یاد خدا مى شود، و فراوان دعا كن.
۳۰- پسر جانم راستى كه چیزى از خیرخواهى و نصیحت را از تو فرو گذار ننمودم، و اینك زمان جدایى من و تو فرا رسیده است. تو را به برادرت محمد (ابن حنفیه) سفارش به خیر مى كنم كه او برادر و فرزند پدر تو است، و از میزان دوستى من نسبت به او، باخبرى.
۳۱- و اما برادرت حسین كه او فرزند مادر توست (و نیازى به سفارش ندارد)، و بیش از این در این باره سفارش نمى كنم، خداوند كفیل من بر شماست، و از او مى خواهم كه شما را به صلاح آورد، و شر جفاكاران سركش را از شما باز دارد، و صبر را پیشه سازید تا خداوند خودش زمام امر را به دست گیرد (حكومت را به دست اهلش بسپارد) و هیچ حركت و نیرویى نیست جز به خداى برتر و بزرگ(۴۳۶) )
۳۵۳- آخرین سفارشات علىعلیهالسلام
پس از آن كه ابن ملجم مرادى - لعنه الله - بر آن حضرت ضربت زد، امامعلیهالسلام در آن هنگام چنین وصیت فرمود: وصیت من به شما آن است كه براى خدا شریك نگیرید، و سنت محمدصلىاللهعليهوآله را تباه نسازید، این دو ستون را بر پا داشته و این دو چراغ فروزان را روشن نگاه دارید كه در آن صورت هیچ نكوهشى بر شما نخواهد بود.
من دیروز یار شما بودم و امروز مایه عبرت شما گشته ام و فردا از شما جدا خواهم شد، اگر زنده ماندم خود ولى دم خود هستم، و اگر بمیرم، مرگ وعده گاه من است، و اگر ببخشم این گذشت مایه تقرب من به خدا و حسنه اى براى شماست، پس گذشت كنید آیا نمى خواهید كه خدا هم شما را بیامرزد؟ به خدا سوگند، پیكى از مرگ سراغم نیاید كه ناخوشایندش بدارم، و سفیرى از مرگ از راه نرسد كه ناپسندش دارم، و داستان من داستان كسى است كه شبانگاه در جستجوى آب بوده و بدان دست یافته و در طلب چیزى بوده و اینك به خواسته خود رسیده است؛ و پاداش هایى كه نزد خداست براى نیكان بسى بهتر است(۴۳۷) .
۳۵۴- وصیت علىعلیهالسلام بر عباس علیهالسلام
بعضى نقل كردند كه حضرت على بن ابى طالبعلیهالسلام در شب ۲۱ ماه رمضان (شب شهادت آن بزرگوار) ابوالفضل العباسعلیهالسلام را در بغل گرفت و به سینه چسباند و فرمود: پسرم در روز قیامت چشمم به وسیله تو روشن مى گردد. آن گاه افزود:( ولدى اذا كان یوم عاشورا و دخلت المشرعة ایاك ان تشرب الماء و اخوك الحسین عطشانا (۴۳۸) ) ؛ پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدى مبادا آب بیاشامى در حالى كه برادرت تشنه باشد، آرى آن معدن وفا مشك را پر از آب كرد ولى خود آب نیاشامید و خطاب به خویش گفت:
«اى نفس بعد از حسین، زندگى تو ارزشى ندارد، و تو نباید بعد از او باقى بمانى، حسین لب تشنه است و در خطر مرگ قرار دارد و آن گاه تو مى خواهى آب گوارا و خنك بیاشامى؟! به خدا سوگند! دین من اجازه چنین كارى را نمى دهد(۴۳۹) ».
و به نقل بعضى فرمود:( والله لا اذوق الماء و سیدى الحسینى عطشانا ) ؛ یعنى به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى كه حسینعلیهالسلام تشنه باشد. »
در كنار شریعه فرات، آن دریاى عشق و وفا به وصیت پدر لباس عمل پوشاند. به خود خطاب كرد: اى عباس كجا رفت غیرت تو، تو آب بیاشامى و برادرت تشنه باشد؟! به خدا قسم آن باب الحوائج آب را به دریا ریخت مشك را به دوش همتش كشید و مى خواست كه آب را به خیام حرم حسینى رساند ولى دشمنان هر دو دست را از بدن جدا كردند و مشك را تیر باران نمودند(۴۴۰) .
بخش دهم: شهادت مولاى متقیان علىعلیهالسلام
۳۵۵- شگفت انگیزترین دوره زندگى امام علىعلیهالسلام
شگفت انگیزترین دوره هاى زندگى علىعلیهالسلام در حدود ۴۵ ساعت است، علىعلیهالسلام یك دوره زندگى دارد از تولد تا بعثت پیامبرصلىاللهعليهوآله ، از بعثت پیامبرصلىاللهعليهوآله تا هجرت دوره دوم زندگى ایشان شروع مى شود، از هجرت تا وفات پیامبرصلىاللهعليهوآله دوره سوم زندگى علىعلیهالسلام شروع مى شود و رنگ دیگرى دارد و از وفات پیامبرصلىاللهعليهوآله تا خلافت خودش در طول این ۲۵ سال یك شكل دیگرى دارد و در همه دوره خلافت چهار ساله و نیمه اش باز زندگى علىعلیهالسلام یك دوره دیگر است و یك دوره هم دارد كه این دوره كمتر از دو شبانه روز است و این دوره شگفت انگیزترین دوره هاى زندگى علىعلیهالسلام است یعنى فاصله ضربت خوردن تا وفات.
انسان كامل بودن علىعلیهالسلام ، این جا ظاهر مى شود یعنى در لحظاتى كه مواجه با مرگ شده است، یكى از معیارهاى انسان كامل این است كه عكس العملش در مواجهه با مرگ چگونه است عكس العمل علىعلیهالسلام در مواجهه با مرگ، اولین عكس العملش این بود كه ضربت به فرق مباركش وارد شد دو جمله از او شنیده شد:
۱- این بود كه فرمودند: این مرد را بگیرید. ۲- این بود كه فرمودند( فزت و رب الكعبه ) قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم، به شهادت نایل شدم، شهادت براى من رستگارى است(۴۴۱) .
۳۵۶- طبیب ناامید شد
علىعلیهالسلام را آوردند و در بستر خواباندند. طبیعى است به نام اسید بن عمرو، كه از تحصیل كرده هاى جندى شاهپور و عرب بوده و در كوفه مى زیسته را براى معاینه زخم امیرالمؤمنینعلیهالسلام مى آورند، این مرد با وسایلى كه آن روز داشتند معاینه كرد، درك كرد كه زهر وارد خون حضرت شده است كه دیگر اظهار عجز كرد و عرض كرد: یا امیرالمؤمنینعلیهالسلام اگر وصیتى دارید وصیت خودتان را بفرمایید. خود آن لعین ازل و ابد وقتى كه ام كلثوم مى رود سراغش و شروع مى كند به او بدگویى كردن كه پدر من با تو چه كرده بود كه چنین كارى را كردى و بعد وقتى كه مى گوید كه امیدوارم كه پدرم سلامتى خودش را باز یابد و روسیاهى براى تو بماند. تا این جمله را ام كلثوم گفت، او شروع كرد به حرف زدن، گفت: خاطرت جمع باشد من این شمشیر را به هزار درهم یا دینار خریدم و هزار درهم یا دینار داده ام كه این را مسمومش كرده اند و سمى به این شمشیر مالیده ام كه نه تنها بر فرق پدرت كه اگر بر سر تمام اهل كوفه یك جا وارد مى شد، هلاك مى شدند. مطمئن باش كه پدرت دیگر نمى ماند(۴۴۲) .
۳۵۷- سفارش امامعلیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
ولى شگفتى هاى على هر چه بیشتر، معجزه هاى انسانى على در این جا بروز مى كند برایش غذا آوردند غذا كه نمى تواند بخورد شیر مى آوردند، مقدارى از شیر مى نوشد و جزء وصایایش مى فرماید: با آن اسیرتان خوش رفتارى و مدارا كنید، وصیت مى كند او اولاد عبدالمطلب پس از وفات من مبادا در میان مردم بیفتید و بگویید امیرالمؤمنین این طور شدند و فلان كس محرك بوده است و این و آن را متهم كنید، خیر نمى خواهد دنبال این حرفها بروید قاتل من یك نفر است. به امام حسنعلیهالسلام فرمود: فرزندم حسن، این یك ضربت بیشتر به پدر شما نزده و این دو ضربت نزده است. بعد از من اختیار با خودت، اگر مى خواهى آزادش كن و اگر مى خواهى قصاص كن. توجه داشته باش او به پدر تو یك ضربت زده است فقط یك ضربت به او بزنید اگر كشته شد، و اگر هم نشد نشد، باز هم سراغ اسیرش را مى گیرد، آیا به او غذا داده اید، رسیدگى كرده اید؟ اینگونه بود رفتارش با دشمن، این است كه مولانا مى گوید:
در شجاعت شیر ربانیستى |
در مروت خود كه داند كیستى |
این مردانگى ها و انسانیت هاى على است، در بستر افتاده است ساعت به ساعت حالش بدتر مى شود، سموم بیشتر روى بدن مقدس علىعلیهالسلام اثر مى گذارد، اصحاب مى آیند لبهاى علىعلیهالسلام خندان و شكفته است مى گوید:( والله ما فجاءنى من الموت وارد كرهته، ولا طالع انكرته و ما كنت كفارب ورد، و طالب وجد؛ وما عند الله خیرللابرار (۴۴۳) ) .
به خدا قسم آنچه كه به من وارد شده است چیزى كه بر من ناپسند باشد نیست، ابدا این مرگ و شهادت در راه خدا براى من یك امرى است كه آرزوى همیشه من بوده و این چه بهتر، كه در حال عبادت باشد بعد یك مثلى را على آورده است كه عرب با آن خیلى آشنا بوده است. عرب در بیابان ها كه زندگى مى كرد، تفریحى زندگى مى كرد هر جا آب و علف بود، همان جا مى ماند و بعد كه تمام مى شد مى رفتند جاى دیگر و گاهى كه گرم بود شبها مى رفتند براى پیدا كردن یك نقطه اى كه آن جا آب داشته باشد و. علىعلیهالسلام در این كلامش به اصحابش مى فرماید: مثل من مثل عاشقى است كه به معشوق خودش رسیده است مثل من مثل آن كسى است كه در تاریكى شب دنبال آب مى گردد و ناگهان آب را پیدا مى كند چه سرورى به او دست مى دهد. چه نیكو سروده است حافظ:
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى |
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند |
|
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند |
اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
كه شاعر جمله( فزت و رب الكعبة ) را مى گوید.
۳۵۸- همه كنار بستر امام
در لحظات آخر همه دور بستر علىعلیهالسلام جمع بودند زهر به بدن مباركش خیلى اثر كرده بود و گاهى وجود مقدسش از حال مى رفت و به حال اغماء در مى آمد ولى همین كه به حال مى آمد باز از زبانش در مى ریخت، نصیحت مى كرد، موعظه مى كرد، آخرین موعظه علىعلیهالسلام همان موعظه بسیار پر جوش و حرارت است كه در بیست ماده بیان كرده است اول حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام را مخاطب قرار داده است بعد همه فرزندانش و بعد همه مردمى كه تا دامنه قیامت صدایش را مى شنوند و كلامش را مى خوانند(۴۴۴) .
۳۵۹- شب آخر حیات
چون شب بیست و یكم شد، فرزندان و اهل بیت خود را جمع كرد، ایشان را وداع كرد فرمود كه: خدا خلیفه من است بر شما، او بس است مرا و نیكو وكیلى است، پس ایشان را وصیت به خیرات فرمود. در آن شب اثر زهر بر بدن مباركش بسیار ظاهر شده بود، هر چند خوردنى و آشامیدنى آوردند تناول نفرمود، لب هاى مباركش به ذكر خدا حركت مى كرد، مانند مروارید عرق از جبین مى ریخت، به دست مبارك خود پاك مى كرد و مى گفت: شنیدم از رسول خداصلىاللهعليهوآله كه چون نزدیك وفات مؤمن مى شود، عرق مى كند جبین او مانند مروارید تر، و ناله او ساكن مى شود.
پس صغیر و كبیر فرزندان خود را طلبید و فرمود كه: خدا خلیفه من است بر شما، و شما را به خدا مى سپارم، پس همه به گریه افتادند. حضرت امام حسنعلیهالسلام گفت: اى پدر چنین سخن مى گویى كه گویا از خود ناامید شده اى، فرمود: اى فرزند گرامى یك شب پیش از آنكه این واقعه بشود جدت رسول خداصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم، از آزارهاى این امت به او شكایت كردم، گفت: نفرین كن بر ایشان، پس گفتم: خداوندا بعد من بدان را برا ایشان مسلط گردان، و به جاى ایشان بهتر از ایشان به من روزى كن، پس حضرت رسول فرمود كه: خدا دعاى تو را مستجاب كرد، بعد از سه شب تو را به نزد من خواهد آورد و اكنون سه شب گذشته است.
اى حسن! تو را وصیت مى كنم به برادرت حسین، و فرمود كه: شماها از منید و من از شمایم، رو كرد به فرزندان دیگر كه از غیر فاطمه بودند، ایشان را وصیت كرد كه مخالفت حسن و حسین مكنید، پس گفت: حق تعالى شما را صبر نیكوتر كرامت كند، امشب از میان شما مى روم و به حبیب خود محمد مصطفىصلىاللهعليهوآله ملحق مى شوم، چنانچه مرا وعده داده است.
اى حسن! چون من از دنیا بروم، مرا غسل ده و كفن كن و حنوط كن به بقیه حنوط جد خود رسول خداصلىاللهعليهوآله كه از كافور بهشت است، جبرییل آورده بود براى آن حضرت. چون مرا بر روى تخت گذارید پیش تخت را كار ندارید و عقب آن را بگیرید، به هر سو كه پیش تخت رود شما نیز از عقب آن بروید، و به موضع كه جنازه من بایستد آن موضع قبر من است، آنجا جنازه مرا بر زمین گذارید.
اى حسن! تو بر من نماز كن و بر من هفت تكبیر بگو، بدان كه این هفت تكبیر حلال نیست بر احدى غیر از من مگر بر مردى كه در آخرالزمان به هم رسد از فرزندان برادرت حسین كه قائم و مهدى این امت است، و كجى هاى این خلق را او درست خواهد كرد.
چون بر من نماز كنى اى حسن، جنازه را از موضع خود بردار و خاك را از آن موضع دور كن، پس در آنجا قبر كنده و لحد ساخته خواهى یافت، و چوبى ساخته نقش كرده شده در آنجا خواهى دید كه پدرم حضرت نوحعلیهالسلام براى من ساخته در آنجا گذاشته است، پس مرا بر روى آن تخته دفن كن، و هفت خشت ساخته در آنجا خواهى یافت از خشت هاى بزرگ، آنها را بر روى من بچین، پس اندكى صبر كن و یك خشت را بردار و به قبر نظر كن، مرا در آنجا نخواهى دید زیرا به جد تو رسول خداصلىاللهعليهوآله ملحق خواهم شد، بدان كه هر پیغمبرى بمیرد اگر چه در مشرق مدفون شده باشد و وصى او در مغرب باشد، البته حق تعالى روح و جسد او را با روح و جسد وصى او جمع مى نماید، بعد از آن جدا مى شوند، باز هر یك به قبرهاى خود برمى گردند. پس قبر مرا از خاك پر كن و پنهان كن و موضع قبر مرا، چون صبح شود تابوتى بر ناقه اى بند، و سر آن ناقه را به كسى بده كه به جانب مدینه بكشد تا آنكه مردم ندانند كه من در كجا مدفون شده ام(۴۴۵) .
۳۶۰- شب آخر حیات
محمد بن الحنفیه گفت: چون شب بیستم ماه مبارك رمضان شد، اثر زهر به قدم هاى مبارك پدرم رسید، در آن شب نماز نشسته مى خواند و به ما وصیت ها مى فرمود و تسلى مى داد تا آنكه صبح طلوع كرد، پس مردم را رخصت داد كه به خدمت آن حضرت مى آمدند و سلام مى كردند، جواب سلام ایشان مى فرمود و مى گفت: ایها الناس از من سئوال كنید پیش از آنكه نماز مرا نیابید، و سئوال هاى خود را سبك گردانید براى مصیبت امام شما.
پس مردم خروش بر آوردند، حجر بن عدى برخاست شعرى چند در مصیبت آن حضرت خواند. چون ساكت شد، حضرت فرمود: چگونه خواهد بود حال تو در هنگامى كه تو را طلبند و تكلیف نمایند كه بیزارى جویى از من؟ حجر گفت: به خدا سوگند یا امیرالمؤمنین كه اگر مرا به شمشیر پاره پاره كنند و به آتش بسوزانند از تو بیزارى نجویم، حضرت فرمود: براى هر چیزى توفیق یافته اى، اى حجر خدا تو را جزاى خیر دهد از جانب اهل بیت پیغمبر خود، پس شربتى از شیر طلبید و تناول نمود فرمود كه: این آخر روزى من است از دنیا(۴۴۶) .
۳۶۱- وصیت علىعلیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
اولاد علىعلیهالسلام خاموش نشسته و در حالى كه غم و اندوه گلوى آنها را فشار مى داد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش مى دادند، تا این قسمت از وصیت علىعلیهالسلام درس اخلاق و تربیت بود كه عمل بدان هر فردى را به حد نهایى كمال مى رساند آن حضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله( لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ) به پایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه اى چشمان خدا بین خود را نیمه باز كرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.
عموم بنى هاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه مى كردند و قطرات اشك از چشمان آنها بر گونه هایشان فرو مى غلطید، حسنعلیهالسلام كه از همه نزدیك تر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه، امامعلیهالسلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود، علىعلیهالسلام فرمود: اى پسرم صابر و شكیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس به صبر و بردبارى توصیه مى كنم.
سپس فرمود: از محمد هم مواظب كنید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم(۴۴۷) .
۳۶۲- شهادتین گفتن امام علىعلیهالسلام
علىعلیهالسلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه اى تكانى خورد و به حسینعلیهالسلام فرمود: پسرم زندگى تو هم ماجرایى خواهد داشت فقط صابر و شكیبا باش كه( ان الله یحب الصابرین ) .
در این هنگام علىعلیهالسلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مبارك به آهستگى فرو بست و در آخرین نفس فرو رفت:
( اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ) .
پس از اداى شهادتین، آن لب هاى نیمه باز و نازنین به هم بسته و طایر روحش به اوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت به پایان رسید(۴۴۸) .
۳۶۳- سخنان خضر نبى بعد از شهادت علىعلیهالسلام
كلینى و ابن بابویه و دیگران به سندهاى معتبر روایت كرده اند كه در روز شهادت حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام صداى شیون از مردم بلند شد، مردم را دهشت عظیم عارض شد، مانند روزى كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله از دنیا مفارقت نمود، در آن حال حضرت خضرعلیهالسلام به صورت مرد پیرى تند آمد و مى گریست و مى گفت:( انا لله و انا الیه راجعون ) ، گفت: امروز منقطع شد خلافت پیغمبر، پس ایستاد بر در خانه اى كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در آن خانه بود گفت: خدا رحمت كند شما را اى ابوالحسن، تو بودى كه اسلام تو از همه پیشتر بود و ایمان تو از همه خالص تر بود و ترس تو از خدا از همه بیشتر بود و مشقت تو در راه خدا از همه عظیم تر بود، محافظت حضرت رسالت از همه بیشتر كردى، امانت تو بر اصحاب آن حضرت بیشتر بود، مناقب تو از همه فاضل تر بود، سوابق تو از همه گرامى تر بود، درجه تو از همه بلندتر و قرابت تو با حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله از همه بیشتر و شبیه ترین مردم بودى به آن حضرت در سیرت و طریقه و اطوار و گفتار و كردار، و منزلت تو نزد آن حضرت از همه شریف تر بود، گرامى ترین مردم نزد او بودى.
پس خدا تو را جزاى خیر دهد از اسلام و از رسول خداصلىاللهعليهوآله و از مسلمانان، قوى بودى در وقتى كه اصحاب او ضعیف شدند، مردانه به جهاد رفتى در وقتى كه ایشان ترسیدند، قیام به حق نمودى در هنگامى كه ایشان سستى ورزیدند، از طریقه رسول خداصلىاللهعليهوآله به در نرفتى وقتى كه هر یك از اصحاب او به راهى رفتند، خلیفه حق آن حضرت بودى بى منازعه، و تذلل ننمودى به رغم انف منافقان و خشم كافران و نخواستن حسد بران و كینه منافقان، پس قیام به حق نمودى بعد از آن حضرت در وقتى كه دیگران ترسیدند، و حق را بیان كردى در وقتى كه دیگران عاجز شدند، به نور خدا در راه دین راه رفتى در هنگامى كه دیگران به نادانى ایستادند، و اگر متابعت تو مى نمودند هدایت مى یافتند، صداى تو از همه پس تر بود و در پیشى گرفتن در خیرات از همه بلندتر بودى، كلام تو از همه كمتر بود، سخن تو از همه راست تر بود. رأی تو از همه بزرگ تر بود، دل تو از دل هاى دیگر شجاع تر بود، یقین تو از همه سخت تر بود، عمل تو از همه نیكوتر بود، به همه امور از همه كس داناتر بودى، به خدا سوگند كه از براى دین پادشاهى بودى، از براى مؤمنان پدر مهربان بودى در وقتى كه عیال تو گردیدند.
پس برداشتى از دوش هاى ایشان بارهاى گران را كه تاب برداشتن آن نداشتند، حفظ كردى هر چه را ضایع گذاشتند و رعایت كردى هر چه را مهمل گذاشتند، بلند شدى در وقتى كه ایشان پست شدند، صبر كردى در وقتى كه ایشان جزع كردند، دریافتى هر چه را ایشان تخلف از آن ورزیدند، از بركت تو یافتند آن چه را گمان نداشتند، بودى بر كافران عذابى ریزنده، براى مؤمنان بودى باران رحمت و فراوانى نعمت، پس پرواز كردى به ریاض جنت با آزارها كه به تو رسید از منافقان، و فایز شدى به عطاها و بركت هاى این امت. سوابق ایشان را تو ضبط كردى، فضایل ایشان را تو بردى، تندى تو در دین خدا به كندى بدل نشد و دل تو هرگز به سوى باطل میل نكرد، بینایى تو ضعیف نشد و جُبن در نفس تو راه نیافت، هرگز خیانت نكردى، در شدت ایمان و یقین مانند كوه كه بادهاى تند آن را به حركت نمى آورد، هیچ چیز آن را بر نمى كند از جا.
بودى چنان چه حضرت رسولصلىاللهعليهوآله در حق تو گفت كه: ضعیف بودى در بدن خود و قوى بودى در امر خدا، متواضع بودى در نفس خود، عظیم بودى نزد خداى تعالى، كسى در تو عیبى ندید، كسى از تو امید جانب دارى نداشت، تواناى عزیز نزد تو ضعیف و ذلیل بود تا آن كه حق را از او مى گرفتى، در احقاق حق دور و نزدیك نزد تو مساوى بودند، كار تو حق و مدارا و دوستى بود، گفتار تو حكم و حتم بود، امر تو بردبارى بود، و دور اندیشى و رأی تو علم و عزم بود، پس وقتى از دنیا كنده شدى كه راه حق را ظاهر كرده بودى و كارهاى دشوار را بر مردم آسان كرده بودى، آتش هاى فتنه را فرو نشانده بودى و امور دین به تو معتدل شده بود، ایمان به تو قوت یافته بود، مؤمنان به تو ثابت گردیده بودند، پس پیش رفتى پیشى دور و دراز، به تعب انداختى آن ها را كه بعد از خود گذاشتى به تعبى شدید، پس مصیبت تو از آن بزرگ تر است كه گریه تدارك كند آن را، عظیم شد مصیبت تو در آسمان. درهم شكست مردم را، پس مى گویم:( انا لله و انا الیه راجعون ) ، راضى شدیم از خدا به قضاى او و تسلیم كردیم از براى خدا امر او را.
پس به خدا سوگند كه بعد از تو مصیبتى مثل مصیبت تو نخواهد رسید، براى مؤمنان كهفى و پناهى بودى، براى كافران غلظت و خشم بودى، پس خدا تو را به پیغمبر خود ملحق گرداند و ما را از اجر مصیبت تو محروم نگرداند و بعد از تو گمراه نگرداند، پس مردم ساكت شدند، گوش دادند سخن او را و او مى گریست و اصحاب رسول خدا به گریه او مى گریستند. چون سخن او تمام شد، هر چند او را طلب كردند نیافتند(۴۴۹) (۴۵۰) .
۳۶۴- وصیت امام علىعلیهالسلام به حسین علیهالسلام
در نقل دیگر آمده: علىعلیهالسلام در بستر بود نگاهش به حسینعلیهالسلام افتاد و فرمود:
( یا ابا عبدالله انت شهید هذه الامة فعلیك بتقوى الله و الصبر على بلائه ) .
«اى حسین! تو شهید این امت هستى، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلاى الهى(۴۵۱) (۴۵۲) ».
۳۶۵- اختیار شهادت
محمد بن یعقوب كلینى در كافى از حسن بن جهم روایت كرده كه گفت: به حضرت رضاعلیهالسلام عرض كردم: امیرالمؤمنینعلیهالسلام قاتل خود را مى شناخت، و شبى را كه در آن كشته مى شود، و جاى قتل را مى دانست، و نیز گفتارش وقتى كه صیحه مرغابیان را در خانه شنید: (اینان) صیحه زنانى اند كه نوحه گرانى پشت سر دارند، و گفتار ام كلثوم: اى كاش امشب در خانه نماز مى گذاشتى و دیگرى را مى فرمودى با مردم نماز بخواند (اینها دلیل این است كه مطلب را نیكو مى دانست)، و در آن شب بدون حربه بسیار داخل و خارج مى شد، و مى دانست كه ابن ملجم او را با شمشیر خواهد كشت، و (با این اوصاف) جایز نبود خود را در معرض قتل در آورد؟ فرمود: آنچه گفتى همه بود ولى او در آن شب (از جانب خدا) مخیر شد (بین حیات و شهادت؛ و شهادت را اختیار كرد) تا تقدیرات الهى جارى شود(۴۵۳) .
بخش یازدهم: خاكسپارى علىعلیهالسلام
۳۶۶- اولین روضه خوان علىعلیهالسلام (۴۵۴)
صعصعة بن صوحان از اصحاب امیرالمؤمنینعلیهالسلام و از عارفین به حق آن جناب و از بزرگان اهل ایمان بوده است و چندان فصیح و بلیغ بوده كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام او را خطیب شحشح گفته و به مهارت در سخنرانى و فصاحت در لسان او را ثنا فرموده و هم او را به كم خرج بودن و خدمت زیاد كردن مدح نموده است.
شبى كه آن حضرت از دنیا رحلت فرمود و فرزندان آن حضرت جنازه نازنینش را از كوفه به نجف حمل نمودند، صعصعه از جمله تشییع كنندگان بود و چون از كار دفن آن حضرت فارغ شدند، صعصعه نزد قبر مقدس ایستاد و مشتى خاك برداشت و بر سر خود ریخت و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد یا امیرالمؤمنین، گوارا باد تو را كرامت هاى خدا اى ابوالحسن، به تحقیق كه مولد تو پاكیزه بود و صبر تو قوى و جهاد تو عظیم بود و به آنچه آرزو داشتى رسیدى و تجارب سودمند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از این نوع كلمات بسیار گفت و گریه كرد، گریه سختى و به گریه در آورد سایرین را و در حقیقت بر سر قبر آن حضرت مجلس روضه اى در آن دل شب منعقد گردید و صعصعه به منزله روضه خوان بود و مستمعین امام حسن و امام حسینعلیهالسلام و محمد حنفیه و ابوالفضل العباس و سایر فرزندان و بستگان آن حضرت بودند و چون این كلمات به پایان رسید به جانب امام حسن و امام حسینعلیهالسلام و سایر آقازادگان روى كرد و ایشان را تعزیت و تسلیت گفت، پس جملگى به كوفه مراجعت نمودند.
۳۶۷- گریه امام حسینعلیهالسلام
محمد بن الحنفیه گفت: به خدا سوگند كه من مى دیدم كه جنازه آن حضرت را بر هر دیوار و عمارت و درختى كه مى گذشت، آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت. بعضى از مردم خواستند كه با جنازه بیرون آیند، امام حسنعلیهالسلام ایشان را برگردانید، امام حسینعلیهالسلام مى گریست مى گفت:( لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم، انا لله و انا الیه راجعون ) ، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى، و به سوى خدا شكایت مى كنیم مصیبت تو را.
چون جنازه به نزدیك قبر رسید فرود آمد بر زمین، امام حسنعلیهالسلام جلو رفت و بر آن حضرت نماز كرد، و هفت تكبیر گفت.
چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند خاك را دور كردند، ناگاه قبر ساخته و لحد مهیایى ظاهر شد، تخته در زیر قبر فرش كرده بودند، بر آن تخته نوشته بود: این آن چیزى است كه ذخیره كرده است نوح پیغمبر براى بنده شایسته طاهر و مطهر. چون خواستند كه حضرت را به قبر برند، صداى هاتفى شنیدند مى گفت: فرو برید او را به سوى تربت طاهر و مطهر كه حبیب به سوى حبیب خود مشتق گردیده است(۴۵۵) .
۳۶۸- غسل دهندگان علىعلیهالسلام
چون روح مقدس حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام از جسد مطهرش مفارقت نمود، از خانه حضرت صداى شیون بلند شد مانند روزى شد كه رسول خداصلىاللهعليهوآله از دنیا رفته بود. چون شب تاریك شد، آفاق آسمان متغیر شد، زمین لرزید، صداهاى تسبیح و تقدیس از میان هوا به گوش مردم رسید، مى دانستند كه صداهاى ملایكه است. صداى گریه و نوحه و مرثیه جنیان را مى شنیدند.
محمد بن الحنفیه (ره) گفت كه: چون برادرانم امام حسن و امام حسینعلیهالسلام مشغول غسل شدند، حضرت امام حسینعلیهالسلام آب مى ریخت و حضرت امام حسنعلیهالسلام غسل مى داد، احتیاج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند، هر طرف را كه مى شستند جسد مطهرش مى گردید و طرف دیگر ظاهر مى شد، بویى خوش تر از مشك و عنبر از جسد مباركش مى شنیدند.
چون از غسل فارغ شدند، حضرت امام حسنعلیهالسلام صدا زد كه: اى خواهر بیاور حنوط جدم را، پس زینبعلیهاالسلام مبادرت نمود حنوط را آورد، چون حنوط را گشودند جمیع كوفه از بوى آن خوش بو شد. پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند، چون بر تابوت گذشتند پیش تابوت را جبرییل و میكاییل برداشتند، و عقب آن را امام حسن و امام حسینعلیهالسلام برداشتند(۴۵۶) .
۳۶۹- پیامبر و فاطمه زهراعلیهاالسلام كنار بدن على
در كتاب مشارق الانوار از امام حسنعلیهالسلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین با حسن و حسینعلیهالسلام گفت كه: وقتى مرا به قبر گذاشتید، قبل از آن كه خاك را بر من بریزید دو ركعت نماز به جا آورید، بعد از آن در قبر من نظر كنید. چون آن حضرت را در ضریح مقدس گذاشتند و از نماز فارغ شدند، دیدند كه پرده اى سبز از جنس سندس روى قبر كشیده شد، امام حسنعلیهالسلام آن پرده را از بالاى سر آن حضرت دور كرد و در قبر نظر كرد دید كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله و حضرت آدم و حضرت ابراهیم با حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام سخن مى گویند پس امام حسینعلیهالسلام پرده را از پیش پاى آن حضرت دور كرد دید كه فاطمه زهرا و حوا و آدم و آسیه بر آن حضرت نوحه و زارى مى كنند(۴۵۷) .
۳۷۰- حنوط بهشتى
در كتاب فرحة الغرى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعلیهالسلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام بعد از آنكه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسینعلیهالسلام گفت: چون من از دنیا بروم، مرا غسل دهید، كفن كنید و حنوط كنید، چون مرا بر جنازه نهید، جلوى جنازه را ملایكه بلند مى كنند، شما عقب آن را بردارید، و به هر طرف كه جلوى جنازه مى رود از عقبش بروید تا آنكه خواهد رسید به قبر كنده اى و لحد ساخته اى و خشتى چند مهیا كرده، پس مرا در لحد گذارید و خشت بر من بچینید، پس یك خشت از بالاى سر من بردارید و در قبر نظر كنید.
چون آن حضرت را غسل دادند، ندایى از یك جانب خانه شنیدند كه: اگر شما پیش جنازه را برمى دارید، عقب آن برخواهد خاست، و اگر عقب آن را برمى دارید پیش جنازه خود برخواهد خاست. چون آن حضرت را دفن كردند، یك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند و در قبر نظر كردند كسى را در قبر ندیدند، ناگاه صداى هاتفى را شنیدند كه: امیرالمؤمنین بنده شایسته خدا بود، حق تعالى او را به پیغمبر خود ملحق گردانید، و چنین مى كن حق تعالى به اوصیاء بعد از پیغمبران، حتى آنكه اگر پیغمبرى در مشرق بمیرد و وصى او در مغرب بمیرد، البته حق تعالى آن وصى را به پیغمبر ملحق گرداند(۴۵۸) .
۳۷۱- مقبره آماده علىعلیهالسلام
ایضا به سند معتبر روایت كرده است كه ام كلثوم روایت كرد: آخر سخنى كه پدرم به دو برادرم حسن و حسین گفت آن بود كه: اى فرزندان من! چون از دنیا رحلت كنم مرا غسل دهید، پس خشك كنید بدن مرا به آن پارچه اى كه بدن رسول خدا و فاطمه را بعد از غسل به آن خشك كردم، پس مرا به حنوط جد خود حنوط كنید، و بر روى تخت بخوابانید و عقب تخت را بردارید، به هر طرف كه جلوى تخت مى رود شما از عقب بروید.
ام كلثوم گفت: من به تشییع جنازه پدر خود بیرون رفتم، چون به نجف رسیدیم، جلوى تخت بر زمین فرود آمد، پس برادرانم عقب آن را بر زمین گذاشتند، و امام حسنعلیهالسلام كلنگى برگرفت. چون یك كلنگ بر زمین زد. قبر كنده و لحد ساخته پیدا شد و تخته اى در آن قبر بود كه به قلم سریانى دو سطر بر آن نوشته بود به این مضمون:( بسم الله الرحمن الرحیم ) ، این قبرى است كه ساخته است نوح پیغمبر براى على وصى محمد پیش از طوفان به نهصد سال. چون آن حضرت را به قبر گذاشتند ناپیدا شد، ندانستیم به زمین فرو رفت یا به آسمان بالا رفت، ناگاه صداى منادى را شنیدم كه گفت: حق تعالى شما را صبر نیكو كرامت فرماید در مصیبت سید شما و حجت خدا بر خلق(۴۵۹) .
۳۷۲- گرفتن جلو تابوت توسط ملایكه
بعضى نقل كرده اند: امام علىعلیهالسلام ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسینعلیهالسلام چنین وصیت كرد: پس از آن كه از دنیا رفتم، مرا در میان تابوت بگذارید، سپس از خانه بیرون آورید عقب تابوت را بگیرید ولى جلو تابوت خود به خود حمل مى شود، مرا به سرزمین غرى (نجف) حركت دهید، در آنجا سنگ سفید بسیار درخشانى مى بینید، همان جا را حفر كنید، لوحى مى بینید، آن را بردارید و مرا در آن جا دفن كنید.
پس از آن كه آن حضرت اواخر شب ۲۱ رمضان به شهادت رسید، جنازه او را امام حسنعلیهالسلام با كمك برادران غسل داد، و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در میان تابوت گذاشتند، دنبال تابوت را بلند كرده، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسینعلیهالسلام و عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه (همین چهار نفر) شبانه جنازه را به سرزمین نجف آوردند، ناگهان در آن جا سنگ سفید درخشانى یافتند، آن را از جا كندند، ناگهان لوحى پیدا شد كه در آن نوشته بود: «این قبرى است كه نوحعلیهالسلام آن را براى على بن ابى طالبعلیهالسلام ذخیره كرده است» جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمین قبر را همواره ساخته و به كوفه بازگشتند(۴۶۰) ».
و از امام صادقعلیهالسلام روایت شده كه امیرمؤمنانعلیهالسلام به امام حسنعلیهالسلام فرمود: براى من چهار قبر در چهار محل حفر كن: ۱- در مسجد كوفه ۲- در رحبه (صحن مسجد یا میدان كوفه) ۳- نجف ۴- در خانه جُعدة بن هُبیره، تا كسى از قبر من مطلع نشود.
این وصیت براى آن بود كه قبر مقدس آن حضرت از دستبرد و نبش و اهانت دشمنان كینه توز علىعلیهالسلام محفوظ بماند.
جنازه آن حضرت را شبانه به طور مخفى، چهار نفر (حسن، حسین، محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر) برداشتند و به خاك سپردند، و طبق بعضى از روایات، قبر آن حضرت تا زمان امام صادقعلیهالسلام و به قولى تا زمان هارون الرشید پنهان بود.
۳۷۳- غسل و تكفین علىعلیهالسلام
حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام وصیت كرد حضرت امام حسن و حسینعلیهالسلام را كه چون از دنیا بروم، نزدیك سر من خواهید یافت حنوطى از بهشت پیدا مى كنید و سه كفن از استبرق بهشت، پس مرا غسل دهید و حنوط كنید به آن حنوط و در آن جامه ها كفن كنید، حضرت امام حسنعلیهالسلام فرمود: كه چون آن حضرت از دنیا رفت طبقى از طلا نزدیك سر آن حضرت یافتیم كه پنج شمامه از كافور بهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود(۴۶۱) .
روایت كرده اند كه چون از غسل و كفن آن حضرت فارغ شدند، شترى پیدا شد، جنازه آن حضرت را بر آن شتر بار كردند و آن شتر روانه شد، از عقب شتر آمدند تا آن كه شتر در صحراى نجف ایستاد، چون نظر كردند نزدیك پاى شتر قبر كنده اى یافتند، ندانستند چه كسى آن قبر را كنده است. چون جنازه آن حضرت را از شتر پایین آوردند، ابر سفیدى نزدیك سر آن حضرت پیدا شد، و مرغان سفید بسیار در میان آن ابر پرواز مى كردند. چون بر آن حضرت نماز كردند و دفن كردند آن ابر و مرغان ناپیدا شدند(۴۶۲) .
۳۷۴- ملایكه یارى دهنده غسل علىعلیهالسلام
به سند دیگر روایت كرده اند كه آن حضرت وصیت نمود كه وقتى از دنیا رفتم در زاویه راست خانه لوحى خواهید یافت مرا بر روى آن لوح بخوابانید هر جامه كه حاضر شود براى من مرا در آن كفن كنید، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاویه آن خانه دیدند، در آن لوح نوشته بود:
( بسم الله الرحمن الرحیم ) ، این لوح را نوح پیغمبر براى على بن ابى طالب ذخیره كرده است.
در دهلیز خانه كفنى یافتند كه بر روى آن حنوطى گذاشته بود كه نور آن حنوط از روشنى روز افزون بود زمانى كه مشغول غسل شدند، جسد مبارك آن حضرت سبك بود خود حركت مى كرد پس امام حسین به امام حسن گفت: نمى بینى جسد حضرت امیرالمؤمنین چقدر سبك است، خود به خود مى گردد.
حضرت امام حسن فرمود: كه اى عبدالله با ما جماعت دیگر هستند كه در غسل آن حضرت ما را یارى مى كنند و پیدا نیستند.
چون از نماز فارغ شدند جلوى جنازه بلند شد، ایشان عقب را گرفتند در بین راه صداى بال ملایكه را مى شنیدند و صداهاى تسبیح و تقدیس ملایكه به گوش ایشان مى رسید تا آن كه رسیدند به آن قبرى كه حضرت براى ایشان وصف كرده بود جلوى جنازه بر زمین آمد، پس عقب جنازه را بر زمین گذاشتند اول امام حسنعلیهالسلام بر او نماز خواند، بعد از آن امام چنانچه آن حضرت وصیت كرده بود(۴۶۳) .
۳۷۵- مقبره آماده علىعلیهالسلام
حیان عنزى گوید: خادم امیرالمؤمنینعلیهالسلام به من گفت: هنگامى كه زمان وفات علىعلیهالسلام رسید به حسن و حسینعلیهالسلام فرمود: چون من از دنیا رحلت كردم مرا روى تابوت گذارده طرف پاهاى تابوت را به دوش بگیرید جلو آن حركت مى كند، آن گاه جنازه را به جانب غریین ببرید در آن جا سنگ سفید درخشانى به چشم شما مى خورد، همان جا آرامگاهى براى من حفر نمایید قبر ساخته اى خواهید دید مرا در آن جا به خاك بسپارید.
چون امیرالمؤمنینعلیهالسلام از دنیا رفت مطابق وصیت او آخر تابوت او را به دوش گرفتیم و جلو آن خود حركت مى كرد و ما همان وقت صداى زمزمه اى را مى شنیدیم. همچنان به دنبال جنازه آمدیم تا وارد غریین شدیم سنگ سفید نورانى ما را به طرف خود توجه داده بدان جا رهسپار شده قبرى حفر كرده مرقدى آماده دیدیم كه بر آن نوشته بود: این قبرى است كه آن را نوحعلیهالسلام براى جسد پاك علىعلیهالسلام فراهم كرده ما آن بدن پر از مهر و محبت و حقیقت را در آن قبر پنهان ساختیم گرچه از دیدارش محروم گردیدیم كه جهانى مملو از حقیقت را در آن خاك نهادیم لیكن از اكرامى كه خدا با علىعلیهالسلام كرده خوشحال بودیم و بالاخره با دلى داغدار از كنار قبر علىعلیهالسلام برگشتیم.
در راه با گروهى از دوستان علىعلیهالسلام كه بر جنازه او نماز نخوانده بودند ملاقات كردیم جریان را به ایشان گفتیم و عنایات خداى منان را كه به او نموده بیان كردیم آن ها گفتند: ما هم مى خواهیم آن چه را شما دیده اید مشاهده كنیم. گفتیم: چنان چه وصیت فرموده نشان قبر او ناپیدا شده، آن ها به سخن ما توجهى نكرده رفتند و برگشتند و اظهار داشتند چنان چه گفتید هر چه جستجو كردیم اثرى ندیدیم(۴۶۴) .
۳۷۶- جان باختن بینواى نابینا كنار قبر على
هنگامى كه امام حسن و امام حسینعلیهالسلام از دفن پدر باز مى گشتند، نزدیك دروازه شهر كوفه كنار ویرانه اى، بینواى بیمار و نابینایى را دیدند كه خشتى زیر سر نهاده و ناله مى كند از او پرسیدند: كیستى و چرا این گونه گریه و ناله مى كنى؟
او گفت: غریبى بینوا و نابینا هستم، نه مونسى دارم و نه غم خوارى، یك سال است كه من در این شهر هستم، هر روز مردى مهربان، و غم خوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسید و غذا به من مى رسانید و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است.
گفتند: آیا نام او را مى دانى؟
گفت: نه.
گفتند: آیا از او نپرسیدى كه نامش چیست؟
گفت: پرسیدم، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم.
گفتند: اى بینوا! رنگ و شكل او چگونه بود؟
گفت: من نابینایم، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.
گفتند: آیا هیچ نشانى از گفتار و كردار او دارى؟
گفت: پیوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبیح و تهلیل مى گفت، زمین و زمان و در و دیوار با او هم صدا و هم نوا مى شدند، وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:
( مسكین جالس مسكینا، غریب جالس غریبا ) .
«درمانده اى با درمانده اى نشسته، و غریبى هم نشین غریبى شده است! ».
حسن و حسینعلیهالسلام (و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگریستند و گفتند: «اى بینوا! این نشانه ها كه بر شمردى، نشانه هاى باباى ما امیرمؤمنان علىعلیهالسلام است».
بینوا گفت: پس او چه شده كه در این سه روز نزد من نیامده؟
گفتند: اى غریب بینوا، شخص بدبختى ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آییم.
بینوا وقتى كه از جریان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمین مى زد و خاك زمین را بر روى خود مى پاشید، و مى گفت: مرا چه لیاقت كه امیرمؤمنانعلیهالسلام از من سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن و حسینعلیهالسلام هر چه او را دلدارى مى دادند آرام نمى گرفت.
نمى دانم چه كار افتاد ما را |
كه آن دلدار ما را زار بگذاشت |
|
در این ویرانه این پیر حزین را |
غریب و عاجز و بى یار بگذاشت |
آن پیر بى نوا به دامن حسن و حسینعلیهالسلام چسبید و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالى قدرتان، مرا كنار قبر او ببرید.
امام حسنعلیهالسلام دست راست او را، و امام حسین دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام علىعلیهالسلام آوردند، او خود را به روى قبر افكند و زارى بسیار كرد و گفت: «خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرا بستان».
دعاى او به استجابت رسید و همان دم در همان جا جان سپرد.
ذره اى بود به خورشید رسید |
قطره اى بود به دریا پیوست |
امام حسن و امام حسینعلیهالسلام از این حادثه جانسوز، بسیار گریستند، و خود شخصا جنازه آن بینوا سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك، به خاك سپردند(۴۶۵) (۴۶۶) .
بخش دوازدهم: سزاى قاتل علىعلیهالسلام
۳۷۷- سزاى قاتل علىعلیهالسلام
قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عیسى اربلى از ابن وفا روایت كرده اند كه گفت: روزى من در مسجدالحرام بودم مردم را دیدم كه بر دور مقام ابراهیم جمع شده بودند از علت اجتماع مردم پرسیدم، گفتند كه: راهبى مسلمان شده است چون به نزدیك مقام آمدم، مرد پیرى دیدم با جثه عظیم جبه پشمینه پوشیده بود كلاه پشمینه بر سر داشت در برابر مقام ابراهیمعلیهالسلام نشسته شنیدم كه مى گفت:
من در كنار دریا صومعه اى داشتم، روزى از صومعه خود به دریا نگاه مى كردم، ناگهان دیدم مرغى مانند كركس از هوا پایین آمد، بر سنگى نشست كه از میان دریا بلند شده بود و قِى كرد پس یك چهارم انسانى از گلوى او افتاد آن گاه پرواز كرد و ناپیدا شد و بعد از ساعتى برگشت باز یك چهارم انسانى را قِى كرد چون چهار مرتبه چنین كرد، قِى كرده هاى او به یكدیگر وصل شد و مردى شد و ایستاد.
من از آن حالت بسیار تعجب كردم، بعد از ساعتى آن مرغ باز برگشت یك چهارم او را جدا كرده خورد و پرواز كرد، پس برگشت باز یك چهارم دیگر را برداشت باز پرواز كرد تا آن كه چهار مرتبه چنین كرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز كرد پس تعجب من زیاد شد پشیمان شدم كه چرا از آن مرد نپرسیدم كه تو كیستى به حیرت به آن سنگ نگاه مى كردم ناگاه دیدم آن مرغ برگشت یك چهارم بدن آن آدم را قى كرد تا آن كه در مرتبه چهارم مردى شد و ایستاد.
پس من به كنار دریا رفتم او را صدا زدم كه تو كیستى؟ مرا جواب نگفت. پس گفتم: به حق آن خداوندى كه تو را خلق كرده است بگو كه تو كیستى؟
گفت: منم ابن ملجم.
گفتم: بگو كه عمل تو چه بوده است كه به این عذاب مبتلا شده اى؟ گفت على بن ابى طالب را كشته ام حق تعالى این مرغ را بر من موكل كرده است مرا این گونه تا روز قیامت عذاب مى كند.
ابن شهر آشوب و دیگران روایت كرده اند كه چون استخوان هاى پلید آن ملعون را در گودالى انداختند پیوسته اهل كوفه صداى فریاد و ناله از آن گودال مى شنیدند(۴۶۷) .
۳۸۷- مجازات قاتلان علىعلیهالسلام
وقتى ابن ملجم به قصد كشتن حضرت علىعلیهالسلام وارد كوفه شد، «قطام» با او هم دست شد و دو نفر به نام هاى وردان و شبیب بن بجره را دستیار ابن ملجم نمود، پس از شهادت علىعلیهالسلام و به خاك سپارى او، در همان روز بیست و یكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن و امام حسینعلیهالسلام و سایر فرزندان علىعلیهالسلام در كوفه اجتماع كردند، ام كلثومعلیهاالسلام به حضور برادرش امام حسنعلیهالسلام آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى یك ساعت نگذارد زنده بماند، با توجه به این كه آن حضرت تصمیم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخیر بیندازد.
امام حسنعلیهالسلام پاسخ مثبت به ام كلثوم داد و همان ساعت اصحاب و بستگان خود را جمع كرد و با آن ها به مشورت پرداخت، رأی همه بر این شد كه ابن ملجم در همان روز (۲۱) و در همان مكانى كه به امام علىعلیهالسلام ضربت زده، اعدام گردد، در مورد كیفیت قتل، هر كدام از بستگان سخنى گفتند، امام حسنعلیهالسلام فرمود: من پیرو وصیت امیرمؤمنانعلیهالسلام هستم كه فرمود: «یك ضربت شمشیر بر او بزن تا بمیرد و بعد جسد او را بسوزان(۴۶۸) ».
آن گاه امام حسنعلیهالسلام دستور داد، ابن ملجم را به همان مكان كه ضربت زده بود، بردند، مردم اجتماع كردند و او را لعنت و سرزنش مى نمودند، امام حسنعلیهالسلام بر فرق او شمشیر زد و به جهنم واصل شد، و سپس جسدش را سوزانیدند...
آن گاه مردم به سراغ قطام رفتند و او را كشتند و قطعه قطعه نمودند و سپس در پشت كوفه جسدش را به آتش كشیدند و خانه اش را خراب كردند.
آن دو نفر هم دست ابن ملجم (یعنى وردان و شبیب) نیز در همان سحر شب ضربت خوردن علىعلیهالسلام به دست مردم كشته شدند(۴۶۹) (۴۷۰) .
۳۷۹- قصاص قاتل
چون علىعلیهالسلام رحلت فرمود و اسلام و اسلامیان را داغدار نمود و كسان او از دفنش بازگشتند حضرت امام حسنعلیهالسلام به جاى پدر رفت و دستور داد پسر مرادى را به حضور آوردند چون برابر آن جناب رسید فرمود: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنینعلیهالسلام را كشتى و فساد بزرگى در دین پدید آوردى سپس فرمان داد تا سر از بدنش جدا كردند و جسد كثیف او را به خواهش ام الهیثم دختر اسود نخعى به وى سپرد تا آن را بسوزاند. سراینده اى درباره قطامه و قتل علىعلیهالسلام چنین مى سراید:
من از هیچ دارا و ندار، دانا و نادان كابینى مانند كابین قطامه سراغ ندارم كه سه هزار درهم و یك بنده و كنیز و قتل على «را با شمشیر زهرآلود كابین قرار داده باشد و مى دانم تمام كابین هاى زنان هر چند زیاد باشد به اندازه قتل علىعلیهالسلام نیست و هیچ خونریزى در عالم به اندازه خونریزى پسر مرادى نمى باشد.
و اما پیش آمد برك بن عبیدالله و عمرو بن بكر كه در قرارداد قبلى با پسر مرادى هم داستان بودند و مقرر شده بود كه آنان معاویه و عمرو عاص را از پاى درآورند چنین بود كه برك مطابق معاهده بر معاویه وارد شد و او را در حال ركوع یافته شمشیر بر او فرود آورد لیكن شمشیرش خطا كرده بر ران او واقع شد وى نجات یافته و قاتل را بلافاصله كشت و عمرو عاص در شب معهود بیمار شده خارجه عامرى را به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز گزارد عمرو بن بكر به گمان این كه عمرو عاص مشغول نماز است شمشیر به او زده لیكن به مقصود نرسید او را نزد عمروعاص آورده عمرو دستور داد تا او را كشتند و خارجه در روز دوم جان به مالك سپرد(۴۷۱) .
۳۸۰- لعنت ملایكه بر قاتل علىعلیهالسلام
در بعضى از كتب معتبره از حضرت امام جعفر صادقعلیهالسلام روایت كرده است كه حضرت محمدصلىاللهعليهوآله فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسیدم صورت على بن ابى طالب را در آن جا دیدم گفتم: اى حبیب من جبرییل این چه صورتى است؟
گفت: اى محمد ملایكه مى خواستند به صورت على بن ابى طالب نگاه كنند، گفتند: پروردگارا مردم دنیا هر صبح و شب از نگاه كردن به على بن ابى طالب بهره مند مى شوند كه پسر عم حبیب تو محمد است و خلیفه و امین و وصى اوست، پس ما را به نگاه كردن به صورت آن حضرت بهره مند كن.
پس حق تعالى صورت آن حضرت را از نور خود آفرید و ملایكه شب و روز آن صورت را زیارت مى كنند و هر صبح و شب به نظر كردن به آن صورت بهره مند مى شوند، پس حضرت صادقعلیهالسلام فرمود: كه چون ابن ملجم ضربت بر سر مبارك آن حضرت زد در همان جاى آن صورت اثر آن ضربت معلوم شد و ملایكه هر صبح و شب كه به آن صورت نگاه مى كنند و اثر ضربت را مشاهده مى نمایند و بر قاتل آن حضرت لعنت مى كنند(۴۷۲) .
بخش سیزدهم: قبر علىعلیهالسلام
۳۸۱- رویاى صادقه علىعلیهالسلام
علىعلیهالسلام فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد، و مى فرمود: «آن چه كه قرار بود در مورد تو بشود انجام پذیرفت». بعد از سه روز حضرت، ضربت خورد.
باز مى فرمود: «رسول خداصلىاللهعليهوآله را در خواب دیدم و از امت او شكایت كردم كه چگونه با من حیله كردند و دشمنى نمودند و گریستم».
پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله فرمود: «گریه نكن». سپس دو مرد دیدم كه بدنشان به آهن و سرهایشان به سنگ بسته شده بود.
سپس به امام حسن و امام حسین فرمود: «وقتى از دنیا رفتم، مرا به وادى نجف ببرید و عقب تابوت مرا بگیرید و با جلو آن كارى نداشته باشید. جلو آن را ملایكه حمل مى كنند. و بعد به آنها دستور داد بعد از این كه حضرت را دفن كردند، قبر را با سطح زمین یكسان قرار دهند تا پیدا نباشد؛ چون مى دانست بنى امیه بعد از او به حكومت خواهند رسید و [با آل علىعلیهالسلام دشمنى خواهند كرد].
و باز فرمود: سنگ سفیدى خواهید دید كه نور از آن تلاءلؤ مى كند، آن را حفر نمایید تا تخته اى نمایان شود كه در آن نوشته شده: «این چیزى است كه نوح پیامبرعلیهالسلام براى على بن ابى طالب ذخیره كرده است(۴۷۳) ».
۳۸۲- حرم امن الهى
عبدالله حازم گوید: روزى همراه هارون الرشید به عنوان شكار از كوفه خارج شدیم به غریین و ثویه رسیده چند آهو دیدیم، بازها و سگ ها را به طرف آن ها فرستادیم به اندازه یك ساعت آن ها را دنبال كردند آخرالامر حیوانات بى چاره شده خود را در پناه پشته در آورده بازها به طرفى رفته و سگ هاى شكارى به جانب ما آمدند. هارون از این پیشآمد به شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زیر آمدند. دو مرتبه بازها و سگ ها بدان ها حمله كردند باز آنها كه خود را بیچاره دیدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همین عمل مكرر شد و آن روز از شكار باز ماندند.
هارون دستور داد: بروید در این نزدیكى هر كه را ملاقات كردید به حضور من بیاورید تا ما را از این قضیه مطلع گرداند. پیرمردى از مردم بنى اسد را حاضر كردند، هارون پرسید: این پشته و قضیه آن را كاملا بیان كن و ما را از پیشآمدى كه دیده ایم اطلاع بده.
پاسخ داد: اگر مرا امان دهى حقیقت آن را براى تو شرح خواهم داد.
هارون گفت: با خدا پیمان بستم كه اگر حقیقت را بگویى به تو آسیبى نرسانم.
گفت: پدرم از پدرانش نقل مى كرده كه در زیر این پشته مرقد مطهر امیرالمؤمنینعلیهالسلام است و آن را خداى متعال حرم امن خود قرار داده و هر كس بدان جا پناهنده شود از هر آسیب و گزندى در امان است.
هارون از شنیدن این حقیقت به خود آمده پیاده شد، وضو گرفته در كنار آن پشته نماز گزارد، صورت به خاك مالید و گریست و از آن جا بازگشتیم.
محمد بن عایشه مى گوید: حكایت را به طورى كه نقل كردم از عبدالله حازم شنیدم لیكن قلب من آن را نمى پذیرفت و افسانه مى پنداشت تا سالى كه به حج بیت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات كرده پس از طواف در گوشه اى نشستیم، از همه جا سخن مى گفتیم تا گفتگوى ما بدین جا رسید كه شبى از شب ها از مكه برگشته و در كوفه توقف كردیم.
هارون به من گفت: اى یاسر به عیسى بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوار شدیم تا به غریین رسیدیم چون بدان جا وارد شدیم عیسى خوابید، لیكن هارون به طرف پشته آمده شروع كرد به نماز خواندن هر دو ركعت نمازى را كه سلام مى داد دعا مى كرد و مى گریست و صورت بر آن پشته مى مالید و مى گفت:
اى پسر عم سوگند به خدا بزرگى و فضیلت تو را مى شناسم و متوجهم كه تو از همه مقدم تر به شرف اسلام مشرف شدى و من به این مقامى كه نایل گردیده ام به بركت توست، لیكن فرزندان تو مرا آزار مى دهند و بر من خروج مى نمایند، آن گاه حركت كرده مشغول نماز شد. چون از نماز فارغ شد همین سخن را تكرار كرده و مى نگریست و با این حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تا عیسى را بیدار كنم. چون عیسى بیدار شد، به او گفت: برخیز كنار قبر پسر عمت نماز بخوان. پرسید: قبر كدام پسر عمم است؟
گفت: قبر على بن ابى طالبعلیهالسلام است.
عیسى هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پیوسته نماز خواندند تا سپیده صبح دمید. پیش آمده گفتم: بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف كوفه بازگشتیم(۴۷۴) .
۳۸۳- مقبره علىعلیهالسلام
روزى حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام از كوفه بیرون آمد، چون نظرش به صحراى نجف افتاد فرمود: چه نیكوست منظر تو و چه خوشبوست قعر تو، خداوندا قبر مرا در این زمین قرار ده(۴۷۵) .
ایضا به سند معتبر روایت كرده است كه چون ابن ملجم لعین امیرالمؤمنینعلیهالسلام را ضربت زد، امام حسنعلیهالسلام از آن جناب پرسید: این ملعون را بكشید؟ فرمود: نه ولیكن او را حبس كن، چون من از دنیا بروم او را بكشید، و مرا در پشت كوفه در قبر دو برادر من هود و صالح دفن كنید(۴۷۶) . در روایت دیگر فرمود: در قبر برادرم هود دفن كنید(۴۷۷) .
ایضا به سند موفق منقول است كه ابوبصیر از امام محمد باقرعلیهالسلام موضع قبر امیرالمؤمنینعلیهالسلام را پرسید گفت: مردم اختلاف كرده اند در قبر آن حضرت، فرمود: نزد قبر پدرش نوحعلیهالسلام مدفون شد، پرسید: كه متوجه دفن او شد؟ فرمود: رسول خداعلیهالسلام با ملایكه بزرگواران كاتبان اعمال با روح و ریحان بهشت(۴۷۸) . و بر این مضمون احادیث بسیار است.
۳۸۴- چگونگى زیارت مرقد علىعلیهالسلام
صفوان شتردار (جمال) گفت: در خدمت امام صادقعلیهالسلام به غرى (نجف) رفتم و او مى خواست به دیدار منصور برود، به من فرمود: اى صفوان، شتر را نگاهدار؟ زیرا این جا حرم جدم امیرالمؤمنینعلیهالسلام است؟
من نیز آن را نگاه داشتم، حضرت پیاده شد و غسل كرد و پیراهن تازه پوشید و به من فرمود: همان كار را انجام دادم، آن گاه فرمود: گام هایت را كوتاه كن و به زمین بنگر؟ زیرا هر گامى یكصد هزار حسنه دارد و یكصد هزار گناه را از بین مى برد و یكصد هزار درجه تو را بالا مى برد و یكصد هزار حاجتت روا مى گردد و ثواب هر صدیق شهیدى كه مرده یا كشته شده، برایت نوشته مى شود.
آن گاه امامعلیهالسلام با پاى برهنه راه رفت و من نیز به دنبال او مى رفتم. و خدا را تسبیح و تقدیس مى گفتیم، تا به قبرى رسیدیم، امامعلیهالسلام در كنار آن ایستاد و به چپ و راست نگاه كرد، و خطى كشید و به من فرمود: تجسس كن؟ پس از آن اثر قبرى نمایان گشت، و بعد اشكش سرازیر شد، و فرمود:
( انا لله و انا الیه راجعون ) .
آن گاه این جملات را خواند:
سلام بر تو اى وصى نیكوكار و پاك، سلام بر و تو اى «نباءعظیم»، و سلام بر تو اى صدیق شهید، سلام بر تو اى خرسند پاكیزه، سلام بر تو اى وصى رسول خداصلىاللهعليهوآله ، سلام بر تو اى برگزیده حق، شهادت مى دهم كه تو حبیب خدا و از خاصان اویى، سلام بر تو اى ولى الله و جایگاه راز او و خزانه علم و پرده دار وحى خدا.
سپس خود را روى قبر شریف انداخت و فرمود: پدر و مادرم فدایت باد، اى امیرالمؤمنینعلیهالسلام ، اى نور كامل خدا، گواهى مى دهم كه تو، از سوى خدا و پیامبرشصلىاللهعليهوآله دستور دین را ابلاغ نمودى و آن را محفوظ نگاه داشتى، و از حدود آن تجاوز نكردى و خدا را با خلوص كامل عبادت نمودى، تا مرگ تو را دریافت، درود خدا بر تو و بر ائمه پس از تو باد.
آن گاه امامعلیهالسلام دو ركعت نماز در كنار سر مبارك به جاى آورد.
سپس فرمود: اى صفوان، هر كس علىعلیهالسلام را این چنین زیارت كند و این گونه بر او درود بفرستد، وقتى به نزد كسانش باز گردد، گناهانش آمرزیده مى شود، و زحمتش مقبول مى افتد، و ثواب زیارت فرشتگان مقرب، نیز برایش نوشته مى شود، زیرا در هر شب هفتاد گروه از فرشتگان به زیارت او مى آیند، پرسیدم: هر گروه چقدر است؟
فرمود: یكصدهزار، آن گاه بازگشت و در راه مى فرمود: اى جد بزرگوار اى پاكیزه مطهر این را آخرین زیارت من قرار نده، و زیارت دوباره را روزیم كن، تا در كنارت بمانم و همراه تو و نیكان فرزندانت باشم، درود خدا و فرشتگان بر تو باد، اى سرورم.
سپس مقدارى پول به من داد و اصحاب را در كوفه خبر كردم، و قبر مطهر را تعمیر كردیم(۴۷۹) .
۳۸۵- آثار نیك زیارت مرقد مطهر علىعلیهالسلام
امام صادقعلیهالسلام فرمود: هر كه زیارت علىعلیهالسلام را ترك كند، خداوند به او توجه نمى كند، آیا زیارت نمى كنى كسى را (علىعلیهالسلام ) كه ملایكه و انبیاء به زیارتش مى آیند، و علىعلیهالسلام بالاتر از همه ائمهعلیهالسلام است و ثواب اعمال همه آنان را دارد.
و فرمود: در هنگام دعاى زایر امیرالمؤمنینعلیهالسلام درهاى آسمان باز مى شود.
و فرمود: در بیرون كوفه مرقدى است كه هر كس آن را زیارت كند، اندوهش برطرف مى گردد و خداوند فرجش را مى رساند.
برخى از شیعیان روایت كرده اند كه در خدمت امام صادقعلیهالسلام نام امیرالمؤمنینعلیهالسلام برده شد، «ابن مارد» به امامعلیهالسلام گفت: ثواب زایر جدت چقدر است؟
فرمود: اى پسر مارد، هر كس جد مرا زیارت كند، و عارف به حق او باشد، خداوند هم براى هر قدمش ثواب یك حج و عمره مقبوله مى نویسد، سوگند به خدا اى پسر مارد، خداوند قدمى را كه در راه زیارت جدمعلیهالسلام برداشته شده، طعمه آتش نمى كند، چه سواره برود و چه پیاده(۴۸۰) .
۳۸۶- برابرى پاداش زیارت امیرالمؤمنینعلیهالسلام با هفتاد حج
رسول خداصلىاللهعليهوآله به امام علىعلیهالسلام فرمود: به خدا قسم در سرزمین عراق كشته مى شوى و قبرت در همان جا خواهد بود.
از پیامبرصلىاللهعليهوآله پرسید: زیارت قبر من و آباد كردن آن، چه پاداشى دارد؟
فرمود: اى اباالحسنعلیهالسلام خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه اى از بقعه هاى بهشت مى گرداند، و قلوب بندگان را به شما متمایل مى سازد و در راه زیارت شما و آبادى قبرتان، سختى ها مى بینند، و مى خواهند با این كار به خدا نزدیك شوند و به پیامبرصلىاللهعليهوآله او محبت كنند، اى علىعلیهالسلام آنان مورد شفاعت من قرار مى گیرند و در كنار حوض بر من وارد مى شوند و در بهشت زایران من خواهند بود، اى علىعلیهالسلام هر كس شما را زیارت كند، ثواب هفتاد حج مى برد و هنگام بازگشت، چون كودكى كه از مادر متولد مى شود، از گناهان پاك مى گردد، پس مژده باد تو و دوستان تو به نعمتها و روشنایى چشمى كه كسى آن را ندیده و گوشى نشنیده و به دل كسى خطور نكرده، و كسانى از مردم، بر زایران شما خرده مى گیرند، اینان بدترین امت منند و شفاعت مرا نخواهند دید و بر من در كنار حوض وارد نمى شوند(۴۸۱) .
۳۸۷- نوح پیامبر، مقبره علىعلیهالسلام را مى سازد
در احادیث معتبره از حضرت صادقعلیهالسلام منقول است كه زمانى كه حضرت نوحعلیهالسلام به كشتى نشست، كشتى آمد تا به خانه كعبه و هفت شوط بر دور خانه طواف كرد، پس حق تعالى وحى نمود به او كه از كشتى به زیر رو و جسد مبارك آدمعلیهالسلام را بیرون آور و داخل كشتى كن، پس نوح به زیر آمد، آب تا زانوى او بود، تابوتى كه جسد آدم در آن بود بیرون آورد به كشتى برد، چون كشتى به مسجد كوفه رسید در آنجا قرار گرفت، حضرت نوح به امر الهى جسد آدمعلیهالسلام را در نجف دفن كرد و در پیش روى حضرت آدم قبرى براى خود ساخت، و صندوقى براى حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام تراشید و براى دفن آن حضرت در پیش سینه خود قرار داد(۴۸۲) .
بخش چهاردهم: سوگوارى فرزندان امام بر علىعلیهالسلام
۳۸۸- گریه زینب بر بالین پدر
زینبعلیهاالسلام حدود سى و پنج سال داشت كه نوبت داغ پدر، فرا رسید.
دكتر بنت الشاطى مى نویسد: شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم كه امام علىعلیهالسلام براى نماز بیرون رفت، زینب در خانه نشسته و از حوادثى كه در مسجد رخ مى داد خبر نداشت، ولى اندكى پس از آن كه بانگ اذان را از ماءذنه شنید، فریاد دلخراشى از ناحیه مسجد به گوش وى رسید و ترسى مبهم دلش را فشرد، اما خوددارى كرد. سپس به ناله اى كه از سوى دارالخلافه بلند بود و هر آن نزدیك تر مى شد، دانست كه این فریادها از كشته شدن پدر خبر مى دهند. در این جا زینب یك بار دیگر همه نیروى خود را كه نزدیك بود متلاشى شود، جمع كرد و براى استقبال پدر آماده شد.
علىعلیهالسلام بر اثر ضربتى كه از شمشیر زهرآلود ابن ملجم خورده بود از پاى در آمد و او را بر روى دوش به خانه مى آوردند. زینبعلیهاالسلام با دیدن پدر، خود را به روى او انداخت و زخم او را با اشك خویش شستشو مى داد.
محدث قمى گوید: آن حضرت را در حجره نزدیك مصلاى خود خوابانیدند. زینب و ام كلثوم آمدند و در پیش آن حضرت نشستند، و براى آن حضرت نوحه و زارى مى كردند و مى گفتند: بعد از تو چه كسى كودكان اهل بیت را تربیت خواهد كرد؟ و بزرگان ایشان را چه كسى محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار! اندوه ما بر تو دور و دراز است، و اشك دیده ما هرگز خشك نخواهد شد(۴۸۳) !
وقتى امیرالمؤمنینعلیهالسلام به شهادت رسید، زینبعلیهاالسلام همراه ام كلثوم و زنان دیگر فریاد زدند، گریبان چاك كرده و به صورت مى زدند و صداى ناله در خانه على بلند شد، به گونه اى كه مردم كوفه فهمیدند امیرالمؤمنینعلیهالسلام از دنیا رفته است(۴۸۴) .
۳۸۹- اثر ضربت ابن ملجم
شخصى به ابن ملجم گفت: اى دشمن خدا شاد مباش كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام حالش بهبود مى یابد. آن ملعون گفت: پس چرا صداى گریه ام كلثوم مى آید، آیا او بر من گریه مى كند یا بر على سوگوارى مى نماید؟ به خدا سوگند این شمشیر را با هزار درهم خریده ام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگین كنند و همه نقایص آن را رفع كردم و چنان ضربتى بر سر آن حضرت زدم كه اگر بین مردم مشرق و مغرب تقسیم شود، همه مردم خواهند مرد(۴۸۵) .
۳۹۰- گریه ام كلثوم
ابوحمزه ثمالى از عمرو بن حمزه نقل مى كند: هنگامى كه علىعلیهالسلام در مسجد كوفه ضربت خورد بر او وارد شدم و گفتم: نترس، این فقط یك خراش است! فرمود: قسم به جانم از شما جدا مى شوم. و تا هفتاد سال بلا مى آید.
پرسیدم: آیا بعد از بلا نعمت نازل مى شود.
امام جواب نداد و از هوش رفت و ام كلثوم گریه مى كرد وقتى كه به هوش آمد فرمود: اى ام كلثوم چرا مرا اذیت مى كنى؟ آنچه را كه من مى بینم، اگر تو ببینى گریه نمى كنى! ملایكه در آسمانهاى هفت گانه پشت سر هم ایستاده اند و پیامبران نیز همان طور به من مى گویند یا على بیا، چیزى كه در پیش رو دارى بهتر از چیزى است كه اكنون در آن به سر مى برى(۴۸۶) .
۳۹۱- گفتگوى ام كلثوم با ابن ملجم
شیخ مفید و دیگران روایت كرده اند كه: چون ابن ملجم ملعون را به حبس بردند. ام كلثوم گفت: اى دشمن خدا امیرالمؤمنینعلیهالسلام را كشتى، آن ملعون گفت: امیرالمؤمنین را نكشته ام پدر تو را كشته ام، ام كلثوم گفت: امید دارم كه او از این ضربت شفا یابد و حق تعالى تو را در دنیا و آخرت به عذاب خود معذب گرداند، آن ملعون گفت كه: آن شمشیر را به هزار درهم خریده ام و هزار درهم دیگر داده ام كه آن را به زهر آب داده اند، ضربتى بر او زده ام كه اگر میان اهل زمین آن ضربت را قسمت كنند هر آینه همه را هلاك كند(۴۸۷) .
بخش پانزدهم: خون گریستن
۳۹۲- علایم شهادت علىعلیهالسلام
امام باقرعلیهالسلام فرمودند: در آن شبى كه امیرمؤمنان علىعلیهالسلام كشته شد هر سنگى را كه از زمین بلند مى كردند زیر آن خون تازه بود چنان چه در شبى كه هارون برادر موسىعلیهالسلام كشته شد و شبى كه در آن یوشع بن نون مقتول واقع شد و شبى كه در آن حضرت عیسى بن مریم به آسمان رفت و شبى كه در آن شمعون بن حمون صفا به قتل رسید چنین بود و همچنین شبى كه در آن حسین بن علىعلیهالسلام شهید گردید زیر هر سنگى كه برداشته مى شد خون تازه دیده مى شد(۴۸۸) .
۳۹۳- علایم شهادت
عبدالملك مروان از زهرى سئوال كرد كه وقتى كه علىعلیهالسلام كشته شد چه علامتى در زمین ظاهر شد؟ زهرى گفت: كه در بیت المقدس هر سنگ ریزه اى كه برمى داشتند از زیرش خون تازه مى جوشید چون آن حضرت از دنیا رفت شنیدند هاتفى در خانه آن حضرت آواز داد:( افمن تلقى فى النار خیر اءمن یاتى آمنا یوم القیمة ) پس هاتفى دیگر آواز داد كه رسول خدا مرد و پدر شما مرد(۴۸۹) .
۳۹۴- خون گریستن جمادات در قتل علىعلیهالسلام
ابن شهاب زهرى مى گوید: در زمان عبدالملك بن مروان در هنگامى كه نیت جنگ داشتم در بین راه وارد دمشق شدم تا بر او سلام كنم.
عبدالملك را در قبه اى نزدیكى قائم یافتم كه در روى فرشى گسترده و در زیر او دو قالیچه بود. من بر او سلام كردم و پس از آن در نزد او نشستم.
گفت: اى پسر شهاب! چاشتگاه روزى كه على بن ابى طالبعلیهالسلام كشته شد، آیا مى دانى كه در بیت المقدس چه اتفاق افتاده بود؟ گفتم: آرى! گفت: برخیز با من بیا!
من برخاستم و از پشت مردم مى رفتم تا این كه به پشت قبه رسیدم، عبدالملك در حالى كه از روى مهر و عطوفت، صورت خود را به طرف من نموده بود، گفت: بگو ببینم چه واقعه اى حادث شده بود؟ من گفتم: هیچ سنگى را از زمین بیت المقدس برنمى داشتند مگر آن كه در زیر آن خون بود.
او به من گفت: از افرادى كه از این واقعه خبر دارند غیر از من و تو كسى باقى نمانده است؛ دیگر از این پس نباید كسى این قضیه را از تو بشنود.
من نیز این داستان را تا وقتى كه عبدالملك زنده بود براى كسى نقل نكردم(۴۹۰) .
۳۹۵- علایم شهادت علىعلیهالسلام
هشام ابن عبدالملك از حضرت امام محمد باقرعلیهالسلام سئوال كرد كه: مرا خبر ده شبى كه على بن ابى طالبعلیهالسلام در آن شب كشته شد، مردمى كه در غیر شهر كوفه بودند به چه علامت دانستند كه آن حضرت كشته شده است؟ آن حضرت فرمود كه: در آن شب تا طلوع صبح در هر جاى زمین كه سنگى بر مى داشتند، از زیر آن سنگ خون تازه مى جوشید، همین علامت ظاهر شد در شبى كه هارون برادر موسىعلیهالسلام وفات یافت، و در شبى كه یوشع بن نون شهید شد، و در شبى كه عیسى به آسمان رفت، و در شبى كه امام حسینعلیهالسلام شهید شده بود(۴۹۱) .
۳۹۶- خطبه امام حسنعلیهالسلام در مسجد
زمانى كه امیرالمؤمنینعلیهالسلام از دنیا رفت، امام حسنعلیهالسلام بر منبر رفت و خطبه اى در نهایت فصاحت و بلاغت ادا نمود و فرمود: از میان شما مفارقت كرده است مردى كه سبقت نگرفته اند بر او در كمالات پیشینیان(۴۹۲) .
به روایت دیگر: فرمود: ایها الناس در این شب قرآن نازل شد، در این شب عیسى به آسمان بالا رفت، در این شب یوشع بن نون شهید شد، در این شب پدرم امیرالمؤمنینعلیهالسلام شهید شد، به خدا سوگند كه سبقت نخواهد گرفت بر او به سوى بهشت احدى از اوصیاء كه پیش از او بوده اند و بعد از او خواهند بود، به درستى كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله چون او را به جنگى مى فرستاد، علم خود را به دست او مى داد، جبرییل از جانب راست او مى رفت و میكاییل از جانب چپ او، برنمى گشت تا حق تعالى فتح را بر دست او جارى مى كرد، طلا و نقره به میراث نگذاشته است مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى او زیاده آمده بود، مى خواست كنیزى از براى اهل خود بخرد(۴۹۳) .
به روایت دیگر: از براى ام كلثوم بخرد، به درستى كه در مصیبت او اهل مشرق و مغرب صاحب تعزیه اند، از خدا مى طلبند مزد صبر خود را، پس گریه بر آن حضرت غالب شد، و نتواست سخن بگوید، اهل مسجد خروش بر آوردند، پس فرمود: هر كه مرا شناسد شناسد، و هر كه نشناسد منم حسن پسر محمد مصطفىصلىاللهعليهوآله ، منم پسر بشیر، منم پسر نذیر، منم پسر داعى به سوى خدا، منم پسر سراج منیر، منم پسر آن كسى كه حق تعالى او را براى رحمت عالمیان فرستاد، منم از اهل بیتى كه حق تعالى رجس را از ایشان دفع كرده و از گناهان پاك كرده است ایشان را پاك كردنى، منم از اهل بیتى كه جبرییل بر ایشان نازل مى شد، منم از اهل بیتى كه حق تعالى مودت و ولایت ایشان را واجب گردانیده است چنان چه فرموده:( قل لا اءساءلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى و من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا (۴۹۴) ) این حسنه مودت ما اهل بیت است(۴۹۵) .
پس فرمود كه: خبر داد مرا جدم رسول خدا كه بعد از او دوازده امام از اهل بیت و برگزیدگان او خواهند بود كه همه شهید خواهند شد به شمشیر یا به زهر، پس آن حضرت از منبر فرود آمد، مردم با او بیعت نمودند و وفا به بیعت خود نكردند(۴۹۶) .
۳۹۷- حضور شهیدان در نماز بر امامعلیهالسلام
از اخبار الطالبیین روایت كرده است كه لشكر فرنگ جماعتى از مسلمانان را اسیر كردند، ایشان را به نزد پادشاه خود بردند، كفر را بر ایشان عرضه كردند و ایشان ابا كردند، پس امر كرد روغن زیتى را به جوش آوردند و ایشان را در میان آن انداختند تا هلاك شدند، یكى از ایشان را رها كرد كه خبر ایشان را به مسلمانان برساند، در اثناى راه كه برمى گشت ناگاه در میان بیابان صداى سم اسبان شنید، چون نظر كرد رفیقان خود را دید كه ایشان را در زیت انداخته بودند، گفت: شما را در حضور من در زیت انداختند تا مضمحل شدید، اكنون شما را بر این حال مشاهده مى كنم، گفتند: ما در نعیم الهى بودیم، ناگاه صداى منادى را شنیدیم كه از آسمان ندا كرد كه: اى شهیدان صحرا و دریا در این شب سید شهدا على بن ابى طالب شهید شده است همه حاضر شوید بر او نماز كنید، ما الحال از نماز او بر مى گردیم و به قبرهاى خود مى رویم(۴۹۷) .
۳۹۸- از آسمان خون باریدن
ابن شهر آشوب از ابن عباس روایت كرده است كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآله فرمود: چون مؤمن بمیرد آسمان و زمین چهل صباح بر او گریه مى كنند، چون عالمى بمیرد چهل ماه گریه مى كنند، چون امام بمیرد چهل سال گریه مى كنند پس فرمود كه: یا على چون تو شهید شوى، آسمان و زمین بر تو چهل سال خواهند گریست. پس ابن عباس گفت: چون حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام در كوفه شهید شد، تا سه روز آسمان خون بارید، هر سنگ را كه از زمین برمى داشتند از زیرش خون تازه مى جوشید(۴۹۸) .
از كتب مخالفان روایت كرده است كه عبدالملك بن مروان از زهرى سئوال كرد كه: در زمین چه علامت ظاهر شد در روزى كه كشته شد على؟ زهرى گفت كه: در بیت المقدس هر سنگ ریزه اى كه برمى داشتند از زیرش خون تازه مى جوشید، چون آن حضرت از دنیا رفت شنیدند هاتفى در خانه آن حضرت آواز داد:( اءفمن یلقى فى النّار خیر اءم من یاءتى آمنا یوم القیامة (۴۹۹) ) پس هاتفى دیگر آواز داد كه: رسول خدا مُرد و پدر شما مُرد(۵۰۰) .
۳۹۹- گریه ملایكه و جن براى علىعلیهالسلام
از صفوان جمال روایت است كه مى گوید: در خدمت حضرت صادقعلیهالسلام به حج مشرف شدیم در میان راه، حضرت در یك شب بسیار متأثر بود و با ناراحتى شب را گذارند.
از علت این اندوه پرسش كردم؛ فرمودند: مگر مؤمن مى تواند ببیند و غمگین نشود! به خدا قسم اگر آنچه را كه من دیدم تو هم مى دیدى، متأثر مى شدى!
عرض كردم: بفرمایید: علت تأثر شما چه بوده و واقعه اى را كه مشاهده كرده اى چیست؟
حضرت فرمودند: دیشب قضیه اى را دیدم كه خواب را از من ربود، دیدم كه تمام فرشتگان پروردگار به عرش خدا ملتجى شده، و مى گویند: خدایا عذاب قاتلان امیرالمؤمنین و قاتلان حسین را زیاد كن؛ و تمام ملایك و طوایف جن در آن جا براى مصیبت جدم امیرالمؤمنین، و مصیبت جدم حسین گریه مى كردند.
آدم مگر مى تواند این مناظر را ببیند و خواب راحت كند، و فكر طعام و آشامیدنى باشد(۵۰۱) .
۴۰۰- حزن حنانه در فراق علىعلیهالسلام
ابن مسكان از حضرت صادقعلیهالسلام پرسید: از علت خم شدن عمارتى كه در سر راه نجف اشرف واقع است كه اكنون آن را «حنانه» مى گویند چیست؟ حضرت فرمود: چون جنازه حضرت امیرالمؤمنینعلیهالسلام را از مقابل آن جا رد كردند، منحنى شد براى تاءسف و حزن بر آن حضرت منحنى شد(۵۰۲) .
پی نوشت ها:
1- امالى شیخ صدوق، ص 315 - 314.
2- ابن ابى الحدید در ص 6 شرح نهج البلاغه ج 1 مى نویسد: پیغمبر در قبر فاطمه بنت اسد خوابید و با جامه خود او را كفن كرد از این موضوع سئوال كردند. فرمود زیرا فاطمه بعد از ابوطالب نیكوكارترین مردم نسبت به من بود. جامه خود را به او پوشانیدم تا به بركت آن از جامه اى بهشتى بپوشد و داخل قبرش خوابیدم تا از فشار قبر ایمن باشد.
3- جزء 6 بحار، ص 217.
4- جزء 6 بحارالانوار، ص 232.
5- الغدیر، ج 7، ص 387 - 386.
6- كامل الزیارت، ص 79.
7- امالى شیخ صدوق، ص 600 - 597.
8- كامل الزیارات، ص 352.
9- كامل الزیارات، ص 220 - 221، 222، 284.
10- ترجمه كامل الزیارات، ص 164.
11- بحار: 41 / 295، حدیث 18.
12- مناقب اهل بیت، ص 111 و 112.
13- الارشاد، ص 321.
14- الارشاد، ص 321 - 320.
15- الارشاد، ص 320 - 319.
16- ناسخ التواریخ، حضرت زینب كبرى علیهاالسلام، ج 1، ص 45 و 46.
17- زینب كبرى، ص 144.
18- خصایص العباسیة، ص 119.
19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.
20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام .
21- سردار كربلا، ص 164.
22- سردار كربلا، ص 317.
23- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.
24- الارشاد، ص 171 - 168.
25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 - 85.
26- امالى شیخ صدوق، ص 135.
27- امالى شیخ صدوق، ص 634 - 633.
28- امالى شیخ صدوق، ص 638 - 637.
29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 - 122.
30- الارشاد، ص 172 - 171.
31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.
32- باب (ان الائمة لا یفعلوا شیئا...) حدیث 4، ص 281، ج 1. (با تلخیص كامل) .
33- بحارالانوار، 22 / 488.
34- اثبات الهداة، ج 2، ص 465 - 464.
35- بحارالانوار، 22 / 478.
36- بحارالانوار، 22 / 481.
37- بحارالانوار، 22 / 482.
38- مشاهدات امیرمؤمنان علیهالسلام، ج 2، 37.
39- الارشاد، ص 173 - 172.
40- بحارالانوار، ج 22، ص 490.
41- تاریخ چهارده معصوم، ص 138 - 137.
42- بحار، ج 22، ص 517؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 192.
43- نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 188.
44- مشاهدات امیرمؤمنان علیهالسلام، ج 2، ص 55.
45- نهج البلاغه، گفتار 235.
46- الارشاد، ص 174.
47- امالى شیخ مفید، ص 115 - 114.
48- اسرار آل محمد، ص 210 و 211.
49- حیروة القلوب، ج 2، باب 64، ص 9755.
50- اسرار آل محمد، ص 218 و 219.
51- الارشاد، ص 175 - 174.
52- داستانهاى نهج البلاغه - ج 2، ص 96 و 97.
53- الغدیر، ص 88، ج 9.
54- به خدا قسم نمى دانم آرزوى مرگ یا زنده بودن تو را بنمایم اگر بمیرى علاقه ندارم براى غیر تو زنده باشم و همانند تو پیدا نخواهم كرد. اگر زنده باشى سركشان، تو را نردبان آرزو و پشتیبان و پناه مقاصد خود قرار مى دهند كه به واسطه ارتباط و علاقه تو به آنها نمى توانم ایشان را مجازات كنم مثل من و تو مانند پسر نافرمانى است كه مرگ او پدر را ناراحت و زندگى اش باعث آزردگى و نافرمانى پدر است.
55- پند تاریخ، ج هفتم، ص 66 - 65.
56- آیا با حلوایى زعفرانى اى پسر هند جگرخوار مى خواهى شرافت و دین ما را بربایى به خدا پناه مى برم این كار نخواهد شد مولا و آقاى ما امیرالمؤمنین است. الكنى و الالقاب، ج 1 ص 7.
57- بیت الاحزان، ص 166 و 167.
58- بیت الاحزان، ص 160 و 161.
59- بیت الاحزان، ص 165 و 166.
60- تاریخ بغداد، 12 / 398.
61- بیت الاحزان، ص 133 و 134.
62- بر امیر مؤمنان على علیهالسلام چه گذشت، ص 317 - 316.
63- آثار الصادقین، ج 1 ص 293.
64- امالى شیخ مفید، ص 85.
65- امالى شیخ مفید، ص 259 - 258.
66- سفینة البحار، 2/108 و روایتى دیگر نظیر همین را نیز آورده است.
67- زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 386 و 387.
68- امالى شیخ مفید، ص 249 - 247.
69- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 20 / 326.
70- غررالحكم، ص 275؛ ارشاد مفید، ص 132؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 88.
71- غررالحكم، ص 275؛ ارشاد مفید، ص 132؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 88.
72- غررالحكم، ص 275؛ ارشاد مفید، ص 132؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 88.
73- نهج البلاغه، كلام 5.
74- ژرفاى غم، ص 72 و 73.
75- ژرفاى غم، ص 67 و 68.
76- نهج البلاغه، نامه 9.
77- نهج البلاغه، خطبه 3.
78- نهج البلاغه، خطبه 3.
79- نهج البلاغه، خطبه 6.
80- خطبه نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص 19 و 20.
81- خطبه نهج البلاغه.
82- زندگى نامه 14 معصوم، ص 163.
83- خطبه نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص 23.
84- زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 680.
85- خطبه نهج البلاغه.
86- نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص 26 و 27.
87- خطبه اى از نهج البلاغه.
88- ژرفاى غم، ص 37 و 38.
89- كشف المحجّه، ص 184.
90- نهج البلاغه، كلام 55.
91- ژرفاى غم، ص 40 و 41.
92- شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 308 و 328.
93- ژرفاى غم، ص 46.
94- كشف المحجة، ص 177؛ نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
95- بحار، ط قدیم، ج 6، ص 739؛ اعیان الشیعه، ج 16، ص 28.
96- داستان ها و پندها، ج 7، ص 90-89.
97- اسرار آل محمد، ص 316 - 314.
98- زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 575 و 576.
99- على كیست؟، ص 80 - 79.
100- عنكبوت /4 - 1.
101- الارشاد، ص 177 - 176.
102- المسترشد فى امامة على بن ابیطالب، صص 65 - 66.
103- رنجهاى زهرا علیهاالسلام، ص 387 و 388.
104- شرح نهج البلاغه بن ابى الحدید، ج 6، ص 48. پ
105- رنج هاو فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 94 و 95.
106- امالى صدوق، ص 118؛ بحارالانوار، ج 28، ص 51.
107- این نامه را علامه مجلسى در بحارالانوار، ط قدیم، ج 8، ص 222 به بعد مشررح، نقل كرده است.
108- بحارالانوار، ج 30، صص 393 - 395.
109- بحارالانوار، ج 30، صص 393 - 395.
110- بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23.
111- بحارالانوار، (صص) 197 - 198؛ ج 28، ص 299؛ كتاب سلیم، ص 250.
112- بحارالانوار، ج 8، صص 220، 227؛ به نقل از دلائل الامامه.
113- تفسیر عیاشى، ج 2، ص 67؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227.
114- بحار الانوار، ج 30، ص 345.
115- بحارالانوار، ج 1، صص 293 - 295.
116- بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23.
117- الهدایة الكبرى، ص 163.
118- فتوح بن اعثم، ج 3، ص 474.
119- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 186.
120- نهج البلاغه، نامه 28، احقاق الحق، ج 2، ص 369.
121- بحارالانوار، ج 28، ص 191.
122- رنجهاى زهرا علیهاالسلام، ص 360 و 361.
123- ص 231، بحار چاپ كمپانى ج 8.
124- سلیم بن قیس، ص 68.
125- بحار كمپانى، ج 8، ص 232.
126- رنجهاى زهرا علیهاالسلام، ص 203.
127- رنجها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 152.
128- اسرار آل محمد، ص 227 و 228.
129- الاحتجاج، ج 1، ص 212.
130- اسرار آل محمد، ص 227.
131- رنج ها و فریادهاى علیهاالسلام، ص 134 و 135.
132- اسرار آل محمد، ص 224 و 225.
133- اسرار آل محمد. ص 225 و 226.
134- تفسیر عیاشى، ج 2، صص 307 - 308؛ بحارالانوار، ج 28، ص 231.
135- نظیر این مطلب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 48 آمده است.
136- ریاحین الشریعه، ج 1، ص 93.
137- شورى - 23.
138- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 147 - 145.
139- 360 داستان از فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام . ص 150 و 151.
140- بحارالانوار، ج 43، ص 153.
141- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 151 و 152.
142- زندگى نامه 14 معصوم، ص 102.
143- اعراف - 150.
144- این دو شعر از نهج البلاغه ذیل حكمت 190 آمده است.
145- این سخن با همین عبارت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18 ص 416 و در شرح نهج البلاغه خویى ذیل حكمت 90 آمده است.
146- اسرار آل محمد، ص 228 و 229.
147- بیت الاحزان، ص 138 و 139.
148- خطبه 28 نهج البلاغه.
149- سوره اعراف، آیه 150.
150- اعلام النسا، ج 3، ص 1205.
151- اثبات الوصیه، ص 262.
152- بیت الاحزان، ص 133 - 131.
153- على كیست؟، ص 254 و 255.
154- كهف / 37.
155- بصائر الدرجات، 275.
156- رنجهاى زهرا علیهاالسلام، ص 353.
157- اسرار آل محمد، ص 230 و 231.
158- اسرار آل محمد، ص 230.
159- اسرار آل محمد، ص 236.
160- اسرار آل محمد، ص 233 - 231.
161- اقتباس از مجالس المؤمنین، ج 1، ص 203؛ تنقیح المقال، ج 1، ص 199.
162- ناسخ التواریخ خلفا (چاپ رحلى)، ص 32 تا 40 آمده است.
163- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 120 و 121.
164- سوره آل عمران، آیات 33 و 34.
165- اشاره به آیه 35 از سوره نور.
166- سوره احزاب، آیه 6.
167- اسرار آل محمد، ص 234 و 235.
168- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 104.
169- اسرار آل محمد، ص 240 و 241.
170- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 150.
171- روضة الكافى، ص جدید ص 33.
172- آتش در حرم، 49.
173- اسرار آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 228 و 230.
174- بصائر الدرجات، 276.
175- تاریخ چهارده معصوم، ص 151 - 150.
176- اسرار آل محمد، ص 219 و 220.
177- 360 داستان فضایل و كمالات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 262 و 263.
178- شرج نهج البلاغه، عبده - ناسخ التواریخ - زندگانى على بن ابى طالب، ص 16 - 15، تاءلیف عمر ابوالنصر.
179- داستان هایى از زندگانى حضرت على علیهالسلام، ص 6 و 7.
180- على علیهالسلام و المناقب، ص 125 - 123.
181- آتش به خانه وحى، ص 160.
182- اسرار آل محمد، ص 221 و 222.
183- سوره اعراف، آیه 150.
184- اسرا آل محمد، ص 319 - 317.
185- شرح نهج البلاغه، 11/ 123.
186- یا: كینه هاى جنگ بدر و ضربت هاى كارى آن حضرت در جنگ احد بود...
187- بحار الانوار، 43 / 156.
188- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9، ص 307.
189- اسرار آل محمد، ص 332 و 333.
190- الارشاد، ص 285.
191- كامل بهایى، ج 2، ص 129، فصل پنجم.
192- اسرار آل محمد، ص 112.
193- سوره سبا، آیه 51.
194- سوره یونس، آیه 54.
195- ارشاد القلوب دیلمى، ج 2، ص 149 - 146.
196- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5 ص 190.
197- الارشاد، ص 69 - 68.
198- الارشاد، ص 232 - 231
199- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 250 و 251.
200- یعنى على علیهالسلام، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و قاص و عبدالرحمن بن عوف كه اصحاب شورا بودند.
201- در «منهاج البراعة» علامه قطب الدین راوندى (ره)، 1/128 آورده است: عباس به على علیهالسلام گفت: حكومت از دست ما رفت و این مرد مى خواهد حكومت در اختیار عثمان قرار گیرد. على علیهالسلام فرمود: من این را مى دانم ولى در شورا شركت مى كنم، زیرا عمر اینك مرا شایسته امامت دانسته در صورتى كه قبلا مى گفت: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرموده است: «نبوت و امامت در یك خاندان جمع نمى شود»، و من در شورا وارد مى شوم تا معلوم شود كه عمر سخن پیشین خود را تكذیب نموده است و بدین وسیله دروغ او روشن گردد.
202- گر چه این سخن درستى است ولى عمل طلحه را به هیچ وجه توجیه نمى كند، زیرا اسلام آمده كه همین كینه هاى نابجا و طبایع زشت را از بشر دور سازد و جان او را به نور تزكیه و تقوا و عدالت و انصاف و خضوع در برابر حق روشن بدارد، و همین كار طلحه نشان مى دهد كه نور اسلام حقیقى در جان او نتابیده بود. (م)
203- معلوم نیست چگونه مى توان به كتاب خدا و سنت پیامبر صلىاللهعليهوآله و سیره شیخین عمل كرد در حالى كه جمع بین اضداد است. زیرا تاریخ گواه مخالفت هاى صریح آنان با كتاب و سنت است! (م)
204- منشم نام زن عطارى بود در مكه، و طایفه خزاعه و جرهم هرگاه مى خواستند به جنگ یكدیگر روند از او عطر مى خریدند، و هر گاه از عطر او استفاده مى كردند كشتار سنگینى میان آنان رخ مى داد. از این رو وى ضرب المثل شد و مى گفتند: شوم تر از عطر منشم. (لسان العرب)
205- شرح نهج البلاغه، 1 / 187.
206- منظور حضرت این است كه «آنچه تو مى پندارى به طور قطع از من سر نخواهد زد».
207- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 249 و 250.
208- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 248 و 249.
209- اسرا آل محمد، ص 375 - 373.
210- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 242 و 243.
211- رنج و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 178 - 175.
212- على علیهالسلام و المناقب، ص 254 - 243.
213- الارشاد، ص 238 - 237.
214- الغدیر، 21 / 24 - 27.
215- روضات الجنات، ص 271، ج 12، بحار، ص 72، تمام قصیده در ص 219 الغدیر، ج 2 ذكر شده.
216- این قسمت را الغدیر از صحیح مسلم و ترمذى نیز نقل مى كند ج 10، ص 257.
217- پند تاریخ، ج پنجم، ص 65 - 64.
218- الغارات ج 1، ص 38.
219- پند تاریخ، ج هفتم، ص 122 - 121.
220- فضایل پنج تن علیهالسلام، ج 1، ص 309 و 310.
221- (و اللّه لو لا سیفه لما قام عمود الاسلام) .
222- قهرمان همیشه پیروز، ص 193.
223- عقد الفرید، ج 2، ص 142.
224- اثبات الهداة، ج 4، ص 487.
225- اقتباس از ناسخ التواریخ حضرت على علیهالسلام ج 5، ص 220.
226- الارشاد، ص 301 - 299.
227- بحار. ط جدید. ج 46، ص 119.
228- مجموعه ورام، ج 2، ص 86.
229- ناسخ التواریخ حضرت على علیهالسلام، ج 5، ص 218.
230- الغدیر، ج 10، ص 260، العقد الفرید، ج 2، ص 301.
231- تتمة المنتهى، 80 - 79.
232- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 58.
233- داستان دوستان، ج اول، ص 117- 116.
234- نفائس الاخبار، ص 58.
235- نفائس الاخبار، ص 57.
236- سفینة البحار، ج 2، ص 689، یكى از آیاتى كه ولید را فاسق خواند و شاءن نزول آن آیه در مورد ولید مى باشد آیه 6 سوره حجرات است.
237- نهج البلاغه حكمت، 453، با توجه به این كه مادر عبدالله، اسماء دختر ابوبكر بود.
238- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 62.
239- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 268 - 266.
240- الاختصاص، صص 184 - 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.
241- ناسخ التواریخ، ج 4، ص 123.
242- رنج هاى زهرا علیهاالسلام، ص 170.
243- ناسخ التواریخ، ج 1، ص 195.
244- بحار الانوار، ج 43، ص 175.
245- الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینورى، ج 1، ص 14، ط مصر.
246- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 150.
247- سوره اسراء، آیه 29. «خیلى دستهایت را نگشاى كه بعد سرزنش شده و حسرت زده بنشینى».
248- سوره انعام، آیه 54: «پروردگارت بر خویشتن رحمت و بخشش را واجب كرده است».
249- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 131 و 132.
250- زندگى نامه 14 معصوم، ص 253 و 254.
251- بیت الاحزان ص 248 و 249.
252- 360 داستان فضایل و كرامان فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 298 و 299.
253- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 299 و 300.
254- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 300.
255- بحارالانوار، ج 43، ص 179، حدیث 15.
256- نهج البلاغه، خطبه 202.
257- نهج البلاغه، خطبه 202.
258- نهج البلاغه، خطبه 202.
259- منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 26 و 27 و 37.
260- نهج البلاغه، خطبه 202.
261- امالى مفید، صص 172 - 173.
262- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام ص 242 - 240.
263- بیت الاحزان، ص 253.
264- بندگى راز آفرینش، ص 301 و 302.
265- سخنان ماندگار چهارده معصوم، ص 39 - 37.
266- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام ص 228 و 229.
267- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 228 و 229.
268- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 228 و 229.
269- ر. ك: بحارالانوار، ج 30، صص 345 - 349، 286، ج 29، ص 193.
270- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 307.
271- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام ص 307.
272- فاطمه زهرا علیهاالسلام شادمانى دل پیامبر، ص 276.
273- رنج ها و فریادهاى فاطمه علیهاالسلام، ص 251 و 252.
274- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله ص 35 - 32.
275- بیت الاحزان محدث قمى، ص 152.
276- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 35 32.
277- بیت الاحزان، ص 154.
278- بحار الانوار ج 78، ص 310.
279- مستدرك حاكم، ج 3، ص 162.
280- ر. ك: الفصول المهمه، ص 131
281- ر. ك: الریاض النصره. ج 1، ص 176
282- ر. ك: تقریب المعارف، ص 251؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 297.
283- نقل از یكى از علما.
284- تاریخ چهارده معصوم، ص 278.
285- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 307 و 308.
286- نقل از یكى از علما.
287- ناسخ التواریخ، ج 1، ص 232.
288- سوره بقره، آیه 156.
289- امالى شیخ مفید، ص 317 تا 320.
290- بیت الاحزان ص 155 و 154، نهج البلاغه خطبه 202.
291- بیت الاحزان، ص 156.
292- نهج البلاعه.
293- مناقب ج 2، ص 208.
294- بحارالانوار، ج 43، ص 213.
295- بیت الاحزان، ص 256 و 257.
296- بحارالانوار، ج 30 صص 302 - 303.
297- اثبات الهداة، ج 5، ص 36 و 37
298- اسرار آل محمد، ص 570.
299- كتاب سلیم، ج 2، ص 915؛ بحارالانوار، ج 28، ص.
300- نهج البلاغه، مجلسى 202؛ كافى، ج 1، ص 459.
301- سوره شورى، آیه 23، (قل لااسئلكم علیه اجرا الالمودة فى القربى) .
302- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، ص 21.
303- 72 داستان از شفاعت امام حسین علیهالسلام، ج 2، ص 81 و 82.
304- نهج البلاغه، خطبه 3.
305- نهج البلاغه، خطبه 217.
306- اثبات الهداة، ج 3، ص 445 - 444.
307- امالى شیخ صدوق، ص 134.
308- كامل الزیارات، ص 1000 - 999.
309- اثبات الهداه، ج 4، ص 315.
310- مشاهدات امیرمؤمنان علیهالسلام، ج 2، صلىاللهعليهوآله 44.
311- 3 / 254 (به نقل از تذكرة الخواص / 100) .
312- اقتباس از خطبه 156 نهج البلاغه.
313- اصول اخلاقى امامان، ص 371 و 372.
314- در عبارت نقل بحار چنین است: «هر گاه آن چه كه بناست برایم ثابت شد... ».
315- مانند پاره اى از مردم كه كسب حرام دارند و از هر طریقى پول انباشته مى كنند و مى گویند خمس آن را مى دهیم پاك مى شود.
316- امالى شیخ مفید، ص 328 - 326.
317- تاریخ چهارده معصوم، ص 313.
318- قوم ثمود، افرادى سركش و مغرور بودند، پیامبر آن ها حضرت صالح علیهالسلام هر چه آن ها را نصیحت كرد، اثر نبخشید، از آن حضرت، معجزه خواستند، او به اذن خدا در دل كوه ناقه اى (شتر ماده اى) بیرون آورد، آن ها به جاى این كه معجزه الهى را بپذیرند، آن ناقه را پى كردند و كشتند، آن ها براى پى كردن و كشتن ناقه، فردى شقاوتمند و بى رحم به نام «قدار بن سالف» را ماءمور این كار كردند، و این شخص به عنوان «شقى ترین فرد گذشتگان» لقب گرفت سه روز پس از این ماجرا، بر اثر عذاب عمومى الهى، به هلاكت رسیدند. (شرح در تفسیر نمونه، ج 27، ص 62 - 61) .
319- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 297، به نقل از حضرت رضا علیهالسلام .
320- نورالثقلین، ج 5، ص 587.
321- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 40.
322- اسرار آل محمد، ص 523 و 524.
323- اسرار آل محمد، ص 246 و 247.
324- حیوة القلوب، ج 2، ص 542.
325- تاریخ چهاره معصوم، ص 314 - 313.
326- وسائل الشیعه، ج 1، ص 400 - 399 - نمونه معارف اسلام، ج 5، لثانى الاخبار.
327- داستان هایى از زندگانى حضرت على علیهالسلام، ص 63 و 64.
328- بر امیرمؤمنان على علیهالسلام چه گذشت، ص 266.
329- الارشاد، ص 15.
330- الارشاد، ص 17 - 16.
331- ناسخ التواریخ، ج 1، ص 143.
332- خرایج، ج 1، ص 181.
333- تاریخ 14 معصوم، ص 318 - 317.
334- بصائر الدرجات، ص 88.
335- ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 12.
336- بصائر الدرجات، ص 480.
337- بصائر الدرجات، ص 480.
338- بصائر الدرجات، ص 480.
339- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 57.
340- امالى شیخ طوسى، ص 364.
341- خصال، ص 365.
342- كافى، ج 2، ص 236.
343- مناقب اهل بیت، ص 144.
344- خرایج، ج 1، ص 201.
345- الارشاد، ص 311 - 310.
346- الارشاد، ص 313 - 312.
347- الارشاد، ص 18.
348- فضایل پنج تن علیهالسلام، ج 1، ص 469.
349- اثبات الهداة، ج 5، ص 35 و 36.
350- طرائق الحقایق، ج 2، ص 5؛ تاریخ تشیع در ایران (احمد مشكاة)، ص 238.
351- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 8، ص 253.
352- نهج البلاغه، خطبه 130.
353- ناسخ التواریخ، ص 384.
354- جاذبه و دافعه على علیهالسلام، ص 33 و 34.
355- خدایت رحمت كند اى زید كه تو براستى كم خرج و پرتلاش بودى!
356- زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 418 و 419.
357- در این كه آیا محمد بن ابى بكر (ره) پیش از رفتن مالك اشتر به مصر به شهادت رسیده یا این كه بعد بوده اختلاف است و قول مشهور آن است كه بعد بوده و روایت كتاب غارات ج 1 ص 258 و نهج البلاغه نامه 34 مؤ ید قول مشهور است.
358- امالى شیخ مفید، ص 97 - 92.
359- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 185 و ج 3، ص 416؛ قاموس الرجال، ج 7، ص 464.
360- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 114 - 113.
361- ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 17.
362- الامام على علیهالسلام .
363- در مكتب امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 175.
364- الارشاد، ص 20 - 19.
365- الارشاد، ص 20 - 19.
366- ارشاد مفید، ج 1، ص 321.
367- ارشاد مفید، ج 1، ص 321.
368- عقد الفرید، ج 4، ص 361.
369- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
370- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
371- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
372- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
373- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
374- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
375- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
376- در مكتب امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 421.
377- تاریخ 14 معصوم، ص 340 - 337.
378- سوره عنكبوت، آیه 2.
379- نهج البلاغه صبحى صالح، ص 220.
380- نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 379.
381- دیوان على علیهالسلام .
382- منتهى الامال - انسان كامل، ص 48 - 43.
383- اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6 ص 131.
384- امالى شیخ طوسى، ص 365.
385- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
386- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
387- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
388- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
389- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
390- تاریخ 14 معصوم، ص 346 340.
391- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
392- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
393- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
394- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
395- الارشاد، ص 26 - 23.
396- زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام، ص 743 - 741.
397- 200 داستان از فضایل، مصایب و كرامات حضرت زینب علیهاالسلام، ص 62 و 63.
398- ترجمعه اخبار الطوال دینورى، ص 262 - 261؛ سفینة البحار، ج 2 ص 506، فرحة الغرى، ص 10.
399- بحار، ج 42، ص 307؛ فرحة الغرى، ص 11.
400- تاریخ 14 معصوم، ص 346 - 340.
401- این پارچه حریر را قطام به سینه او بسته بود.
402- اعلام الورى، ص 202 - 201؛ بحار، ج 42، ص 239.
403- تاریخ 14 معصوم، ص 325.
404- الارشاد، ص 26 - 23.
405- منتهى الامال، ج 1، ص 187.
406- بحار، ج 42، ص 289.
407- بحارالانوار، ج 42، ص 276 - 289.
408- بحارالانوار ج 42، ص 276 - 289.
409- بحارالانوار ج 42، ص 276 - 289.
410- انفال / 42.
411- تفسیر فرات كوفى. 154.
412- بحار. ج 42، ص 289.
413- امالى شیخ صدوق. ص 319 - 318.
414- روضه، 22 و 23.
415- امام على بن ابى طالب علیهالسلام، ص 962 - 959.
416- بحار، ج 42 ص 284 - 283، در نقل دیگر آمده: دو كاسه شیر نزد آن حضرت آوردند، حضرت به امام حسن علیهالسلام فرمود: یك كاسه شیر را به آن اسیر بده، امام حسن علیهالسلام آن كاسه را براى ابن ملجم برد، آن ملعون وقتى كه آن احسان را دید گریه كرد. (عنوان الكلام، ص 118) .
417- كامل الزیرات، ص 808 - 807.
418- روصة الشهدا، ص 170.
419- بحار، ج 42، ص 288.
420- ربیع الابرار، ج 5، ص 208.
421- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا علیهاالسلام، ص 149.
422- سوره ضحى، آیه 11.
423- سوره نوح، آیه 26.
424- نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
425- سوره بقره، آیه 160.
426- سوره قصص، آیه 34 - 33.
427- شبهاى پیشاور، ص 473.
428- على علیهالسلام، قهرمان ارزش ها، ص 218 - 213.
429- معالى السبطین، ج 1، ص 454.
430- صافات / آیه 61.
431- نحل / آیه 128.
432- بحارالانوار، ج 42، ص 293 - 292.
433- كافى، ج 7، ص 51.
434- كافى، ج 1، ص 299.
435- گریه و استغفار و توبه امامان معصوم علیهم السلام به منظور وجود گناه در آن بزرگواران نیست، بلكه فلسفه دیگرى دارد كه محال ذكرش نیست.
436- امالى شیخ مفید، ص 247 - 243.
437- نهج البلاغه، نامه 23.
438- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله به نقل از معالى السبطین، جلد 1، ص 454.
439- ابصارالعین، ص 30.
440- 72 داستان از شفاعت امام حسین علیهالسلام، ج 2، ص 87 و 88.
441- نهج البلاغه، صبحى صالح، كلام 23، ص 378.
442- نهج البلاغه، صبحى صالح، كلام 23، ص 378.
443- نهج البلاغه، صبحى صالح، كلام 23، ص 378.
444- انسان كامل، ص 71 - 68.
445- تاریخ 14 معصوم، ص 349 - 347.
446- تاریخ 14 معصوم، ص 349 - 347.
447- بحارالانوار، ج 42.
448- بحارالانوار، ج 42.
449- كمال الدین، 387.
450- تاریخ چهاره معصوم، ص 370 - 368.
451- كبریت الاحمر، ص 270.
452- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 49.
453- اثبات الهداة، ج 4، ص 429 و 430.
454- مفاتیح، باب سوم.
455- بحارالانوار، 42 / 293 - 295.
456- بحارالانوار، 42 / 293 - 295.
457- بحارالانوار، 42 / 301.
458- فرحة الغرى، ص 30.
459- فرحة الغرى، ص 34.
460- فرحه الغرى، ص 34.
461- مناقب ابن شهر آشوب، 2 / 387.
462- مناقب ابن شهر آشوب، 2 / 387.
463- جلاءالعیون، ص 326 و 327.
464- الارشاد ص 27 - 26.
465- روضة الشهداء، ص 173 - 172.
466- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 54 - 52.
467- جلاءالعیون، ص 338 و 339.
468- باید توجه داشت كه حكم در مورد قاتلین پیامبران و اوصیاء، سوزاندن بعد از كشتن است.
469- بحار، ج 42، ص 298 - 297.
470- سوگنامه آل محمد صلىاللهعليهوآله، ص 55.
471- الارشاد، ص 26 - 23.
472- جلاءالعیون، ص 339.
473- تاریخ 14 معصوم، ص 357.
474- الارشاد، ص 29 - 27.
475- فرحة الغرى، 31.
476- فرحة الغرى، 38.
477- فرحة الغرى، 38.
478- فرحة الغرى، 38.
479- ارشادالقلوب دیلمى، ج 2، ص 386 - 384.
480- ارشادالقلوب دیلمى، ج 2 ص 386 - 387.
481- ارشادالقلوب دیلمى، ج 2 ص 386 - 387.
482- كامل الزیارات، ص 38.
483- منتهى الامال، ج 1، ص 128.
484- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 42 - 293.
485- منتهى الامال، ص 338.
486- تفسیر عیاشى، ج 2، ص 215.
487- تاریخ 14 معصوم، ص 347.
488- كامل الزیارات، ص 239.
489- جلاءالعیون، ص 331.
490- مستدرك حاكم، ج 3، ص 113.
491- قصص الانبیاء راوندى، 143.
492- امالى شیخ طوسى، 270.
493- امالى شیخ صدوق، 262.
494- شورى / 23.
495- امالى شیخ طوسى، 270.
496- تاریخ چهارده معصوم، ص 371 - 370.
497- مناقب ابن شهر آشوب، 2 / 386.
498- مناقب ابن شهر آشوب، 2 / 385.
499- فصلت / 40.
500- مناقب ابن شهر آشوب، 2 / 386.
501- نفس المهموم، ص 313.
502- امالى شیخ طوسى، 682.
فصل اول : على علیهالسلام در سوگ پدر و مادر و فرزندان
بخش اول: على علیهالسلام در سوگ پدر و مادرش
2- اندوه على علیهالسلام در مرگ مادر
بخش دوم: على علیهالسلام در سوگ امام حسین
4- نوحه حیوانات وحشى بر حسین علیهالسلام
5- گریه على علیهالسلام در نینوا
8- گریه على علیهالسلام بر شهادت حسین علیهالسلام
9- گذر على علیهالسلام از كربلا
10- تعزیت على علیهالسلام در كربلا
12- خبر دادن از قاتل امام حسین علیهالسلام
بخش سوم: گریه امام على علیهالسلام بر مصایب زینب علیهاالسلام
14- گریه امام هنگام ولادت زینب
16- على علیهالسلام از واقعه كربلا مى گوید
بخش چهارم: گریه امام على علیهالسلام بر مصایب عباس علیهاالسلام
17- بوسیدن دست هاى عباس علیهالسلام
19- خبر از آینده عباس علیهالسلام
20- سفارش على علیهالسلام به عباس علیهالسلام در واقعه كربلا
فصل دوم : على علیهالسلام در سوگ رسول خدا صلىاللهعليهوآله
بخش اول: على در كنار بستر پیامبر
22- خبر دادن پیامبر صلىاللهعليهوآله به على علیهالسلام از وفات خویش
24- وظیفه غسل پیامبر صلىاللهعليهوآله
25- طلب على علیهالسلام در بیمارى
26- خبر پیامبر از غسل دهنده اش
بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلىاللهعليهوآله به على علیهالسلام
28- وصایاى پیامبر صلىاللهعليهوآله به على علیهالسلام
29- مقام رضا و استقامت على علیهالسلام
30- دعوت كردن على علیهالسلام به صبر
31- وصیت پیامبر صلىاللهعليهوآله به على علیهالسلام
32- وصیت پیامبر به على علیهالسلام
36- ملائكه تسلیت دهنده على علیهالسلام
38- فرشتگان یارى دهنده على علیهالسلام
40- سخنان على علیهالسلام هنگام غسل پیامبر صلىاللهعليهوآله
42- كیفیت نماز بر جنازه پیامبر
44- كیفیت غسل پیامبر صلىاللهعليهوآله
45- نماز بر جنازه پیامبر صلىاللهعليهوآله
46- كیفیت غسل و نماز پیامبر صلىاللهعليهوآله
فصل سوم : مصایب بعد از رحلت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله
بخش اول: مظلومیت على علیهالسلام بعد از پیامبر صلىاللهعليهوآله
50- عثمان على علیهالسلام را نیز تبعید نمود
53- آخرین كلام على علیهالسلام در بالاى منبر
54- شباهت كار على علیهالسلام به پنج پیامبر
55- گریستن رسول خدا صلىاللهعليهوآله
57- درد دل حضرت امیر علیهالسلام با چاه
60- چگونه صبح كردن على علیهالسلام
61- ستم هاى وارده به على علیهالسلام
62- دشمنى دختران خلفاء با على علیهالسلام
64- شكوه على علیهالسلام از روزگار
بخش دوم: شكوه هاى على علیهالسلام
65- شكوه على علیهالسلام از سستى یاران
66- شكوه على از غارت جان و مال مسلمانان
68- علاقه على علیهالسلام به مرگ
69- گریستن امام علیهالسلام از تنهایى
76- توبیخ به خاطر سستى در جهاد
79- شدت ناراحتى على علیهالسلام
81- خون دل كردن على علیهالسلام
87- بى علاقگى به ولایت و فرمانروایى
88- شكوه هاى امام از ابوبكر و عمر
91- دیروز امیرالمؤمنین بودم امروز ماءمور
بخش سوم: آتش زدن بیت على علیهالسلام
93- فضیلت على علیهالسلام از زبان ابوسفیان
94- چه زود بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله دروغ بستید
96- على علیهالسلام و بیان ماجراى زهرا علیهاالسلام
98- نجات فاطمه زهرا علیهاالسلام توسط على علیهالسلام
99- بیرون آمدن على علیهالسلام از خانه
100- سیلى زدن به فاطمه زهرا علیهاالسلام
101- فاطمه علیهاالسلام در پشت درب
102- شهید شدن محسن زهرا علیهاالسلام
103- حرمت زهرا علیهاالسلام را شكستند
105- از شما به خداى سمیع و بصیر شكایت مى كنم
107- سقط شدن فرزند زهرا علیهاالسلام
108- گنج على علیهالسلام در قیامت
109- به آتش كشیدن خانه حضرت زهرا علیهاالسلام
110- نجات على علیهالسلام توسط فاطمه علیهاالسلام
111- دفاع امیرالمؤمنین علیهالسلام از حضرت زهرا علیهاالسلام
بخش چهارم: بیعت اجبارى و غصب ولایت
112- پیام هاى ابوبكر به على علیهالسلام و پاسخ هاى آن حضرت
113- اتمام حجت بر ابوبكر در القاب ادعایى
114- حمله خانه على علیهالسلام
115- على علیهالسلام به اجبار و اكراه بیعت كرد نه اختیار
116- هجوم به در خانه على علیهالسلام
117- نگاهى به چگونگى بیعت على علیهالسلام و حمایت فاطمه علیهاالسلام
118- اثبات فضیلت على علیهالسلام
119- تازیانه زدن زهرا علیهاالسلام
121- دفاع زهرا علیهاالسلام از على علیهالسلام
122- دفاعیه زهرا علیهاالسلام از على علیهالسلام
123- چگونگى دست گذاردن ابوبكر بر دست على علیهالسلام
124- بیعت اجبارى امیرالمؤمنین علیهالسلام
125- خروش فاطمه علیهاالسلام و تصمیم او بر نفرین
127- جمع آورى و تنظیم قرآن توسط حضرت على علیهالسلام
129- گرفتن گریبان على علیهالسلام براى بیعت
130- بیعت نكردن على علیهالسلام
131- اتمام حجت امیرالمؤمنین علیهالسلام با فضایلش
132- سخنان امیرالمؤمنین علیهالسلام هنگام ورود به مسجد
133- كیفیت بیعت اجبارى امیرالمؤمنین علیهالسلام
136- نظر خواهى از على علیهالسلام و گفتار آن حضرت
137- دفاع مقداد و سلمان و ابوذر از امیرالمؤمنین علیهالسلام
139- سخنان امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از بیعت
140- على علیهالسلام به سان كعبه
141- امتحان از یاران، و عدم قبولى آنها
143- عتاب پیامبر صلىاللهعليهوآله به ابوبكر
144- اولین بیعت كننده با ابوبكر
145- فاطمه علیهاالسلام در خواب علماء
147- حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله پس از رحلت
بخش پنجم: مصایب پس از غصب ولایت
149- اتمام حجت امیرالمؤمنین علیهالسلام
150- چرا على علیهالسلام شمشیر نكشید؟
151- احیاى نام پیامبر صلىاللهعليهوآله
152- اندوه فاطمه بر على علیهالسلام
153- فریاد مظلومیت على علیهالسلام
154 - چشمان پر از اشك على علیهالسلام
155- چگونه حق على علیهالسلام غصب شد
157- پیش گویى امام على علیهالسلام درباره قائم
158- اقرار عمر و خلافت على علیهالسلام
162- مظلومیت على علیهالسلام در شورا
163- عیادت عثمان از حضرت على علیهالسلام
165- على علیهالسلام ریشه كن كننده فتنه ها
166- عثمان و دوانبان پر از سیم و زر
167- طرح توطئه براى قتل على علیهالسلام
بخش ششم: بدگویى و ناسزا به على علیهالسلام در زمان حیات
172- ناسزا گویى معاویه به على علیهالسلام
173- نماز على علیهالسلام افضل است
174- سرزنش كردن على علیهالسلام
بخش هفتم: بدگویى و ناسزا به على علیهالسلام پس از شهادت
178- درخواست معاویه براى لعن على علیهالسلام
179- سزاى سب كننده على علیهالسلام
180- جعل حدیث بر ضد على علیهالسلام
181- خوش بود مدح از زبان دشمنان
182- آموزش ناسزا بر على علیهالسلام
183- مجازات لعن بر على علیهالسلام
184- پاداش حدیث دروغین علیه على علیهالسلام
185- لعنت بر على علیهالسلام برابر لعنت بر پیامبر صلىاللهعليهوآله
186- قدغن كردن سب و لعن على علیهالسلام
187- دفاع از حریم على علیهالسلام
188- لعن كنندگان على علیهالسلام بدبختند
189- اهانت به ساحت قدس على علیهالسلام
190- دشنام به على علیهالسلام به خاطر عدلش
فصل چهارم : على علیهالسلام در سوگ فاطمه زهرا علیهاالسلام
192- على علیهالسلام شاهد غصب فدك
194- سخنان على علیهالسلام و زهرا علیهاالسلام پس از خطبه فدكیه
195- از مردانتان دلى مالامال از نفرت دارم
196- خانه غم و اندوه زهرا علیهاالسلام
197- بیت الاءحزن مكان نوحه سرایى فاطمه علیهاالسلام
بخش دوم: على علیهالسلام در كنار بستر فاطمه علیهاالسلام
198- پرستارى از زهرا علیهاالسلام
200- آخرین سخنان زهرا علیهاالسلام به على علیهالسلام
201- آخرین سخنان على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام
202- بر بالین فاطمه علیهاالسلام
203- آگاه شدن حسنین از شهادت مادر
204- بى هوش شدن على علیهالسلام
205- على علیهالسلام بر پیكر زهرا علیهاالسلام
206- آخرین سخنان زهرا علیهاالسلام و على علیهالسلام
207- یا على علیهالسلام، زهرا علیهاالسلام را دریاب
208- على علیهالسلام كنار بستر زهرا علیهاالسلام
209- سخنان جانسوز على كنار قبر زهرا علیهاالسلام
بخش سوم: وصیت فاطمه زهرا علیهاالسلام به على علیهالسلام
210- وصیت فاطمه علیهاالسلام به على علیهالسلام
211- توصیه فرزندان به على علیهالسلام
212- غسل و نماز و بدن زهرا علیهاالسلام
213- على علیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام قرآن مى خواند
214- وصایاى حضرت زهرا علیهاالسلام
215- وصیت زهرا علیهاالسلام به على علیهالسلام
216- وصیت به نماز نخواندن ابوبكر و عمر بر جنازه اش
217- بیمارى كه خبر از مرگ مى داد
218- وصیت فاطمة الزهرا علیهاالسلام به على علیهالسلام
بخش چهارم: خاكسپارى فاطمه زهرا (غسل - نماز - دفن)
219- نماز بر جنازه زهرا علیهاالسلام
220- تكبیر نماز على علیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام
221- غسل دهنده زهرا علیهاالسلام
222- ماجراى غسل و كفن و نماز بر جنازه
223- خبر شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام به على علیهالسلام
224- مرثیه على علیهالسلام كنار جنازه فاطمه زهرا علیهاالسلام
226- نماز بر جنازه فاطمه زهرا علیهاالسلام
227- آرام كردن بچه ها كنار قبر زهرا علیهاالسلام
228- تكفین و تدفین زهرا علیهاالسلام
230- مرثیه سرایى على علیهالسلام كنار قبر زهرا علیهاالسلام
231- شكوه على علیهالسلام هنگام تدفین زهرا علیهاالسلام
232- هفت قبر دیگر كنار قبر زهرا علیهاالسلام
233- گریه كنار قبر فاطمه زهرا علیهاالسلام
234- بیان مظلومیت از زبان فاطمه علیهاالسلام
235- مرثیه على علیهالسلام بر زهرا علیهاالسلام
236- جلوگیرى از نبش قبر فاطمه علیهاالسلام
بخش پنجم: گریه على علیهالسلام بعد از شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام
237- دیدى على علیهالسلام تنها ماند
238- غربت فرزندان زهرا علیهاالسلام
239- اشك على علیهالسلام به علت پاداش دادن به قنفذ
240- ناله على علیهالسلام بر قبر زهرا علیهاالسلام
241- قصد عمر براى نبش قبر حضرت زهرا علیهاالسلام و عكس العمل امیرالمؤمنین علیهالسلام
بخش ششم: مصائب شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام
242- مصایب در صحیفه اى نوشته شده بود
243- محبت ام البنین به فرزندان زهرا علیهاالسلام
244- شكیبایى و صبر على علیهالسلام بر شهادت زهرا علیهاالسلام
فصل پنجم : شهادت على علیهالسلام
بخش اول: خبر دادن پیامبر از شهادت على علیهالسلام
245- شهادت سید اوصیا در سید ماه ها
246- گریه پیامبر بر ضربت بر فرق على علیهالسلام
247- خبر مظلومیت على علیهالسلام در معراج
248- گریه پیامبر صلىاللهعليهوآله بر مظلومیت على علیهالسلام
250- وعده پیامبر به على علیهالسلام
252- پیامبر به على مژده شهادت مى دهد
253- خبر از رنگین شدن محاسن از خون سر
254- خبر شهادت امام در ماه رمضان
256- پیشگویى پیامبر صلىاللهعليهوآله از شهادت خود و امامان
257- اخبار پیامبر از طول عمر على
259- آگاهى پیامبر از مدفن على علیهالسلام
260- على علیهالسلام خضاب نمى كرد
بخش دوم: خبر دادن على علیهالسلام از شهادت خود
261- اگر مى دانستم كه تو قاتل منى تو را نمى كشتم
262- خبر دادن على علیهالسلام از شهادت خود
264- قاتل من، شخصى بى نسب و نام
265- قاتل على علیهالسلام از یهود
269- قاتل من، ابن ملجم فاجر و ملعون
271- آگاهى على علیهالسلام از شهادت خود
280- خبر على علیهالسلام از شهادت جویریه
281- خبر دادن از شهادت به دخترش
283- شایعه قتل على علیهالسلام
بخش سوم: مصایب اصحاب على علیهالسلام
287- عشق على علیهالسلام در دل ابن سكیت
288- اندوه على علیهالسلام در شهادت یاران
289- اندوه على در مرگ مالك اشتر
بخش چهارم: كشیدن نقشه قتل على علیهالسلام
291- بقاى حق آل على علیهالسلام
بخش پنجم: وقایع شب نوزدهم و ضربت خوردن آن حضرت
293- تفكر على علیهالسلام در شب نوزدهم
294- حالات على علیهالسلام در شب نوزدهم
298- كمر بند از بهر مرگ اى على
300- اولین نوحه كنندگان على علیهالسلام
302- غذاى امام در شب ضربت خوردن
307- شب ضربت به فكر غذاى مرغابیان
310- درد دل آخر با امام حسن علیهالسلام
311- آخرین رمضان على علیهالسلام
بخش ششم: ضربت خوردن على علیهالسلام در مسجد
313- ضربتى بر جاى ضربت ملعون دیگر
314- آخرین اذان على علیهالسلام
318- دویدن فرزندان به سمت مسجد
319- سر على علیهالسلام در دامن امام حسن علیهالسلام
320 - تمام شدن اندوه على علیهالسلام
321- گریه امام حسن علیهالسلام
322- دستگیرى قاتل على علیهالسلام
326- سوگوارى زینب كبرى علیهاالسلام
327- درنده خویى قاتل على علیهالسلام
328- خبر امام حسن علیهالسلام از باطن ابن ملجم
بخش هفتم: برخورد على علیهالسلام با قاتلش
330- قصاصى همانند قصاص قاتل پیامبر
331- سفارش هاى على علیهالسلام درباره قاتلش
بخش هشتم: على علیهالسلام در بستر شهادت
336- گریه و زارى امام حسن علیهالسلام
341- ملاقات اصبغ بن نباته از على علیهالسلام
342- سر مبارك به دامان امام حسن علیهالسلام
343- آخرین سخنان على علیهالسلام با زینب علیهاالسلام
344- فرزندان على كنار بستر پدر
345- گریه ابا عبدالله بر على علیهالسلام
346- استقبال زهرا علیهاالسلام از على علیهالسلام
347- برترى على علیهالسلام بر پیامبران اولوالعزم
348- وصیت على علیهالسلام به عباس علیهالسلام
بخش نهم: وصایاى على علیهالسلام
350- سپردن امر خلافت به حسن علیهالسلام
351- وصایاى على علیهالسلام هنگام مرگ
352- وصایاى على علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
353- آخرین سفارشات على علیهالسلام
354- وصیت على علیهالسلام بر عباس علیهالسلام
بخش دهم: شهادت مولاى متقیان على علیهالسلام
355- شگفت انگیزترین دوره زندگى امام على علیهالسلام
357- سفارش امام علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
361- وصیت على علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
362- شهادتین گفتن امام على علیهالسلام
363- سخنان خضر نبى بعد از شهادت على علیهالسلام
364- وصیت امام على علیهالسلام به حسین علیهالسلام
بخش یازدهم: خاكسپارى على علیهالسلام
366- اولین روضه خوان على علیهالسلام(454)
367- گریه امام حسین علیهالسلام
368- غسل دهندگان على علیهالسلام
369- پیامبر و فاطمه زهرا علیهاالسلام كنار بدن على
371- مقبره آماده على علیهالسلام
372- گرفتن جلو تابوت توسط ملایكه
373- غسل و تكفین على علیهالسلام
374- ملایكه یارى دهنده غسل على علیهالسلام
375- مقبره آماده على علیهالسلام
376- جان باختن بینواى نابینا كنار قبر على
بخش دوازدهم: سزاى قاتل على علیهالسلام
377- سزاى قاتل على علیهالسلام
387- مجازات قاتلان على علیهالسلام
380- لعنت ملایكه بر قاتل على علیهالسلام
بخش سیزدهم: قبر على علیهالسلام
381- رویاى صادقه على علیهالسلام
384- چگونگى زیارت مرقد على علیهالسلام
385- آثار نیك زیارت مرقد مطهر على علیهالسلام
386- برابرى پاداش زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام با هفتاد حج
387- نوح پیامبر، مقبره على علیهالسلام را مى سازد
بخش چهاردهم: سوگوارى فرزندان امام بر على علیهالسلام
391- گفتگوى ام كلثوم با ابن ملجم
392- علایم شهادت على علیهالسلام
394- خون گریستن جمادات در قتل على علیهالسلام
395- علایم شهادت على علیهالسلام
396- خطبه امام حسن علیهالسلام در مسجد
397- حضور شهیدان در نماز بر امام علیهالسلام
399- گریه ملایكه و جن براى على علیهالسلام
400- حزن حنانه در فراق على علیهالسلام
با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.